۱۳۸۷ آذر ۲۵, دوشنبه

هشدار به رهبران

بی بی سی در قسمت «صدای شما» پرسیده است:"در نشست مطبوعاتی جورج بوش با نوری مالکی در بغداد، یک خبرنگار عراقی سعی کرد که از راه دور با دو لنگه کفش خود جورج بوش را هدف قرار دهد، اما موفق نشد. اگر خودتان جای یک سیاستمدار باشید و در چنین موقعیتی قرار بگیرید، چه می کنید؟ این اقدام را نتیجه وجود دموکراسی در یک جامعه می دانید یا نتیجه نبود دموکراسی؟ " بی بی سی بدون پرداختن به ریشه، و دلیل پایه، همانطور که از بی بی سی انتظار می رود، سطح را خراشی داده و سوالی انحرافی کرده است.

سوال درست این نیست که اگر من سیاستمدار بودم چه می کردم، بلکه اگر سیاستمداری دموکرات بودم، اگر سیاستمداری که برای چند دلار بیشتر ملتی را به خاک و خون کشید، نبودم، اگر سیاستمداری که در همسویی و همدلی با رژیمی مستبد و تروریست چون جمهوری اسلامی زمینه را برای گسترش اسلام ارتجاعی در خاورمیانه مهیا کرد، نبودم، چه می کردم؟

سوال درست این نیست که این اقدام مبین دموکراسی است یا نه. سوال این است: مگر بوش که آمده بود تا عراق را از شر دیکتاتور رها سازد، چه کرده که مستوجب چنین برخورد توهین آمیزی بشود؟

بود یا نبود دموکراسی را نمی توان با نمادهای اینچنینی محک زد. مگر نه اینکه دانشجویان در ایران اعتراض می کنند و با به خطرانداختن جان خود راندمان احمدی نژاد و لاریجانی و خامنه ای را به زیر سوال می برند؟ آیا می توان گفت در ایران دموکراسی وجود دارد؟

بی بی سی، همچون همیشه، با مطرح کردن سوالات انحرافی سعی در بازنویسی صورت مساله دارد.

دموکراسی در کشورهای در حال توسعه (جهان سوّمی ها) معنایی به جز نفس کشیدن بین این لحظه و لحظه بعدی ندارد. به جز این هرآنچه مشاهده می کنیم اعتراض است.اعتراض به نبود دموکراسی است.

اعتراض به تجاوز به حقوق فردی. اعتراض به تجاوز به حقوق جمعی. اعتراض به خفقان. اعتراض به تجاوز به توهین به شخصیت انسان. اعتراض به اینکه انسان – این پدیده پیچیده و کمپلکس، محتاج به رهبر است. محتاج به رهبر خط دهنده است، محتاج به ایدئولوژی متافیزیکی و یا ماتریالیستی است.

اعتراض به این باور که فرد محتاج به اندیشه ای خط دهنده است. محتاج به اندیشه ای است که هدفی به جز مطرود کردن فرد ندارد. اعتراض به اندیشه ای است که فرد را که می تواند فکر کند، بفهمد، قدرت شناخت و تشخیص بد از خوب دارد را همچون مهره هایی می بیند که می بایست در پشت رهبر صف بکشند و هر آنچه که او می گوید بدون چون و چرا و اما و اگر پذیرفته و انجام دهند. اعتراض به اندیشه ای که می خواهد فرد را متقاعد کند که رهبران بهتر می دانند؛ درک درست تری از ایدئولوژی دارند، و جمع – این مجموعه ای از فردهای عاقل و بالغ و فهمیده و متفکر، محتاج به رهبر است.

در چنین محیط و فرهنگی صحبت کردن از دموکراسی خطاست. در چنین محیطی، فرهنگ است که فاسد است؛ و این فرهنگ فاسد است که حاکم است. حاکم بر ذهن بسیاری از مردم (در خاورمیانه).

شاه می رود، شیخ می آید، و برای این نقل و انتقال بسیاری جان فدا می کنند. شاه بسیاری را در برابر جوخه اعدام می نهد و صدای هزاران را خفه می کند. شیخ می آید و در همان روزهای اول در میان شور و شعف مردم و نیروهای مترقی در دادگاه های چند دقیقه ای متهم را محکوم و سپس اعدام می کند. قربانیان دیروز این فرهنگ استبدادی و خشن و فاسد، برای تکرار تاریخ هورا می کشند؛ با وجود اینکه خفقان، مستبد، و "زهر" را تا همین چند روز و هفته پیش، با پوست و جان خود تجربه کرده اند. قربانیان فرهنگ فاسد از "پادزهر" شناختی ندارند، و این نبود شناخت، به تداوم حیات فرهنگ فقیر یاری می رساند. دیدیم که انقلاب 57 نتوانست تغییری انقلابی (ریشه ای) در این فرهنگ فاسد ایجاد کند- نه در سطح جامعه، و نه در رده نیروهای سیاسی. به موضعگیری های سیاسی سالهای اول نگاه کنید. موضعگیریهای آنهایی که بر مسند قدرت نشستند و آنها که نتوانستند به قدرت برسند. موضعگیری های آنهایی که از روز اول علیه حاکمان عمامه به سر جنگیدند، تا به آنهایی که سالها بعد صف آرایی خونین خود را شروع کردند. و بالاخره موضعگیری آنهایی که هنوز که هنوز است امید به تغییر رفورمیستی بسته اند. هیچکدام پایه ریز فرهنگی پویا و نوآور نشدند؛ حتی سعی در فورموله کردن اندیشه ای نو، فرهنگی نو، برای آینده ای بهتر نکردند. همه می خواستند، و هنوز هم می خواهند، با ابزار کهنه، اندیشه ای کهنه، و تعاریف کهنه، معرف ساختاری نو بشوند. و نه زیرساختاری نو.

در چنین محیطی و با چنین فرهنگی، سخن از دموکراسی خطاست. چرا که مستبدان و خودمحوران "می خواهند دگراندیش نیندیشد. می خواهند آن کُنی که آنها می گویند، آن شوی که آنها می خواهند، از خود و توان خود دل بکنی و تن به سرنوشت بدهی. به خود و توان خود باور نداشته باشی. می خواهند به تو بگویند که فقط یک نفر بیشتر نیستی. می خواهند خلع سلاح شوی. می خواهند منزوی شوی." و خلاصه می خواهند فردیت تو و شخصیت تو را از تو بگیرند. در چنین فرهنگی، با چنین خط مشی ئی، صحبت از دموکراسی خطاست، اما صحبت از مقام انسان و حقوق فرد بجاست.

آنچه که آن ژورنالیست انجام داده، بدون آنکه از اندیشه او آگاه باشم و بدانم که آیا خود او آبشخوری ارتجاعی دارد یا نه، فقط یک عکس العمل بوده است. عکس العمل یک فرد، در اعتراض به بی عدالتی. آنچه که او انجام داد، عکس العمل یک فرد علیه سیستم است. یک جیغ بلند است. فریادی است علیه رهبرانی که فکر می کنند دیگران نمی توانند عکس العمل نشان دهند، و یا فکر می کنند که می توانند عکس العمل افراد را کنترل کنند.

در جامعه ای که می توان متمدن بود، به عنوان فردی متمدن، باید عکس العمل او را محکوم کرد. در جامعه ای که حق تو و خانواده تو و ملت تو را پایمال نکرده اند، چنین عکس العملی محکوم است. در جامعه متمدن این یک پروتوکل شناخته شده است که رهبر کشوری در یک کنفرانس مطبوعاتی نقطه نظرات کشور خود را به اطلاع عموم برساند. در جامعه ای متمدن، می توان آن رهبر را مورد مؤاخذه قرار داد. می توان در دور بعدی انتخاباتی او را انتخاب نکرد. در جامعه متمدن، که جامعه و فرد تحت ستمی مضاعف نیست کارهای بسیاری می توان کرد. اما نه در عراق. نه در ایران، نه در لبنان و مصر و پاکستان و فلسطین و ... در چنین محیطی است که انسانها از فرط ناعلاجی خود را در اعتراض به بی عدالتی به آتش می کشند. در چنین محیطی است که افراد به خود بمب می بندند و هموطنان بیگناه خود را تکه و پاره می کنند. در چنین محیطی است که ژورنالیست، که کارش و مقامش و باورهایش باید در مداری دیگر رده بندی شود، دو لنگه کفش به سوی رهبران پرتاب می کند.

این عمل نا متمدنانه که بویی از تروریسم دارد، هشدار به رهبرانی است که فکر می کنند می دانند. هشدار به رهبرانی است که می خواهند فرد را تحت کنترل خود نگاه دارند. هشدار به رهبرانی است که می خواهند جوامع بشری را از دریچه کوچک ایدئولوژی و باورهای شخصی خود فورموله وار رده بندی کنند. رهبران از امروز می دانند که اگر فشار بر فرد را افزایش دهند، لنگه کفش در انتظار آنهاخواهد بود.



شاد باشید

علی ناظر – 25 آذر 1387 - -- 15 دسامبر 2008

chaporast@ymail.com

وبلاگ چپ و راست (آرشیو سایت بحران)