۱۳۸۷ دی ۳, سه‌شنبه

«مي انديشم، پس هستم»

[علی ناظر 3 دی 1387]

در چند جمله یادداشت زیر را خلاصه کنم. نقش اندیشه ورز در جوامع استبداد زده، با فرهنگی فقیر و آلوده به مذهب، پرسشگری و پاسخگویی به پرسش ها است. پرسشگری های سیستماتیک و مستمر ِاندیشه ورز ذهن مخاطب را فعال کرده و برخی از اوقات «تشکیک» ایجاد می کند. شک آفرینی، جامعه را با مفهوم و ارزش پرسشگری آشنا کرده و فرد را برای پرسشگری های مستقل از مداخله گری ِاندیشه ورز آماده می کند. سرانجام، سیکل پرسشگری_تشکیک_پاسخگویی به رشد فرهنگ استبداد زده و فقیر یاری می رساند. به نظر نگارنده، سیکل پرسشگری، تشکیک، و پاسخگویی در مواردی که به اصول و پایه های اندیشه و روند اندیشه ورزی ارتباط پیدا می کنند، در هر مقطع و زمانی قابل قبول و باید تشویق شود. به یاد داشته باشیم که تشکیک به اصول و پایه های اندیشه حرف تازه ای نیست. به نیم قرن اخیر، شاه و شیخ و مجاهد و کمونیست محدود نمی شود. از روز پیدایش، انسان به داده ها، باور ها و خدایگان ریز و درشت شک می کرده است. رهبران سیاسی و مذهبی آمده اند و برگی از تاریخ را به خود اختصاص داده اند؛ اما پرسشگران و شکاکان پس از مدتی اندیشه و روش این رهبران را، با توجه به بُعد زمان و داده های جدید، ارزشگذاری کرده، که به اندیشه و راهکاری جدید ره یافته است. پرسشگری، تشکیک، و کنکاشگری
در طول تاریخ، بسیاری از باورهای رهبران ایدئولوگ و فیلسوف را با باوری پویاتر جانشین کرده است. هیچ رهبر و ایدئولوگی رهایی از این فرجام را ممکن نیست. چرا که «باورها» در صفحه مختصات چند بُعدی، که یکی از ابعادش «زمان» است، عمری کوتاه داشته و منحنی آن پایین رونده است. در این یادداشت، تنها به اندیشه ورزی دینی پرداخته شده است.
***
کیهان 26 آذر 1387 در یادداشتی ("خانه آزادي" بازوى ايدئولوژيک امپرياليسم) می نویسد « با بررسی دقیق عملکرد و تاریخچه خانه آزادی، می توان اهداف این سازمان را در چهار حوزه طبقه بندی کرد؛ 1- مفاهیمی چون دموکراسی، آزادی بیان، قانون، حق، جامعه باز و ... را به ارزش های غیرقابل تشکیک تبدیل کند؛ 2- تعاریف و استانداردهای خاصی برای این مفاهیم ارائه کرده و از طریق ابزارهای رسانه ای که غرب دراختیارش می گذارد، خود را به عنوان برترین و بی نقص ترین ماشین «دموکراسی سنجی» و «آزادی سنجی» جا زند؛ 3- پس از تحقق دو هدف اول، ارزیابی هایی از دموکراسی وآزادی در جهان ارائه کرده و باز، با استفاده از ابزارهای رسانه ای، کشورهایی را که در اصل از رقبای سیاسی واشنگتن، مخالفان جهان تک قطبی و یا تهدیدهای ایدئولوژیک برای کاخ سفید به شمار می روند، و در ظاهر «ارزش های مقدس» خانه آزادی را زیر پا گذاشته اند، به عنوان مستبد، جنایتکار و «غیرآزاد» معرفی کرده و آنها را در جامعه بین المللی محکوم کند؛ 4- و نهایتا، هرگونه اقدام، نرم یا سخت، علیه این دولت های مستبد، و جنایتکار را مشروع جلوه دهد. همچنین از طریق دفاتری که در این کشورهای «غیرآزاد» ایجاد کرده(!)، و یا حمایت مالی و تبلیغاتی از گروه ها و جریان های مخالف در جاهایی که نتوانسته پایگاه اختصاصی ایجاد کند، زمینه را برای تغییر حکومت سیاسی آن کشور، به طوری که حکومت جدید، تابع سیاست های واشنگتن باشد، فراهم کند.در ادامه مصادیق قابل توجهی از اقدامات خانه آزادی درهر کدام از این حوزه های هدف، ارائه خواهیم کرد.» [[1]]
همانطور که می دانیم نوشته های کیهان را باید با هزار اما و اگر و شاید و باید مطالعه کرد، اما این نکته مورد نظر من در این یادداشت نیست. بلکه می خواهم به این نکته اشاره کنم که تشکیک به «مفاهیم»، نه تنها بازدارنده نیست، بلکه به روند دموکراتیزاسیون در جوامع هم کمک می رساند. همچون همه سیاست بازان شریعتمدار، ترس کیهان از تشکیک در مفاهیمی چون «دموکراسی، آزادی بیان، قانون، حق، جامعه باز» نیست – این مفاهیم در ایران وجود خارجی ندارند. کیهان از خود پروسه «تشکیک» هراس دارد و از سرانجام آن که به آگاهی و فعال شدن ذهن جامعه ختم خواهد شد؛ مخصوصا اگر پروسه پرسشگری و تشکیک در میان «روشنفکران دینی» نهادینه شود. خودمحوران معتقدند که اگر دشمن پرسشگری کند می توان با او برخورد کرد، اما اگر «خودی» پرسشگری کند، روند برخورد با پرسشگر پیچیده شده و هزینه بالاتری می طلبد. در همین خصوص خامنه ای هشدار می دهد «وحدت مردم، يعني نبودن تفرقه و نفاق و درگيري و كشمكش... يكي از چيزهايي كه اين وحدت را خدشه دار مي كند، مفاهيم مشتبهي است كه دائما در فضاي ذهني مردم پرتاب مي شود؛ هر كس هم به گونه اي معنا مي كند، يك عده از اين طرف، يك عده از آن طرف، جنجال و اختلاف غير لازم درست مي شود.» [[2]]
به راستی نقش پرسشگری چیست، و اندیشه ورز چه می تواند بکند؟ آیا می توانیم به آنچه که باور داریم شک کنیم؟ مثلا به این که خورشید طلوع و پس از مدتی غروب می کند؛ و یا به اینکه ارگانی در درون قفسه سینه ما خون را به تمامی اعضای بدن پمپاژ می کند، شک کنیم؟ بی شک پاسخ به این سوال ساده است. به آنچه که علم تعریف و سپس در موارد و زمانهای مختلف اثبات کرده است، نمی توان شک کرد. داده ها پس از اثبات، به فاکت (فاکت= Fact برابر با اطلاعات= Information نیست) رده بندی شده و دیگر داده نیستند، بلکه «دانسته» (knowledge) نامیده می شوند. به دانسته نمی شود شک کرد. ( مبحث این نوشتار خارج از حوزه فلسفه است. علاقمندان حتما با نظریه های کانت، هیوم، لاک، ... و افلاطون آشنا هستند)
«داده ها» (data) در گامی پیش از رسیدن به رده «دانسته»، تنها در حد «باور» (belief) هستند. در مقطعی از زمان مردم عام، و حتی دانشمندان بر این «باور» بودند که خورشید به دور زمین می چرخد. این باور (داده) بر مبنای مشاهدات و تجربیات متعدد آنها بود، اما علم نتوانسته بود آن را در مقاطع مختلف زمانی و مکانی ثابت کند؛ نتیجتا در حد یک داده باقی مانده بود. آخر و عاقبت آنهایی که توانستند با بهره گیری از علم این «باور» غلط را رد کنند و شریعتمداران خودمحور چه بر سر آنها آوردند را بگذاریم برای روزی دیگر. همین بس که سیکل پرسشگری_تشکیک_پاسخگویی توانست کنکاشگر را به کشف واقعیت برساند.
برخی از انسانها به خدا باورمند هستند. فکر می کنند خدایی وجود دارد. باور دارند که توان و قدرتی که برای او تعریف شده، درست است، و با این باور است که جهان بینی، حد و مرز بود و نبود خود و جهان دور و بر خود را تعریف می کنند. هیوم نظریه پرداز «شکاک گر» (sceptic) به مقوله «دانش» با عینکی دیگر می نگرد. «موضوع مرکزى افکار هیوم "تئورى شناخت " بود. بهترین روش تحقیق درنظر او باید ترکیبی باشد از تجربه و مشاهده . با کمك هیوم، فلسفه تجربی انگلیس نه تنها به اوج خود رسید بلکه جرقه اى انقلابی، انسانی و تحول گر یافت .او میگفت، به استثناء ریاضیات، هیچ شناختی بدون تکیه بر تجربه، به وجود نخواهد آمد . طبق ادعاى او، فیلسوف واقعی کسی است که همیشه براساس اصول شك گرایانه قضاوت کند.» [[3]]
به هر باور و نتیجتا تمام داده های مشتق و منتج از آن، اگر صحت آن در موارد متعدد و زمانهای مختلف اثبات نشده باشد، می توان شک کرد. به خدا، تا زمانی که وجود و عدم آن اثبات نشده، می توان شک کرد، و نتیجتا به قران و انجیل و ... هر آنچه که مرتبط با آن است. به باور های سیاسی همچون باور های ایدئولوژیک، بخصوص به باورهای سیاسی مبتنی بر باورهای ایدئولوژیک، و دو چندان به باورهای سیاسی متافیزیکی (اسلام سیاسی)، هم می توان شک کرد. تاریخ، باورمندان بسیاری را به یاد دارد که در میان راه به باورهای خود شک کرده اند. افسرانی که به نازیسم باور داشتند، اما به هیتلر پشت کردند؛ اصحابی که به اسلام باور داشتند اما در کنار حسین امام سوم شیعیان نماندند، و یا موارد دیگر ...
شک به باورهای سیاسی، اگر بر پایه های علم سیاست و اقتصاد و جامعه شناسی استوار نباشد، شکی است غیر علمی که بر عوامل و داده هایی چون هراس، خودبینی، و یا گزینش روش اشتباه برای ارزشگذاری پایه ریزی شده است. (محاصره مسلمانان در جنگ خندق، و تزلزلی که در باور مسلمانان پیش آمد - سوره احزاب آیات 10 و 11 نمونه ای از تشکیک بر مبنای هراس است) [[4]]. اما هرکدام که باشد (شک علمی و یا غیر علمی)، مؤکد این نکته است که می توان به «باورها» (و نه «دانسته ها») شک کرد.
مجاهدین خلق در سری جزوات آموزشی در رد پراگماتیسم هشدار می دهند «اگر قرار باشد که اصول به این سادگی زیر پا گذاشته شده و نادیده گرفته شوند، دیگر هیچ اصول قطعی و مشخصی که بطور استراتژیک بتواند راهنمای عمل ما باشند وجود نخواهد داشت» [[5]] شایان توجه اینکه در نخستین صفحه جزوه «روش (فن) صحیح تفکر چگونه است؟» به آیه 44 سوره نحل اشاره کرده اند که می گوید «و ذکر را بر تو نازل کردیم تا چیزهایی را که برای مردم فرود آمده بدیشان روشن کنی و شاید ایشان اندیشه کنند». نمی توان از انسان خواست که بیندیشد، اما به اصول نپردازد. در اصل باید «اصول» را ارزشیابی کرد. مجاهدین خلق در رهنمودهایی درباره کار ایدئولوژیک تأکید دارند که «توقف و عدم استمرار در دراز مدت، به معنی تضعیف آگاهیها و بنیادهای ایدئولوژیک سازمان و اعضاء آن، و زمینه ساز رشد گرایشات مارکسیستی از یک طرف، و گرایشات ایدئولوژیکی نسبت به مذهب سنتی از طرف دیگر، و بالطبع آسیب پذیری شدید سازمان در برابر تهاجمات مربوطه است» [...] «مسائل عقیدتی تک تک افراد نیز، در یک جریان مستمر کار ایدئولوژیک (و نه بطور موضعی و کوتاه مدت)، قابل حل است». [[6]] ساده اینکه، به مسائل عقیدتی هم می توان شک کرد، که تنها در یک کار مستمر، قابل حل است.
انسان، این پدیده پیچیده و منفرد، با برخورداری از توان تحلیل و توزین پارامترهای مداخله گر در شکل دهی باورها، و با بهره وری از شناخت از محیط و آنچه بر او محاط است، خواسته و یا ناخواسته در مقطعی از پروسه کنش و واکنش های گوناگون ِ اندیشه ورزی، آنچه را که باور دارد مورد سوال قرار داده، و به داده ها و ارزشگذاری های پیش روی خود شک می کند. تشکیک، بخشی از جوهره انسانی است. انسان بدون گذار از این سیکل نه می تواند به مداری متکامل وارد شود، و نه آنکه می تواند از گذشته خود چراغی برای آینده بسازد.
انسان هوشمند، با به کارگیری ویژگی توان تشخیص و تحلیل، پس از باورمندی به راه و روشی، می تواند با بهره گیری از همان ویژگی، به آنچه که باورمند شده شک کند. اگر بپذیریم که انتخاب اول او در پذیرش باورها و روش ها، بازتابی از اندیشه ورزی اوست، ناگفته پذیرفته ایم که شک انسان به باورهایش نیز، دلیل بر فهم و شعور انسان است.
سیکل پرسشگری_تشکیک_پاسخگویی نه تنها به ارتقاء دانش و خودآگاهی منجر می شود، بلکه در مواردی خودمحوران را به تغییر روش و رفتار و حتی بازنگری «باورها» مجبور می کند. رفسنجانی اخیرا گفته است « امروز اتكا به عقل و تعقل لازمه‌ تفقه و اجتهاد است و به آساني نمي‌شود از توجه ويژه‌اي كه قرآن به تعقل دارد، گذشت.» [...] «نمي‌توان جامعه‌اي را كه تحت عنوان اسلام اداره مي‌شود، با برخي رواياتي مديريت كرد كه هزار و چند سال پيش در آن شرايط بدون اجتهاد، بدون توجه به عقل و بي‌توجه به مصالح و مفاسد، نقل شده است.» وی ادامه می دهد: «در آن دوران موضوع هوا و فضا، اعماق چند هزار متري زمين و مسائل پيچيده‌ امروزي وجود نداشت؛ مسائل مستحدثه مسائلي هستند كه هر لحظه اتفاق مي‌افتند و در دوران كنوني، ما بايد با عقل و منابعي كه در اختيار داريم، آن‌ها را حل كنيم. [...] فقه امروز علما و حوزه‌هاي ما با دوران‌هاي قبل قابل مقايسه نيست، درست است كه فقه سياسي در اعماق فقه ما وجود دارد اما بايد قدري تغيير كند و بزرگ‌تر شود.» [[7]].
انسان اندیشه ورز ِ روشن بین می بایست مستمرا و سیستماتیک خود و باور های خود را مورد مؤاخذه قرار داده و «داده» های خود را در مدارهای مختلف کنش و واکنش های فکری و اندیشه ورزی، ترمیم کند. در تضادی قابل فهم و شفاف با اندیشه ورز ِ مرید و پیرو، اندیشه ورز روشن بین در پروسه شک و ترمیم به باوری جدید و یا تثبیت باور پیشین خود (تا تشکیک بعدی که با دریافت ها و داده های جدید شکل بندی شده است) می رسد، و به روشن گری می پردازد. سکون در باور، بدون تشکیک، گاه ساختار شکنی و بازسازی داده ها، بخصوص پس از یافته ها و داده های تازه، به پوسیدگی ذهن اندیشه ورز می انجامد. عبدالکریم سروش [[8]] در "نومعتزلی هستم" به نکته ای تأمل برانگیز اشاره می کند که قران مخلوق پیامبر است - «معتقدم قرآن مخلوق خداوند است. اين را معتزله هم گفته‌اند. اما مي‌توان يك قدم هم پيشتر آمد و گفت معناي آنكه قرآن مخلوق خداوند است آن است كه قرآن مخلوق پيامبر اسلام است. اين قدم را معتزله به صراحت برنداشته‌اند اما من معتقدم لازمه مكتب و مذهب آنها است.» بی آنکه به پیشینه عبدالکریم سروش، و یا پیش فرض ها، و درستی و نادرستی این نظریه پردازی بپردازیم، با پدیده ای شایان تأمل روبرو می شویم - روشنفکر دینی، پا را از داده ها و تعاریف همه پسند و رایج فراتر گذاشته و (در محیط شریعت زده جمهوری اسلامی) کفر می گوید. در همین رابطه حسين كهفي [[9]] به نقد این نظریه می پردازد: « با اين تلقي مي‌توان گفت كه پيامبر در لحظه بعثت و اول آن بي‌تعهد‌تر نسبت به اواخر بعثت و انتهاي آن بوده است و اين بي‌تعهدي چه بسا بسياري از دستورات و آيات خداوند را نديده انگاشته و آنها را حذف كرده است كه با اين حساب پيامبر وظيفه نوت خود را در سالهاي اول بعثت انجام نداده است و بنابراين در اين سالها از پيامبري حذف بوده و فقط در لحظات آخر، پيامبر واقعي بوده‌اند و اگر نبوت مساوي با علم باشد، اين بلا بر سر نبوت خواهد آمد؛ پس لفظ نبي‌تر و پيامبرتر لفظ مهمل و بي‌پايه و اساس است. اسم خواندي رو مسمي را بجو // مه به بالا دان، نه اندر آب جو آري پيامبر، با تجربه‌تر، متعالي‌تر و عاشق‌تر مي‌گردد اما نبي‌تر نمي‌شود و اين يك خلط ناميمون است.»
هراس حسین کهفی از «پیامبرتر» شدن محمد نیست بلکه نقد او به سروش، در اصل بهانه ای است علیه تشکیک به امری مهم تر. وی ادامه می دهد « ما اگر اين نظر بي‌دليل را از ايشان بپذيريم بايد قبول كنيم كه چون پيامبر، دائما پيامبرتر مي‌شود پس خداوند هم دائم خداتر مي‌گردد چون وحي را به پيامبري ارسال مي‌كند كه با ظرفيت‌هاي متفاوت از درون، رو به گسترش است و خدا با فرستادن وحي‌هاي پي در پي به تجربه‌هاي بيشتري در زمينه‌ي ارسال وحي دست مي‌يابد و دائم خداتر مي‌گردد.» ساده تر اینکه، اگر بپذیریم که خدا می تواند خداتر شود، یعنی رشدی بالارونده داشته باشد، به همان نسبت می باید پذیرفته باشیم که خدا می تواند سیری نزولی را هم طی کند (کمتر خدا باشد). هراس شریعتمداران از تشکیک روشنفکران دینی در این نکته خلاصه می شود.
مجتبی مصباح یزدی در «ترسیم خاکریزهای تفکر اسلامی راه مقابله با ناتوی فرهنگی است» هراسناک «حمله به ظواهر فرهنگی، ایجاد تشکیک در مبانی اعتقادی و ایجاد تزلزل در مبانی ارزشی را سه شیوه حمله دشمنان به فرهنگ اسلامی» عنوان می کند. او تأکید می کند «در صورتی که باورهای اعتقادی مردم جامعه تضعیف شود رفتارهای متناسب با آن نیز تضعیف شده و زمینه پذیرش فرهنگ غربی بوجود می‌آید»، و ادامه می دهد «اساس نفوذ فرهنگ بیگانه، خودباختگی فرهنگی جامعه ما است و عدم پرداختن به برنامه‌های عمقی در حوزه فرهنگ اسلامی موجب ایجاد این خودباختگی می‌شود.» [[10]]
پرسشگری و اندیشه ورزی از ویژگی های برجسته انسان آزادی است که در پروسه بهترگردانی خود و مقام انسان از آنها سود می جوید. از سوی دیگر، بازداشتن انسان از اندیشیدن، تشکیک و سپس بازسازی باورها بر مبنای داده ها، یافته ها و دانسته های جدید، نه تنها به اضمحلال مقام انسان یاری می رساند بلکه آبشخوری می شود برای گسترش اندیشه و نظام واپسگرا.
اسماعیل وفا یغمایی در «تلاشى براى شناخت تاريخ مقدس در تشييع (بخش بيست و دوم 22 )» با پرسشگری، به فعال کردن ذهن مخاطب پرداخته و یادآور می شود « در دوران امام رضا هيچ نشانى از ارتباط ميان جاويدان و بابك[خرمدین] ، فرماندهان بزرگترين جنبش ملى ايرانيان( و يكى از قابل تامل ترين جنبشهاى آزاديخواهانه و مساوات طلبانه جهان در قرن نهم ميلادى) با هشتمين امام شيعيان وجود ندارد. مى توانيم بگوئيم:
ــ اين ارتباط وجود داشته و اسنادش بالكل نابود شده است!.
مى توان مانند يك پژوهشگر تاريخ جرئت دانستن داشت وانديشيد كه:
در اساس چنين ارتباطى ناممكن بوده است زيرا اين يك در پى برافكندن و در هم كوبيدن تام و تمام خلافت عباسى بوده است و آن يك اگر چه به اجبار خليفه را امير المومنين خطاب مى كرد ، سمت ولايتعهدى او را داشت، به بحث و فحصهاى تئوريك و مذهبى مشغول بود و در اساس نه امكان و نه قصد برافكندن خلافت را نداشت.
مى توان مثل يك مسلمان با اعتقاد از زمره توده هاى مردم دين و مذهب را در جايگاه خاص خود باور داشت و با احترام گذاشتن به بابك و مبارزات او به عنوان مبارزى بزرگ و ملى ، گفت :
امامان و مقدسان را مدارى ديگر است و كارآنها سامان دادن جهان معنويات و شناساندن قلمروهاى ناشناس زندگى و هدايت باطنى و اخلاقى است.
و مى توان درمانده از حل اين مشكل و تناقض به همان راهى رفت كه بسيارى رفته اند يعني:
به ترور فرهنگى و ايدئولوژيك دست زد و يا در وحشت از در افتادن به وادى ضلالت و كفر،زير سبيلى اين تناقض راــ تا كجا و تاكى ــ حمل كرد ، معجونى در هم جوش و غير قابل نوشيدن از مقولات مذهبى و تاريخى و سياسى و اجتماعى درست كرد و خود را به خيالات دلخوش داشت.»
[[11]]
لزوما، تشکیک همیشه به رد باور نمی انجامد. گاه برای بهترگرداندن باور است. وقتی حلاج با شعار «انا الحق» (من خدا هستم) باورهای پایه در آن دوران و در ذهن خود را در هم می شکند، نه بخاطر اسلام ستیزی، بلکه برای شناخت فراتر از آنچه به آن باورمند بوده، می باشد. «تفکر مترقی و "انسان خدایی" حلاج نه تنها طغیان آزادگان و اندیشمندان بزرگی را بارور نموده، بلکه بر نهضت های ملی و مترقی نیز تأثیر فراوانی داشته است» میرفطروس در یادداشت خود بر حلاج، نظریه علی شریعتی را نقد کرده و تأکید دارد که حلاج آنگونه که شریعتی می پندارد، «آدمی دیوانه» که «هیچگونه مسئولیتی نمی شناسد» نبوده است. (نگارنده هنوز نتوانسته با آقای میرفطروس در باره صحت این گفته از علی شریعتی تماس بگیرد، هرچند ایشان در دو مورد به این گفته علی شریعتی اشاره می کنند) [[12]].
در اینجا سخن از درست بودن نظریه شریعتی و یا میرفطروس نیست. بلکه تأکید بر نقش تشکیک در بهترگرداندن حیات انسان است. رهبران سازمان مجاهدین خلق، پایه گذاران سازمان چریکهای فدای خلق، برخی از دانشجویان مسلمان تحکیم وحدت که امروز به باورهای پیشین خود شک کرده و بخشی از پایه لرزانندگان جمهوری اسلامی شده اند، و «امت در صحنه» که اسلام خودمحور و مستبد حاکم و نظام جمهوری اسلامی را مورد سوال قرار داده است، نمونه های دیگری از تشکیک به باورهای پیشین در راستای بهترگرداندن محیط و عناصر محاط است.
قتل حلاج و یاران او، نمونه و بیانگر اندیشه خود محور، خودکامه و ساختار فکری حاکمان آن زمان است، اما سرانجامی که بر حلاج می رود، از اهمیت بارزتری برخوردار است. بنا به روایات، ظالم و سیاست بازان اندیشه کُش بر حلاج و تفکر انا الحق او می تازند. دست (ها) و پا (ها)ی او را قطع می کنند. اما هنگامی که پارچه را از روی جسد او کنار می زنند، تنها با دسته گُلی روبرو می شوند. حاکم نمی تواند آن دسته گُل را تحمل کند، پس حکم به سوزاندن جسد (دسته گلُ) می دهد. خاکسترش را بر رودخانه می ریزند و رودخانه خروشان می شود و «انا الحق» از آن فوران می کند. این روایات و قهرمان سازی عامیانه از حلاج تا به این حد، مؤکد فرهنگ استبداد زده و سرکوب شده و فقیری است که مردم کوچه و بازار، برای فرار از رویارویی با واقعیات و باورهای اشتباه خود، می آفرینند. مبارزه با فرهنگ استبداد زده حاکم بر فرد و جامعه، که حلاج در مصاف با آن فدا می شود، با تشکیک آغاز شده، اما بی ثمر به پایان می رسد. ظاهرا، حلاج در این مصاف، نه به بهترگرداندن جامعه پیرامون خود و نه به بهترگرداندن اندیشه حاکم بر محیط خود نائل آمده است. شعار او انا الحق است، اما مردم از حلاج ِ «انسان خدایی»، اسطوره ای می سازند که در مرور تاریخ، به ضد خود – دوری از مقام انسان و تشدید فرهنگ افسانه پردازی، تبدیل می شود. افراد جامعه (هوادارانش) بجای رسیدن به درجه ای از آگاهی که هر کدام به تنهایی می توانند خود یک «انا الحق» بشوند – یک خدا، یک رهبر بشوند، در پروسه مبارزه و سرکوب، از خود و توانمندی خود ناامید شده و پس از شورشهایی کوتاه مدت، در ذهن خود، به ذهنیت از حلاج «قهرمان» روی می آورند. در چنین محیطی، با نابودی حلاج ها، خلأ ایجاد شده و چون جامعه پرورش نیافته و آگاه نشده تا به خود متکی باشد، به عقب باز می گردد.
تشکیک، تنها برای فعلیت بخشیدن به عمل تشکیک، و اگر به رد و یا قبول باور پیشین نیانجامد و یا زمینه ساز تشکیک در مداری بالاتر نگردد، عملی خودپسندانه و بی ریشه و سرانجام خواهد بود.
مجید توکلی با نگاهی نقد کننده اما مثبت به «انتظارات ما از دین»، می پردازد «طرح انتظارات از دین در بستر جامعه آزاد و به دور از هویت اندیشی و بنیادگرایی است که می تواند منظور و هدف در خدمت به دین باشد که اگر دین در قامت و جامه ای دیگر درآید، خدمت به آن جز خیانت نخواهد بود.» [[13]]
مصطفی ملکیان [[14]] در پی « آسیب شناسی روشنفکر دینی » با ارجاع به آیاتی از قران (سورة روم، آية 41، سوره رعد، آية 11) و بهره جویی از تفکر عقلانی به نقش مردم اشاره می کند، و به این نتیجه می رسد که «ما نبايد مجيز مردم را بگوييم. ما بايد به عنوان روشنفكر بگوييم كه چرا اين باورها را داريد، چرا اين احساسات و عواطف را داريد. باورهايتان نادرست است. احساسات و عواطفتان نادرست است. اراده‌هايتان نادرست‌است، گفتارتان نادرست است. كردارتان نادرست است. بنابراين روشنفكري ديني اگر مي‌خواهد كه سياست‌زده نباشد، به جاي اينكه نوك حملة خودش را معطوف به «معلولي» به نام سياست بکند، ‌بايد به «علت» توجه بكند و بداند كه اين معلول را خود ما درست كرده‌ايم. نه به معناي اينكه با رژيم سياسي بسازد. به معناي اينكه مي‌خواهد علت را از بين ببرد، تا معلول خودش فرو بريزد، وگرنه رژيم سياسي هم ساقط شود، اين مردم باز خودشان رژيم بعدي را به شكل رژيم قبلي درمي‌آورند و مانند بختك روي خودشان مي‌اندازند.».
«هشدار»، به تنهایی، به پروسه تشکیک، بازنگری، و بهترگردانی باورها نمی انجامد. آنچه که لازم است، ارتباط مستقیم با مردم، درک دقیق از پارامترهای مداخله گری که باورمندی و فرهنگ مردم را پایه ریزی کرده، و در رأس همه تنظیم رابطه برای بازیابی اعتماد جمع، است. انگشت اتهام به سوی مردم نشانه گرفتن، اما اندیشه منحط و «خدایگان» را از سکوی اتهام رهانیدن، نه تنها چاره درد نمی تواند باشد، بلکه مردم را از روشنفکر (دینی و یا غیر دینی) دور کرده، و اجازه می دهد تا فرهنگ فاسد به حیات خود ادامه دهد.
هر چند مصطفی ملکیان در ادامه، بر نقش روشنفکر دینی اشاره ای شفاف تر دارد «بايد با استدلال نشان بدهيم كه مردم! همة مشكلات من از درون من برمي‌خيزد و مشكلات تو هم از درون تو برمي‌خيزد. اگر اين طور شد، آن‌وقت يكي از كارهايي كه روشنفكر ديني بايد انجام بدهد، اين است كه ديگر نبايد اينقدر همنوايي بكند با هر چيزي كه ديني است. چون يك بخشي از چيزهايي كه ديني است، اتفاقاً مشكل‌زاست و اين‌كه برخي گفته‌اند ما تأكيد مي‌كنيم بر دين، به‌خاطر اين‌كه مردم ما متدين هستند، اين درست نيست. ممكن است كه بعضي از آنچه كه اين وضع را پيش‌آورده‌است، ناشي از تلقي نادرست همين مردم از دين‌شان باشد.» این نگرش، به پروسه آماده سازی مردم برای بهره گیری از توان «خود اندیشی» اهمیت نمی دهد.
تشکیک مردم به باوری که پرورده شده ی روشنفکر دینی پیشین بوده، و گرایش به باور تازه ای که پرورده روشنفکر دینی جدید است، تنها آبشخوری آکادمیک داشته و «تلقی نادرست» مردم بیشتر متوجه اندیشه ورز دینی است تا مردم؛ چرا که روشنفکر دینی زمینه لازم (سیکل پرسشگری_تشکیک_پاسخگویی) برای تفکر عقلانی را مهیا نکرده است.
علی شریعتی [[15]] در پرسش و پاسخی، به دو نکته شایان توجه اشاره دارد «چرا مذاهب انقلابی در طول زمان به انحطاط و جمود و غیرانقلابی بودن دچار شده‌اند؟ اگر واقعاً قبول داریم که مذاهب انقلابی بوده‌اند و پس از پیدایششان در دوران بعد تحت تأثیر عوامل غیرمذهبی دچار انحطاط و ارتجاعی شده‌اند که با جنس و ذات و فلسفه پیدایش و آرمان نخستینشان متناقض بوده است، بنابر این باید به این اندیشه بیافتیم که قبل از آنکه آنرا رها کنیم و راه دیگری را تجربه کنیم که بدون مذهب انسان به سعادت برسد، درست‌ترین راه این است که عوامل انحطاط مذاهب را بجوییم و با آن عوامل مبارزه کنیم و بکوشیم تا مذاهب نقش انقلابی خویش را که در پیدایش خود داشته‌اند، بازیابند وگرنه دشمنان انقلاب که در تاریخ بر مذهب، یعنی انسان، پیروز شده‌اند با رها کردن مذهب به وسیله روشنفکران، امروز موفقیت جدیدی به دست خواهند آورد. اگر در طول تاریخ می‌بینیم که علم منطق، تفکر مذهبی، عقلی و فلسفه، ادبیات و هنر ابزار دست زور، ظلم، استثمار و اشرافیت است آیا باید در جستجوی آن باشیم که هنر و فلسفه و تعقل و منطق و علم را رها کنیم و راه تازه‌ای برای تکامل انسان بجوییم؟ وانگهی این حرف که برای سعادت، مذهب را رها کنیم و به یاری علم و اقتصاد به او سعادت ببخشیم، عقل را در آموزش و پرورش جانشین خدا سازیم و یک اخلاق علمی و عقلی را بریده بریده از مبنای خداپرستی پی‌ریزیم، لااقل به اندازه دو قرن کهنه شده است. وانگهی این تزی است که پیش‌قراولان روشنفکری بورژوازی طرح کرده‌اند و نتیجه‌اش اخلاقی است که امروز در جوامع مدرن غربی رو به توسعه می‌رود و تولیدهای اضافیش نیز به سوی ما سیل‌آسا صادر می‌گردد و گذشته از آن، این نیز زاییده فکر ساده‌لوحانه قرن 19 است که با حل مسائل اقتصادی همه مسائل انسانی خودبه‌خود رفع می‌گردد
تأکید شریعتی بر دو نکته، حائز اهمیت است. اول اینکه «عوامل انحطاط مذاهب را بجوییم و با آن عوامل مبارزه کنیم و بکوشیم تا مذاهب نقش انقلابی خویش را که در پیدایش خود داشته‌اند، بازیابند»؛ و دوم به مخاطب خود هشدار می دهد که تشکیک تا به آن نقطه قابل پذیرش است که دشمن شاد کن نشود - «وگرنه دشمنان انقلاب که در تاریخ بر مذهب، یعنی انسان، پیروز شده‌اند با رها کردن مذهب به وسیله روشنفکران، امروز موفقیت جدیدی به دست خواهند آورد.» در اینجا شریعتی به بررسی داده های پیشین اشاره دارد و تشکیک بر داده های موجود. دیگر آنکه نقطه عزیمت او نه بر این باور است که اندیشه مذهبی منحط است، بلکه اندیشه مذهبی مورد سوال منحط شده و می توان عوامل انحطاط را یافته، ارزشگذاری کرد، و سپس به آنها نقش انقلابی داد. شریعتی، در عین حال بعنوان یک اندیشه ورز دینی، حد و حدود ارزشگذاری را پیش از ورود به پروسه ارزشگذاری، مشخص می کند – هشدار می دهد. حال آنکه، بررسی علمی و عقلانی انحطاط در یک اندیشه، و یا فساد و اضمحلال یک اندیشه، مشروط به باز بودن دست، اندیشه و تفکر کنکاشگر بوده تا بتواند علل انحطاط و سقوط را از جوانب مختلف بررسی و ارزشگذاری کند. همانطور که پیشتر گفته شد، تشکیک، تنها برای فعلیت بخشیدن به عمل تشکیک، و اگر به رد و یا قبول باور پیشین نیانجامد، و یا زمینه ساز تشکیک در مداری بالاتر نگردد، عملی خودپسندانه و بی ریشه خواهد بود. ساده سخن اینکه، یافتن علل انحطاط اندیشه ای – ایدئولوژیک ماتریالیستی/متافیزیکی، سیاسی و یا استراتژیک - تنها زمانی بارور می شود که بیطرفانه انجام گیرد. مصطفی ملکیان [همانجا] بر یک واقعیت تأکید دارد « هيچ انسان ديني را نميتوان پيدا كرد كه بتواند براي مجموعه عقايد و اعتقادات خود، دليل و استدلال داشته باشد. دين از آن جهت كه دين است، نميتواند براي تمامي گزاره هايش، استدلال منطقي و عقلي ارائه» کند. و این نقطه مشترک روشنفکران دینی است، که مردم را با این داده غیر قابل بحث، به بررسی مذهب و دین تشویق می کنند. این باور که بیهوده به دنبال «دلیل و استدلال» برای مجموعه عقاید و اعتقادات خویش مگردید. باور مذهبی، باوری است که برپایه «منطق و عقل» نیست. با توجه به این نکته، مردم چاره ای به جز برخورد صوری با مقوله ای پیچیده و ژرف ندارند.
علی شریعتی [همانجا] به درستی خاطر نشان می کند که « کدام زمان است که انسان وجود داشته باشد و مذهب نداشته باشد و کدام جامعه‌ای را بی‌مذهب در طول تاریخ انسان، پیش از تاریخ و بعد از آن، سراغ داریم؟» در اینکه انسان از روز اول که تاریخ به یاد دارد، باورمند به گونه و شکلی از «مذهب» بود شکی نیست، اما از همان روز ستیز با اندیشه «دینی» هم دیده شده است. از همان روز، تشکیک و پرسشگری دلیلی برای شکست اندیشه ای متافیزیک و رشد و نمو اندیشه متافیزیک جدیدی بوده است.
دقیقا در اینجاست که نقش اندیشه ورز برجسته می شود. برخلاف آنچه بسیاری از شریعتمداران باور دارند، اندیشه ورز می بایست در پرورش ذهن و توان عقلانی مردم نقش داشته باشد. به مردم پرسشگری بیاموزاند، و آنها را از نادیده ها نهراساند. مردم را برای دیدن هیولایی به نام واقعیت آماده کند. هیولای باورهای منحط، پوسیده و ریشه دار. اندیشه و فرهنگ حاکم بر جامعه زمانی از ورطه سقوط و انحطاط رها شده و رشد می کند که اندیشه ورز، شک کردن را به مردم بیاموزاند.
احسان شریعتی در «باب عمل نقد» می گوید « شک و شبهات باعث مي شوند که سوژه ديگر خودبنياد و در مرکز نباشد. سوژه جديد فرا مدرن، مي داند که خودش يک عنصر مشارکت کننده در هستي است و نه محور عالم. مي انديشم، پس هستم، پس مي انديشم. دليلش هم همين فعل مضارع است، که عملي در حال حاضر دارد در جايي انجام مي شود و زمان و مکان پيش از آگاهي اند.» [[16]]
می شود گفت که مبارزه می کنم، پس هستم. اما اگر اندیشیدن ورای مبارزه و پیش درآمد مبارزه نباشد، مبارزه هدفمند نخواهد بود. مبارز هدفمند نخواهد بود.
روزی که مردم بیاموزند که چگونه شک کنند و بر شک خود قائل شده و یا پاسخی برای آن بیابند، آنروز واژه هایی چون امت، ولی فقیه، مرجع تقلید، امام و رهبر عقیدتی از کارکرد می افتند. آنروز انا الحق معنایی دیگر خواهد یافت. انسان بر سرنوشت و اندیشه خود «خدایی» خواهد کرد. «انسان» «خدا» می شود؛ و خدا از «عرش» ذهنیتها سقوط کرده و به مقام عالی «انسان» می رسد.

علی ناظر – 3 دی 1387
23 دسامبر 2008
برگرفته از وبلاگ چپ و راست>>>>> http://chaporast.blogspot.com/
chaporast@ymail.com
[1] سیدیاسر جبرائیلی - "خانه آزادي" بازوى ايدئولوژيک امپرياليسم - http://kayhannews.ir/Detail.aspx?cid=861
[2] تبیین - وحدت ملي و طرح دولت وحدت ملي، صبح صادق شماره 381، 2 دی 1387، ص12، http://www.sobhesadegh.ir/1387/0381/M12.HTM#m3
[3] ع. سلطانى دشت بزرگ - شكاآى، بخشى از روشنگرى است؟ http://www.zhwak.com/2008/doc/oct/A%20Sultan%20Ali%20dashte%20bozorg.pdf
[4] کارن آمسترانگ، محمد پیامبری برای زمان ما - - ترجمه فرهاد مهدوی، مارس 2008، نشر نیما، ص 133
[5] مجاهدین خلق، پراگماتیسم، آموزشهایی در باره سازمان (8)، 1358، ص 18
[6] مجاهدین خلق، رهنمودهایی درباره کار ایدئولوژیک آموزشهایی در باره سازمان (6)، 1358، صص 50 و 51
[7] علی اکبر رفسنجانی، درباره اجتهاد، تقليد و مرجعيت، 2 دی 1387، سایت فارس، http://www1.farsnews.com/newstext.php?nn=8710020813
[8] عبدالکریم سورش – نومعتزلی هستم – اردیبهشت 1387، http://www.drsoroush.com/Persian/Interviews/P-INT-13870200-NoMotazeli.html
[9] حسین کهفی- قرآن و عترت؛ نبوت مستمر، 29/2/87، http://www.farsnews.net/newstext.php?nn=8702280538
[10] مجتبی مصباح یزدی - ترسیم خاکریزهای تفکر اسلامی راه مقابله با ناتوی فرهنگی است، 29/5/1387، سایت ایسکانیوز، http://iscanews.ir/fa/ShowNewsItem.aspx?NewsItemID=234922
[11] اسماعیل وفا یغمایی - تلاشى براى شناخت تاريخ مقدس در تشييع (بخش بيست و دوم 22 )، سایت دیدگاه، http://www.didgah.net/maghalehMatnKamel.php?id=5495
[12] علی میر فطروس، حلاج – انتشارات نگاه، 1337، ص 160 و 20
[13] مجید توکلی- انتظارات ما از دین، خبرنامه امیرکبیر - http://www.autnews.us/archives/1387,09,00015017
[14] مصطفی ملکیان – آسیب شناسی روشنفکر دینی 2، وبلاگ نیلوفر - http://malekiyan.blogfa.com/post-172.aspx
[15] علی شریعتی – پرسش و پاسخ در باره ایدئولوژی - http://drshariati.org/show.asp?ID=75&q=
[16] احسان شریعتی- «باب عمل نقد»، روزنامه اعتماد، 28 اسفند 1386، http://www.etemaad.ir/Released/86-12-28/201.htm