۱۳۸۷ اسفند ۱۸, یکشنبه

شروع مجدد از مسکو

[یادداشت روز کیهان، 18 اسفند 1387]
باراک اوباما «دیپلماسی شروع مجدد خود» را از مسکو آغاز کرده است. دیروز هیلاری کلینتون و سرگئی لاوروف باهم ملاقات کردند و پس از اتمام ملاقات هر دو گفتند که از مذاکراتشان راضی هستند. این البته به آن معنا نیست که چیزی حل شده است و بیشتر باید آن را ناشی از این ملاحظه دانست که اگر هنگام ورود به یک راه صعب العبور، از همان ابتدا دائماً به عاقبت- احتمالاً- فاجعه بار آن فکر کنید، اساساً قدم اول هرگز برداشته نخواهد شد. پس بهتر است حالا که دعوای میانه راه قطعی است؛ لااقل در آغاز، همه چیز به خیر و خوشی شروع شود.
در اختیار داشتن یک درک تاریخی و استراتژیک از روابط روسیه و آمریکا، عنصری کلیدی در فهم مناسبات جدیدی است که میان این دو کشور در حال شکل گیری است. امامهم تر از آن، این است که یک «نقطه دید» مناسب برای نگریستن به این موضوع پیدا کنیم. کسی که بناست این مناسبات را تحلیل کند، اگر «منظر» مناسبی در اختیار نداشته باشد، به احتمال بسیار زیاد انبوهی از مسائل فوق العاده حساس را اساساً نخواهد دید و در عوض ممکن است تا حدود زیادی گرفتار توجه به موضوعاتی شود که به رغم اهمیت ظاهری در واقع پیش پا افتاده محسوب می شوند. رایج ترین اشتباه در فهم آنچه اکنون میان مسکو و واشنگتن می گذرد این است که فرد خود را اسیر کلیشه های دوران «جنگ سرد» کند و در آن متوقف بماند. چنین رویکردی علاوه بر اینکه محدودیت هایی بسیار شدید بر اصل بحث تحمیل خواهد کرد، امکان به دست آوردن هرگونه درکی از مناسبات و دغدغه های جدید دو کشور را منتفی می کند.
اکنون دوران منازعات جنگ سرد به طور کامل سپری شده و دیگر نه روسیه آن روسیه است، نه آمریکا موقعیتی را که به هنگام فرو ریختن دیوار برلین در اختیار داشت- یا لااقل خیال می کرد دارد- حفظ کرده است و نه محیط و جنس تحولات بین المللی شباهتی به آن دوران دارد. دوره مقیاس های بزرگ- که مهم ترین مشخصه جنگ سرد بود- به سر آمده است. دیگر داشتن ارتش های بزرگ، ترتیب دادن رژه های شکوهمند، به نمایش درآوردن موشک های غول پیکر و داستان سرایی درباره قدرت افسانه ای سرویس های اطلاعاتی، علامت قدرت محسوب نمی شود. هویت بازیگران و ماهیت آنچه می توان آن را قدرت بین المللی در دوران جدید خواند، کاملاً دگرگون شده و به همین دلیل اشتباهی بزرگتر از این نمی توان تصور کرد که کسی مثلاً مسئله تعداد سلاح های هسته ای دو طرف یا پیمان های خلع سلاحی که میان آنها وجود دارد را «مسئله اصلی» در روابط آینده مسکو- واشینگتن تصور کند. برای گریز از این خطا، بهترین روش یافتن آن مسئله بنیادینی است که اگر روابط جدیدی در کار باشد، لاجرم براساس و تحت تاثیر آن شکل خواهد گرفت. آیا چنین مسئله محوری وجود دارد؟
شاید در ابتدا عجیب به نظر برسد اما به شیوه هایی کم و بیش قابل اعتماد می توان استدلال کرد تنها نقطه دیدی که میزان خطا در پیش بینی آینده روابط روسیه و آمریکا را به حداقل مقدار ممکن کاهش می دهد، «مسئله ایران» است. ایران، تنها مسئله ای نیست که میان روسیه و آمریکا وجود دارد و شاید کسانی تصور کنند- و این تصور خطا هم نیست- که مسائل بزرگتری میان این دو کشور هست، اما ویژگی تمرکز بر مسئله ایران در تحلیل مناسبات روسیه، آمریکا و ایران است که می توان الگوهای حاکم بر رفتار روسیه را از دل آن استخراج کرد و یک تخمین مطمئن به دست آورد که روس ها در معامله با آمریکا تا کجا پیش می روند و در کجا توقف خواهند کرد.
اگر ایران را به عنوان یک مورد خاص استثنا کنیم مجموعه درگیری های استراتژیک روسیه و آمریکا در شرایط فعلی را می توان ذیل 3 عنوان خلاصه کرد، که حل و فصل همه آنها به این بستگی دارد که گفت وگوها درباره مسئله ایران چگونه پیش برود. مسئله اول، موضوع استقرار بخشی از سپر دفاع موشکی آمریکا در اروپای شرقی است که آمریکایی ها همواره گفته اند برای مقابله با تهدید موشکی ایران است اما روس ها آن را در واقع تهدیدی علیه خود محسوب می کنند. تیم اوباما نشانه هایی بروز داده است که ممکن است در ادامه این طرح تجدیدنظر کند. توجیهی که جوزف بایدن در کنفرانس اخیر امنیتی در مونیخ برای این کار ارائه داد، این بود که در شرایط بحران مالی احتمالاً آمریکا منابع کافی برای تکمیل این طرح در اختیار نخواهد داشت. اما چند روز پیش سخنگوی کاخ سفید و صریح تر از او منابع مستقل تر در آمریکا طی روزهای اخیر، به صراحت گفته اند که آمریکا انتظار دارد در ازای انصراف آمریکا از ادامه این پروژه، مسکو «همکاری هایی» درباره ایران به عمل بیاورد. در میان تحلیلگران مسائل استراتژیک، این اطمینان وجود دارد که روسیه و آمریکا اگر نه به زودی، حتماً در 4 سال اول دولت اوباما به معامله ای در این باره دست خواهند یافت. فقط دو مشکل هست که دو طرف هنوز راه حل روشنی برای آن ندارند: 1- به تازگی به جای آمریکا، صهیونیست ها به مدافعان لزوم استقرار سپر دفاع موشکی آمریکا در شرق اروپا تبدیل شده اند.
آمریکا ولو بتواند موضوع را در چک و لهستان حل کند، قادر به جمع کردن بساطی که از دسامبر گذشته در صحرای نقب درون سرزمین های اشغالی و با ادعای دفاع از اسرائیل در مقابل حملات موشکی پهن کرده نخواهد بود. 2- مسئله دیگر این است که حتی اگر آمریکا از پروژه خود صرف نظر کند، وزن این امتیاز از دید روس ها چقدر خواهد بود و در ازای آن حاضر به واگذاری چه امتیازهایی هستند؟ به نظر نمی رسد که روس ها با ثمن سپر دفاع موشکی آماده یک «معامله بزرگ» باشند اگر چه آمریکایی ها تمام سعیشان را می کنند که این موضوع را هرچه گران تر به مسکو بفروشند. مسئله دوم، موضوع پیمان های خلع سلاحی و نظامی میان روسیه و آمریکا، تحرکات آمریکا در آسیای میانه، گسترش ناتو به شرق و همچنین مناسبات میان روسیه و اروپاست که می توان موضوع انرژی و به طور خاص گاز را هم به آن اضافه کرد. درست است که روس ها نشان داده اند در مواقع لزوم با این برگ ها تا حد امکان بازی می کنند اما تا آنجا که موضوع جنبه اقتصادی دارد (مسئله انرژی) هیچ بحرانی از جانب روسیه برای غرب نمی تواند بلندمدت باشد چون روس ها اساساً میزان وابستگی خود به درآمد ناشی از این حوزه را بسیار بالا برده اند. اما در حوزه همکاری های دفاعی و موضوع گسترش ناتو به شرق می توان فرض کرد و برخی از تحلیلگران غربی هم گفته اند که روسیه- بویژه تا زمانی که تیم فعلی در آن بر سر کار باشد- با هدف جلوگیری از ایجاد درگیری جدید و حفظ ثبات، نوعی استقلال نصفه و نیمه از خود نشان خواهد داد. این استقلال البته منافاتی با اینکه در موارد خاص معامله هایی میان روسیه و آمریکا شکل بگیرد ندارد. از جمله، مثلاً در مورد کاهش سلاح های هسته ای- که دیگر حیثیتی نیست- احتمالاً به زودی نسخه های جدیدی از پیمان های سالت احیا خواهد شد. مسئله سوم، تحولات کاملاً جدیدی است که در افغانستان در حال وقوع است. روس ها در مورد عراق پس از اندکی سبک و سنگین کردن به این نتیجه رسیدند که بهتر است کنار بکشند و بپذیرند که عراق، صحنه رویارویی ایران و آمریکاست و بازیگران سوم نهایتاً محلی از اعراب نخواهند داشت. اما در مورد افغانستان روسیه خود را صاحب حق مداخله می داند در عین حال که کاهش تنش در آن منطقه را از این حیث که بتواند ناآرامی های چچن را کنترل کند، مهم تلقی می کند. روس ها در این مورد احتمالاً برگ هایی در دست خواهند داشت اما آن را برای زمانی که استراتژی اوباما در مورد افغانستان مشخص شود و جایگاه روسیه در مورد رویکرد منطقه ای مربوط به این موضوع تعیین گردد ذخیره خواهند کرد.
اکنون می توان از این بحث نتیجه گرفت. اگر با ملاحظه مسئله ایران به موضوع نگاه کنیم، اصول کلی زیر قابل استخراج است: 1- مسکو بی شک خواهان افزایش ثبات در منطقه است و به همین دلیل از تحولات بزرگ استقبال نمی کند. علت این است که روس ها احساس می کنند قدرت فعلی آنها برای اینکه بتوانند از دل دگرگون کردن وضع موجود وضع خود را بهتر کنند، کافی نیست پس ثبات، لزوماً بهتر از ماجراجویی است. 2- الگوی رفتار روس ها در مورد ایران- و بسیاری مسائل دیگر- تا امروز این بوده است که محکم وارد موضوع شده اند اما نتوانسته اند موضع خود را تا آخر حفظ کنند. به یاد می آورید که در موضوع جنگ گرجستان در فاصله کوتاهی پس از تهدید به «جنگ بزرگ» و پس از بالا گرفتن تهدیدهای اروپا و آمریکا، روس ها به معامله ای تن دادند که حتی به طور نسبی هم به نفع آنها نبود. 3- روسیه خود را در جامعه بین المللی به شدت معامله گر نشان داده و به همین دلیل برای همه طرف ها غیرقابل اعتماد است. در ایران هیچ کس در این باره تردیدی ندارد که روس ها به تعهدات احتمالی خود نسبت به ایران چندان پایبند نیستند فقط به این شرط که امتیازهای کافی گرفته باشند. چنین روحیه ای امکان همکاری استراتژیک را به رغم اینکه ایران به آن علاقمند است منتفی می کند. 4- و نکته آخر این است که روس ها تا امروز نشان داده اند که در پروژه های بزرگ ناچار از «هماهنگی» هستند و قدرت عمل یک جانبه آنها بسیار ضعیف است. از این رو نباید به مقاومت روسیه در مقابل باج خواهی های غرب چندان امید داشت.
تحت این شرایط همه چیز به این بستگی خواهد داشت که «آمریکایی ها چه بدهند؟» اما درباره یک نکته نباید اشتباه کنند. توان روسیه در تأثیرگذاری بر ایران بسیار کمتر از آن است که آمریکایی ها محاسبه کرده اند، لذا سرمایه گذاری بیش از حد روی این پروژه فقط به معنای تلف کردن وقتی است که می تواند باارزش باشد.
مهدی محمدی