۱۳۸۷ آذر ۱۴, پنجشنبه

تقابل دو متضاد - نوشته شده تیر 84

بخش اول - يک تصوير کلّي
اگر بخواهم خلاصه بنويسم : چه بخواهيم و چه نخواهيم احمدي نژاد رييس جمهور اسلامي خواهد شد، مگر اينکه رفسنجاني از مسند قدرتمداري پايين آمده و بپذيرد که بايستي نقش تدارکاتچي نظام جمهوري اسلامي را ايفا کند؛ به هر صورت جناح راست افراطي کليه مشاغل و موقعيت هاي کليدي را به انحصار خود در خواهد آورد.

نگارنده هميشه بر اين باور بوده که رژيم به دلايل مختلف به راست متمايل مي شود. از جمله پيش از اين (1 شهريور 1381 - مجاهدين خلق - امر به وظيفه يا امر به نتيجه؟ قسمت -1) نوشته ام:
«به نظر نگارنده، نظام جمهوري اسلامي به سوي يک پايه شدن در حرکت است. اين يک پايه شدن با تصفيه نيروهاي غير خودي شروع و تا بالاترين ارکان و منصب ها پيش خواهد رفت. جناح هار به سرکردگي رفسنجاني و در زير چتر خامنه اي وعده ي برآورده کردن خواسته هاي آمريکا و اروپا را خواهند داد. تحليل گراني که فکر مي کنند اين نظام اصلاح پذير بوده، و ليبراليسم اسلامي (به هر درجه اي) امکان پذير هست، نه تنها دچار ذهنيت و خوش باوري هستند، بلکه ماهيت نظام ولايت مطلقه فقيه را به خوبي درک نکرده اند. نظام جمهوري اسلامي بر اين پايه استوار است. هر گونه تغيير اساسي در اين اصل، نظام را فرو خواهد ريخت، و به همين خاطر، آيت الله ها چاره اي ندارند به جز متمايل شدن هر چه بيشتر به راست و تاکيد بر اصل ولايت فقيه، و اجراي احکام اسلامي سنگسار، اعدام، و ديگر مواردي که هر انساني آن را نقض حقوق بشر مي داند. تصفيه نيروهاي چپ سنتي از حکومت، و روانه کردن سران آنها به اوين، باعث خواهد شد که بسياري از هواداران آنها به دنبال آلترناتيو راديکال تر بگردند. »
در اين نوشتار به اين ديدگاه بيشتر مي پردازم.
علائم فروپاشي يک نظام
بارز ترين مشخصه ي فروپاشي نظام (مخصوصا نظامي ايدئولوژيک) تشديد اختلافات دروني که منجر از فشارهاي بيروني است، مي باشد. در چنين مقطعي رژيم حاکم چاره اي ندارد به جز هر چه پولادين تر و صيقل داده تر کردن عناصر حامي اش. غربال عناصر و سياهي لشگري که تا بدان لحظه فقط براي ارضاي خواست هاي شخصي خود به دور حکام گرد آمده اند؛ و تحکيم صفوف آنهايي که به نداي هل من ناصر ينصرني ولي فقيه پاسخ داده و با تمام وجود براي بقاي نظام اسلامي تلاش خواهند کرد. بي شک، و با توجه به ماهيت بسي ارتجاعي نظام اسلامي، اين حاميان نظام قشري ترين و مرتجع ترين و طبعا شنيع ترين و شقي ترين افراد را تشکيل مي دهند.مشخصه ديگر فشار هاي خارج از نظام که بر سيستم حکومتي وارد مي شود. قاعدتا، اين فشار بايستي از سوي گروه هاي اپوزيسيون، که از پشتيباني جامعه بين المللي برخوردار است، تحميل شود.مشخصه مهم ديگر نافرماني مدني و گسترش مبارزات مردمي که مي تواند همراه با خشونت بروز کند.
به تعويق انداختن فروپاشي
هيچ رژيمي نمي خواهد سرنگون شود. به همين منظور با مشاهده اولين علائم فروپاشي از درون، سعي مي کند که انجام اين واقعه را به تأخير بيندازد. سريعترين واکنش تطميع نهاد هاي مختلف درون نظام است. به تقسيم قدرت تن مي دهد. مناصب کليدي را به ذوب شدگان در نظام اختصاص داده و ديگر بخش هاي قدرت را در حد معقول بدون آنکه پايه هاي نظام به خطر بيفتد به مزايده مي گذارد. هر نهادي که به ذوب شدگي نزديک تر باشد در اين مزايده سهم بيشتري خواهد برد. اين روند تا مدت ها ادامه خواهد داشت و بازده آن توهم آفريني در ميان اقشار مختلف جامعه و کنترل نهاد هاي دور از مرکز، اما خودي است. نظام حاکم مي داند که دير يا زود اين نهاد هايي که در مزايده قدرت مشارکت داشته اند، سهم بيشتري خواسته و به دنبال ارتقاء قدرت خواهند بود. به همين منظور در پنهان، به تجديد قوا، بازسازي و ساماندهي نهادهاي مورد اعتماد خود مي پردازد. در عين حال، و با توجه به اينکه کليه نهاد هاي درون نظام در حکمراني مشارکت دارند و فشار از درون به حد اقل رسيده است، دست به قلع و قمع مخالفان خارج از نظام زده و در حد امکان تعداد آنها را به حداقل مي رساند و يا آنها را دائما در موضعي دفاعي نگاه ميدارد. اپوزيسيون بخاطر اين موقعيت تدافعي از حد اقل امکان براي ضربه زدن به نظام برخوردار است. اپوزيسيون عقيم به همان اندازه کاربرد دارد که اگر نمي بود. به موارد فوق در اين بخش، بعدا مي پردازم.
بديل سازي
هيچ نظامي به ابدي بودن خود معتقد نيست. اما مي توان باور داشت که نظام هوشيار هميشه از ترفند هايي استفاده مي کند که به بقاي خود در اشکال مختلف ادامه دهد. رفورم تا سر حد مخدوش نشدن پايه هاي نظام قابل تصور و بررسي مي شود. اما براي ادامه حيات در قالب و پوستي جديد، بايستي از چهره هاي جديد بهره جست. بدين منظور با مشاهده اولين علائم فروپاشي، شروع مي کند به بديل سازي. عناصري از درون نظام يکشبه به صف مخالفان نظام مي پيوندند. شعار هاي آتشين مي دهند. زندان مي کشند، و گاها مورد ضرب و جرح قرار مي گيرند. آنها عناصر فرهيخته ي نظام هستند، چرا که بايستي بتوانند نقش رهبري کننده جامعه ي گريزان از نظام را ايفا کنند. از قدرت رهبري، از توانمندي تحليل و بررسي مسائل، و مهمتر از همه، در پي زندان و ضرب و شتم، به چهره اي وجيه المله مبدل شده و گذشت زمان ماهيت واقعي اين عناصر را به فراموشي مي سپارد. اينها جانشين حاکمان امروز خواهند شد. اينها حاملان پرچمي خواهند بود که به زودي از دست حاکمان امروزي به زمين خواهد افتاد. اينها پيامبراني هستند که پيام نظام حاکم را در ملحفه اي از واژگان زيبا به جامعه تحويل خواهند داد. اينها تضمين کننده ي آينده ي نظام حاکم اند.
آخرين گام پيش از فروپاشي
با توجه به مطالب فوق، نگارنده معتقد است که رژيم در وحله اول با انتخاب خاتمي توانست براي بازسازي و ساماندهي خود وقت خريده و به اين مورد مهم بپردازد. در عين حال توانست فشار اپوزيسيون و خارجي را به حداقل برساند. در تمام اين مدت به بديل سازي پرداخته است. عناصري مثل حجاريان، سازگارا، عبدي، شمس الواعظين، و حال کروبي، و ... به مخالفين تبديل شده و هرکدام نغمه سراي آزادي شده اند. گويي تاريخ فراموش کرده که اينها همان هايي هستند که آزادي ستيز بودند. به هر روي، نظام پذيرفته است که زمان مصرف توهم آفريني به پايان رسيده است. زمان آن رسيده که رژيم شمشير را از رو ببندد و با خودي و غير خودي تعيين تکليف کند. به پايان خط رسيده است؛ و با دانش به اين امر است که پاسداران نظام اسلامي مناصب کليدي را اشغال کرده اند. دقيقا به همين منظور است که غير خودي هاي درون نظام از «نظامي گري» صحبت مي کنند. جمهوري اسلامي صفوف پولادين خود را براي حفظ و بقاي نظام اش پولادين تر خواهد کرد. احمدي نژاد اصلح ترين فرد براي انجام اين فريضه است؛ مگر اينکه رفسنجاني بپذيرد که در آخرين لحظه بايد تمام بدهي هايش به نظام اسلامي را يکجا بپردازد. بهايي گران است، مخصوصا که رفسنجاني مي داند اسلام ولي فقيه به فردي پر صلابت تر از او در اين دوران بحراني احتياج دارد.
تقابل دو متضاد اپوزيسيون، از اين پس، در تقابل با پديده اي مؤمن به آرمان خود قرار گرفته است.
در نوشتار بعدي به اين مورد خواهم پرداخت.علي ناظر – 1 تير 1384 - ديدگاه

بخش دوم - تعيين تکليف

پيش از اين گفته شد که جمهوري اسلامي در آخرين گام براي حفظ بقا و براي جلوگيري از فروپاشي ساختار 1400 ساله اسلامي؛ و طرد ابدي سلطنت اسلامي، مجبور به تعيين تکليف شده و با انتخاب احمدي نژاد بعنوان ريس قوه مجريه، و يا رفسنجاني در نقش تدارکاتچي جمهوري اسلامي، صفوف خود را منظم تر خواهد کرد. در اين بخش به ساختار «تعيين تکليف» مي پردازم.
صفحه مختصات
در طي 8 سال اخير که خاتمي براي رژيم زمان مي خريد، نهاد هاي مختلف که در مشارکت و مجاهدت اسلامي نقشي عهده دار بودند و در جبهه اي مشترک حامي پايداري نظام جمهوري اسلامي شده بودند، باور داشتند که رژيم به پيش از دوم خرداد باز نخواهد گشت. اين اولين فرض غلط اين دو گروه و بسياري از فعالان سياسي (حتي در اپوزيسيون) بود. رژيم جمهوري اسلامي، هيچ موقع، تن به ليبراليسم (حتي آبکي) هم نداده بود که نتواند به عقب باز گردد. بفهميم که صحنه ي «حماسه» دوم خرداد براي تحميق مخالفان و مردم جان به لب رسيده آراسته شده بود.در مقطع کنوني، اما، پارامتر ها متفاوت اند. اکنون، ماندگاري نظام اصل است، و به همين خاطر، کليه فاکتورهاي مطرح و نقش آفرين تابع اين اصل شده اند. هر نهادي که تاکنون مي توانست در ميان درز ها و شکاف ها به حيات پاراسيتيک خود ادامه دهد، حال بايد جايگاه خود را علنا مشخص کند. زمان تعارفات تو خالي به پايان رسيده است. حکام اسلامي مي خواهند، و بايد، بدانند که چه کساني در جبهه ي آنها قرار مي گيرد، و روي کدام يک از آنها نمي شود حساب استراتژيک باز کرد.
اين يک انتخابات واقعي است
اما اين تعيين تکليف، با توجه به جّو حاضر و اين واقعيت که رژيم نمي خواهد دستاورد هاي پيشين خود (توهماتي که منجر از 8 سال کار خاتمي است) را يک شبه پوچ کند، به ترفندي دو لبه دست زده است. حاميان نظام جمهوري اسلامي در مقابل دو انتخاب قرار گرفته اند: يا به احمدي نژاد رأي دهند که بيانگر ذوب شدن در ولايت است؛ و يا اينکه به رفسنجاني که مساوي با قبول هژموني ولي فقيه است. راه حل سوم تحريم و رودررويي با ولي فقيه است. به همين خاطر است که مي بينيم هيچ کدام از بازي گران بظاهر آزادي طلب، از جمله مجاهدين انقلاب اسلامي، مشارکتي ها، روحانيون مبارز و غير مبارز، رسانه هاي متعدد داخلي، اعضاي هيئت دولت جمهوري اسلامي، معين، مهر عليزاده، قاليباف،... و آيات عظام، خلاصه هيچکدام نتايج اعلام شده دور اول «انتخابات» را باطل ندانسته و در اين دور همه از رفسنجاني، «با حفظ موضع» حمايت خواهند کرد. نتيجه اينکه، اگر رفسنجاني از آستين خامنه اي سر درآورد، هيچکدام از اين جانوران امکان انتقاد و يا تقابل با رژيم و نهاد اجرايي آن را نخواهند داشت – خود کرده را تدبير نيست، و اگر رفسنجاني پس زده شود، مردم آنها را بعنوان نهاد ها و شخصيت هايي مي شناسند که در مقابل نظام نايستادند، و به انتخاب رهبر تن دادند. به هر جهت، سيستم گامي به يک پايه شدن نزديک تر شده است، و به راست چرخيده است. انتخابات سوم تير، انتخابي است بين بودن با نظام يا بريدن از نظام. زمان آن رسيده که همه تعيين تکليف کنند.
کنترل سيستماتيک پيش از فاشيسم عريان
جمهوري اسلامي ترجيح مي داد که به اين زودي «درز نشينان» را مجبور به تعيين تکليف نکند؛ چرا که رژيم جمهوري اسلامي به اين نتيجه رسيده است که بايستي با جهانخواران کنار آمده و اين خوان را با هم به يغما ببرند. در عين حال، مي داند که براي انجام اين پروژه بايد تضاد هاي دروني به حداقل برسند. مي داند که فاشيسم عريان، نه تنها کمکي به اين امر نمي کند، بلکه سدي براي پيشبرد آن خواهد شد. خواست جهانخواران از رژيم احترام کامل به حقوق بشر نيست، بلکه کنترل مردم است. سرمايه گزاري به جزيره ثبات احتياج دارد. بدين منظور، حکام اسلامي محتاج به يک کنترل حساب شده و مشخص هستند. سرمايه گزاري در ايران امکان نخواهد داشت مگر اينکه رژيم جمهوري اسلامي بتواند ثابت کند که کنترل سياسي کشور را در اختيار دارد. مجلس هفتم اسلامي اولين گام براي پايه ريزي «کنترل سيستماتيک» بود. هر دو طرف معامله مي دانند که احمدي نژاد سياست نظام را فقط سمبليزه مي کند، و در اصل خط دهنده نيست. با انتخاب احمدي نژاد و يا تعيين تکليف رفسنجاني و ديگر نهادهاي همطراز، و مشخص شدن جايگاه شان بر روي صفحه مختصات قدرت، کنترل بر کليه دستگاه هاي سياسي و خط دهنده حکمفرما شده و يک دستي سيستم بر سرمايه گزاران خارجي مسجل مي شود. البته اگر پارامتر مردم و مبارزات اجتماعي- قهرآميز ناديده گرفته شود.
تحريم
معتقدم که رژيم جمهوري اسلامي مجبور به اخذ چنين عکس العملي شده است. به نظر من، رژيم هنوز مي خواست، و اميد داشت، که پروژه توهم پراکني، تا دور ديگري از انتخاب رييس جمهور اسلامي ادامه يابد. به همين خاطر اگر به شعار هاي معين و رفسنجاني توجه کنيم مي بينيم که بيشتر بر روي نسل جوان تمرکز کرده اند. چراغ هاي سبز براي آزادي سطحي جوانان شروع مي کند به چشمک زدن. اما، تحريم يک پارچه مردم، و بالنتيجه بي آبرويي نظام، تا به آن حد که رژيم مجبور به صحنه سازي هاي بسيار آشکار و مضحک شد، رهبر را با اين واقعيت روبرو کرد که تأخير در يکپايه شدن، تماميت نظام را به زير سوال خواهد برد. ساده تر اينکه، اگر تحريم نمي بود، رژيم مي توانست با علم کردن معين و يا کروبي به حيات خود در جلد کنوني ادامه دهد. براي باور به اين نتيجه گيري، تنها لازم است به موضع گيري هاي مخالفين تحريم توجه شود.اما تحريم، آنهم در اين ابعاد، دوران شعبده بازي را به پايان رساند. مردم، اينبار بدون برخورداري از رهبري اپوزيسيون داخل کشور، و در کمرنگ بودن نقش اپوزيسيون برانداز، توانستند به تنهايي در مقابل نظام بايستند، و «نه» اي بزرگ به رهبر بدهند.بالا آمدن احمدي نژاد دقيقا براي هر چه کمرنگ کردن موضعگيري مردم است. ذوب شدگان در نظام در عين حال مي دانند که مردم تصميم خود براي کنار گذاشتن رژيم را گرفته اند، و اگر همه 46 ميليون نفر هم به پاي صندوق هاي رأي آمده و از ترس احمدي نژاد به رفسنجاني رأي دهند، رژيم نمي تواند روي اين رأي ها حساب باز کند. تحريم 27 خرداد شکل دهنده تاکتيک کنوني نظام است. بقاي رژيم در راست گرايي و اصول گرايي کامل است.نقش اپوزيسيون پس از سوم تير
به اين مبحث در نوشتار بعدي خواهم پرداخت.علي ناظر – 2 تير 1384 - ديدگاه
بخش سوم – اپوزيسيون
در دو بخش پيشين نتيجه گرفتم که احمدي نژاد، بنا به خواست هاي بارز تداوم حيات نظام اسلامي، و تشديد «بحران فروپاشي»، از صندوق ولي فقيه بيرون خواهد آمد. اينک اين پيش بيني واقعيت يافته است.
صف بندي سيستماتيک
اگر معتقد بشويم، و ديگر نخواهيم خود را گول زده و هر دم بگوييم که انشاالله گربه است و اين رژيم استحاله پذير و اصلاح طلب است، و باز هم اگر بپذيريم که رژيم به اين جمع بندي رسيده است که بايد صفوف خود را هر چه پولادين تر کند، و اگر باز هم به اين واقعيت برسيم که، تاکنون، تحليل هاي نهاد هاي مختلف اپوزيسيون برانداز از اين رژيم درست از آب در نيامده است (رژيم سه سره نشده است، اصلاح پذير نخواهد بود، رفراندوم نمي کند، و...) آنوقت مجبور مي شويم به اين نتيجه هم برسيم که بايستي در مقابل صفوف پولادين دشمن، صفوف خود را پولادين کنيم.
استراتژي کلان بهاي کلان مي طلبد
در زماني که تمامي نهاد هاي اپوزيسيون (برانداز و مسالمت جو) به اين نتيجه رسيده بودند که رژيم احمدي نژاد را علم کرده تا رفسنجاني را بر سر قدرت بنشاند، مشاهده کرديم که رژيم حاضر شد براي بقاي خود بالاترين بها را بپردازد. اول اينکه رفسنجاني را براي دومين بار خوار و زار انظار داخل و جهان کرد، و دوم اينکه برچسب تقلب در انتخابات و دروغين بودن انتخابات را به جان خريد. رژيم براي استراتژي کلان خود بهاي لازم را پرداخت کرد. سوال اولي که اپوزيسيون بايد از خود بکند اين است که آيا آنها هم حاضرند بهايي به همين گراني براي سرنگوني نظام جمهوري اسلامي بپردازند؟ بايد به رفتار و گفتار آنها توجه کنيم تا به اين سوال پاسخ دهيم.
اپوزيسيون و پرنسيپ مبارزه
در زماني که رژيم به تحکيم هر چه بيشتر صفوف خود مي پردازد، اولين و مبرم ترين واکنش اپوزيسيون تضعيف صفوف پولادين دشمن است. بهترين زمان براي ضربه زدن به دشمن زماني است که دشمن در ضعيف ترين موقعيت قرار دارد – يعني همين الان. کليه نهاد هايي که به گونه اي از رفسنجاني دفاع کرده اند سرخورده ترين عناصر و ضعيف ترين حلقه هاي زنجير وصل به نظام هستند. جذب اين نهاد ها به جبهه اي وسيع و همه گير بايستي در دستور کار اپوزيسيون قرار بگيرد. کندن هر عنصر از نظام اسلامي در اين مقطع بازدهي بالا براي روند سرنگوني خواهد داشت. در اين چارچوب، بايد تأکيد کنيم که «از لغو حکم اعدام دفاع مي کنيم و نسبت به آن متعهديم». واخوردگان از نظام بايد بدانند که خلق و نمايندگان آنها به جز مهر و انسانيت مشخصه ديگري ندارند. بايد اين امکان فراهم شود که نهادهاي واخورده از نظام، که در حال ريزش اند، بتوانند با اپوزيسيون برانداز تنظيم رابطه کرده و در گسترش جبهه وسيع فعال شوند.
خانه تکاني – اولين گام
طبيعتا، براي انجام چنين پروژه اي، اپوزيسيون برانداز بايستي از پلاتفورم مشخصي برخوردار باشد. همبستگي مابين کليه نهاد هاي برانداز اصل غير قابل بحث است. اما براي ورود به چنين پلاتفورمي، نهاد ها بايستي کوله بار هاي تکبر و کدورت و خود محوري را در پشت درب ها گذاشته و با فروتني کامل به صحنه وارد شوند. «جبهه مدافعان تغيير دموکراتيک» امکان پذير نيست مگر اينکه به اين باور رسيده باشيم که براي تشکيل چنين جبهه اي گوش شنوا لازم است. براي تشکيل چنين جبهه اي دست گرم براي فشردن لازم است. اگر در رژيم جمهوري اسلامي شکاف پيدا مي شود، در جبهه اپوزيسيون برانداز همبستگي الويت پيدا کند. اگر رژيم به منتها اليه راست متمايل مي شود، اپوزيسيون برانداز بايد به منتها اليه چپ (دموکراسي و آزاديخواهي) متمايل شود. اگر رژيم تير خلاص زن رييس جمهورش مي شود، اپوزيسيون برانداز بايستي شاعران و نويسندگان و روشنفکران و فرهيختگان را همراه خود عليه نظام بشوراند. تقابل دو متضاد در اين نقطه متبلور مي شود. رژيم ميکُشد، براندازان به مردم روح زندگي مي دمند. رژيم دست قطع مي کند، زبان مي بُّرّد و چشم در مي آورد، اپوزيسيون برانداز به قلم زنان احترام مي گذارد، سخنوران را ارج مي نهد و آزادي انديشه پيشه اش مي شود. جنگ بين اين دو متضاد عريان و همه گير مي شود. در يک سو نظامي متکي به تيرخلاص زن ها و در مقابلش جبهه اي مهربان، فرهيخته آزادي طلب و طبيعتا آزادي ستان. فرهنگ مبارزاتي صيقل پيدا مي کند. مبارزاني که عمريست تن به رسوايي نداده و استوار بر آرمان خود پاي فشرده اند، حال هم پيمان، رفيق، و يک پارچه در تقابل با زشت ترين فرهنگ انساني صف خواهند کشيد. اين يک رؤيا نيست، اين يک بايست است. اين اولين گام است. بايد بيدار شد. رژيم را آنطور که هست شناخت، و خود را.
تقابل دو متضاد – گام دوم
مي توان «بحران فروپاشي» را به «بحران سرنگوني» تبديل کرد. به اين مبحث در نوشتار بعدي خواهم پرداخت.علي ناظر – 3 تير 1384 - ديدگاه

بخش چهارم - اپوزيسيون در تضاد با خود

نياز مبرم براي سرنگونيمعتقدم که نهادهاي راديکال و سرنگون طلب مي دانند که سرنگوني بدون همبستگي امکان پذير نخواهد بود. براي تفهيم اين مقوله هم نه بحثي لازم است و نه تحليلي. اما براي همبستگي بايد چند پارامتر فعال شود. اول خواستن، دوم شهامت بيان خواسته، سوم شهامت برداشتن گام اول. بيش از اين نمي گويم، چرا که پشکسوتان مبارزه عليه ديکتاتوري شاه و شيخ بيشتر از من به معنا و مفهوم چند جمله فوق اشراف دارند.
سردرگمي
براي عملي شدن امر سرنگوني بايد از شرايط حاضر درکي واقعي داشته باشيم. از آنجايي که نمي خواهم به درجه فهم خواننده توهين کرده باشم، خلاصه مي نويسم.معتقدم که در 27 خرداد اکثر قريب به اتفاق امر «انتخابات» را تحريم کردند. اما معتقد نيستم که در 3 تير «تحريم» از همان استحکام برخوردار بود. مي خواهم تن به اين واقعيت بدهم که در 3 تير درصدي بالاتر از 10% به پاي صندوق هاي رأي رفتند. اما نمي خواهم وارد کميّات بشوم. مي خواهم به اين امر انگشت بگذارم که چرا زحمتکشان که ضعيف ترين بخش از جامعه هستند و طبيعتا آسيب ديده ترين بخش جامعه هستند، به قاتلين مختاري و پوينده رأي دادند؟ مي توان بحث کرد که طبقه ناآگاه فکر مسائل روزمره است و به قتل مختاري و پوينده که دهه اي پيش اتفاق افتاده توجه نمي کند. مي گويم حتما يکي از دلايلش اين است که گفته شد، اما دليل اصلي «سردرگمي» مردم است. مردم در خلأ نيروي رهبري کننده، در کمبود تحليل درست از شرايط موجود، براي فرار از تحليل هاي کليشه اي و کلاسيک که از کتابها برگرفته شده و بر کاغذ نوشته مي شود، و مهمتر از همه بخاطر مشاهده «سردرگمي» اپوزيسيون برانداز، هر چند سال يکبار رهبران سياسي را انگشت به دهان حيران مي کند. 8 سال پيش تحليل داده مي شد که ناطق نوري از صندوق بيرون مي آيد، خاتمي سرزده از راه رسيد. اينبار روي رفسنجاني شرط بندي مي شد، احمدي نژاد سرزده سر رسيد.ميخواهم خاطر نشان کنم که هيچکدام از نهادهاي تشکيل دهنده ي اپوزيسيون برانداز تحليلي درست از نتيجه احتمالي اين نمايش ارائه نداد. فراتر اينکه هيچکدام طرحي ارائه نداه است که اگر احمدي نژاد منتخب نظام بشود چه بايد کرد.
چه بايد کرد؟
من مي دانم چه بايد کرد، ولي آيا نهادي در ميان اپوزيسيون برانداز هست که راه حلي داشته باشد به جز آنچه در زير خواهد آمد؟ اگر راه حلي هست – بدون شعار هاي توخالي و قول دادن هاي سياسي، اين سايت را از خود دانسته و براي اشاعه آن از کليه امکانات آن بهره بجوييد. اما مي دانم، و مي دانند که راه حلي نيست به جز «همبستگي ملي».مي خواهم پيش از ادامه، از همه، براي آنچه که در سطور بعدي خواهد آمد، پوزش بخواهم. مي خواهم از همه ي پيش کسوتان پوزش بخواهم اگر قلم ام به کجراه رفته و باعث رنجش آنها بشوم. منظوري ندارم، قصد بي احترامي ندارم. شمايي که ساليان بسيار شانه به زير تمام مصائب داده ايد، راهگشا بوده ايد، رهبري کرده ايد، شاه را به زير کشانده ايد، و در مقابل شيخ شجاعانه ايستاده ايد؛ از شما، اگر به خطا کلامي آزرده تان کرد پوزش مي طلبم.
آشتي کنيد
قهر کرده ايد. پشت به هم کرده ايد – بايد پشت به هم بدهيد اما نمي کنيد. خود بزرگ بين شده ايد – بايد خدمتگزار مردم بشويد. روي سخن من با رهبران است. از اشرف دهقاني، از مهدي سامع، از فريبرز سنجري، از محمد رضا شالگوني، از بني صدر، از هدايت متين دفتري، از شما که در دلها جا داشته و داريد مي پرسم که چه چيزي شما را تا به اين حد از هم جدا کرده است؟ چه چيزي اينقدر سهمگين و غير قابل حل است که ديواري از يخ بين شما کشانده است؟ مي دانم که در حد روابط شخصي با يکديگر هيچ مساله اي نداريد. مي دانم که در سطح رفاقت شخصي، رفيق هستيد. پس چرا يخ ها را نمي شکنيد؟ چرا با گرماي قلب هايتان يخ جدايي را ذوب نمي کنيد؟ از اشرف دهقاني مي پرسم که چه سدي شما را از مهدي سامع جدا مي کند؟ از شالگوني مي پرسم که اين دو چه خطاي عظيمي کرده اند که نمي توانيد با آنها در يک پلاتفورم مشترک بنشينيد؟ مگر نه اينکه شما «رفيق» هستيد؟ چرا به مردم توضيح نمي دهيد؟ چرا تکليف همه را روشن نمي کنيد؟ مگر نه اين است که شما قلبتان براي خلق مي تپد؟ من معتقدم که چنين است. چرا فروتني نمي کنيد؟ چرا دست به سوي يکديگر دراز نمي کنيد؟ چرا همديگر را در آغوش نمي گيريد؟ ديديد که چگونه همه ي نهادهاي وابسته به نظام اسلامي، براي بقاي خود و رژيم به حمايت از رفسنجاني تن دادند؟ ديديد که وقتي بقاي شان به خطر افتاد هم پيمان شدند؟ چرا از دشمن نمي آموزيد؟ چرا آشتي نمي کنيد؟ مي خواهم تيز تر بگويم. مجاهدين خلق مملو از عيب و ايرادند. مگر بني صدر نيست؟ مهدي سامع و سازمان چريکهاي فدايي خلق چه کمکاري ها که نکرده اند، مگر راه کارگر پُرکار تر از آنهايند. نمي خواهم توهين کنم، اما مي پرسم: کدام يک از نهادهاي برانداز گل بي خارند؟ کدام يک مي تواند ادعا کند که به خطا نرفته است؟ کدام يک مي تواند شناسنامه 30 ساله اخير خود را ارائه دهد بدون هيچ لکه اي؟ فراتر اينکه مي پرسم: کدام يک از شما خائن به خلق و ايرانيد؟ معنقدم که هيچکدام. پاک نيستيد، بي عيب ابدا، اما خائن نبوده ايد. پس چه شده است که حاضريد احمدي نژاد بر خلق قهرمان ايران حکمراني کند، اما اتحاد بين نيرو هاي برانداز انجام نپذيرد؟ آشتي کنيد، پيش از آنکه خلق با شما قهر کند.
بار ديگر از همه پوزش مي طلبم.
تقابل دو متضاد در ادامه اين نوشتار به بحران سرنگوني خواهم پرداخت علي ناظر – 4 تير 1384 - ديدگاه
بخش پنجم - رژيم، اپوزيسيون و «اما» ها

در اينکه رژيم، به معناي اخص کلمه، پايگاه مردمي ندارد شکي نيست، در اينکه اپوزيسيون برانداز پايگاه مردمي دارد هم شکي نيست. در اينکه رژيم از روانشناختي جامعه بهره مند است شکي نيست، «اما» در اينکه اپوزيسيون مي داند مردم چه مي خواهند شک دارم – نه، معتقدم که نمي دانند؛ که «مردم» را آنطور که هستند نمي شناسند.
«مردم» معضلي حل نا شدني
اپوزيسيون برانداز بي شک مي داند که «مردم» اين رژيم را نمي خواهند. «اما» کدام «مردم»؟ آيا منظور مردم شهر هاي بزرگ است؟ کدام بخش از شهر؟ آيا منظور قسمتهايي است که دستشان به دهانشان مي رسد؟ اگر چنين است، منهم موافقم که «مردم» اين رژيم را نمي خواهند و خواهان براندازي آنند. آيا منظور از «مردم» بخش هاي فقير نشين است؟ باز هم موافقم البته همراه با يک «اما». «مردم» مي دانند که دليل فقر و اعتياد و تن فروشي اين رژيم است، «اما» هر از چند گاهي رژيم با بازي هاي مختلف آنها را در تنيده تاري نگاه مي دارد و نمي گذارد که به بخش براندازان بپوندند. و در شق سوم، آيا منظور از «مردم»، ساکنان قصبه و شهر هاي دورافتاده است؟ باز هم موافقم که آنها خواستار نظامي ايده آل هستند، ولي اينبار با چند «اما» ي بيشتر.فقر و دست تنگي در ايران بيداد مي کند. اعتياد آنقدر ريشه دوانده که دادستان کل رژيم به فکر افتاده که معتادين را در يک جزيره جايگزين کند. تن فروشي چندان عقب تر از اين دو معضل نيست. آنچه که درد اول و اصلي مردم است حل اين مشکلات است. حال، هر کس به آنها قول حل اين مشکلات را بدهد، گامي آنها را به خود نزديکتر کرده است. اين «اما» ي اول. پس، «مردم» مخالف اين نظام اند، «اما» اگر کسي مشکلات مالي آنها را حل کند، براندازي براي اين بخش از «مردم» در الويت بالا قرار نخواهند گرفت (اين بدان منظور نيست که موافق مي شوند – اصلا).«اما» ي دوم: مردم مخالف اين نظام اند، «اما» اگر دين و ايمان خود را در خطر ببينند، براي دفاع از اعتقادات خود، به راست متمايل مي شوند. «چپ» بايد بپذيرد (حتي اگر به غرورش هم بر بخورد) که اکثر مردم ايران «مسلمانند». اين مسلمان بودن با حزب الهي بودن يکي نيست. اين بخش از «مردم» مسلمانند، «اما» با جدايي دين از دولت موافقند، مخالف روسري و تو سري هستند، مخالف حجاب اسلامي اند، «اما» مسلمانند. و اين باور، هژموني غير قابل انکاري در تصميم گيري آنها دارد.به همين نسبت، عرق ملي فاکتور تعيين کننده اي است. اين بخش از «مردم» اگر هم امرسرنگوني نظام را بر ديگر خواستهاي روزمره ارجح کنند، «اما» اگر ايران مورد حمله آمريکا و يا عراق و يا امارات متحده قرار بگيرد، سرنگون طلبي ديگر در الويت بالا جاي نخواهد داشت.اين بخش از «مردم» تأثير پذيرتر از ديگر بخشهاي «مردم» هستند. رژيم بمب در حرم «امام رضا» منفجر مي کند و تقصير را به گردن مجاهدين مي اندازند، اين بخش از «مردم» اين دروغ را باور مي کنند. تيرخلاص زنان در شمايل احمدي نژاد خود را مدافع طبقه ي زحمتکش جا مي زنند، «مردم» اين دروغ را هم باور مي کنند. اين بخش از «مردم» مردم کوچه و بازارند. اينها اصلي ترين بخش مردم اند. اينها کساني هستند که اپوزيسيون نتوانسته با آنها پل بزند. پيام خود را به آنها برساند. باور نداريد به برنامه هاي حزب کمونيست کارگري/حکمتيست توجه کنيد. برنامه هايشان خيلي خوب است، «اما» نه براي اين بخش از «مردم». اين بخش از اپوزيسيون دچار اليتيزم شده است. «مردم» را با روشنفکران يکي مي داند، کارگر را با رهبران سنديکاهاي خارجي همرديف مي داند. نه به عمد، بلکه بخاطر نداشتن رابطه ارگانيک با «مردم» کوچه و بازار.کوتاه سخن اينکه: بدون شرکت فعال اين بخش از «مردم»، سرنگوني امکان ندارد. بپذيريم که براي رساندن پيام، بايد مخاطب داشت. براي جلب مخاطب بايد به يک حداقل هاي مورد احترام مخاطبين احترام گذاشت. اگر منظور تغيير زير بنايي يک فرهنگ است، بايد «مردم» در اين تغيير فرهنگ، مشارکت کنند؛ در غير اينصورت، يا تغيير صوري خواهد بود، و يا به زور سرنيزه - که با شکست روبرو خواهد شد. مگر در اتحاد جماهير شوروي، چين، آلباني، و...کسي توانست فرهنگ مذهبي را ريشه کن کند؟ آيا اصولا ريشه کن کردن فرهنگ مذهبي بايد در اين مقطع از زمان در دستور کار قرار بگيرد؟ آيا مخاطبين تشنه ي شنيدن حرفهاي ديگري نيستند؟ معتقدم که اپوزيسيون بايد بر اين موارد تأمل کند. نبايستي مترقي/چپ بودن را با چپ روي هاي بي مورد به پرتگاه نزديک کرد، و باعث شد که جامعه از نيروي مترقي و چپ فاصله بگيرد. شايد زمان آن رسيده که «مردم» را تعريف کنيم، تا حداقل بدانيم که با چه کساني تنظيم رابطه مي کنيم، ويا مي خواهيم بکنيم.

جدايي دين از دولت
اخيرا جدايي دين از دولت تکيه کلام خيلي از نيروهاي برانداز مسلمان، از جمله مجاهدين هم شده است. جاي بسي خوشوقتي است. «اما» اگر فقط درحرف زدن تنها نباشد. بايد بپذيريم که «مردم» شهرهاي بزرگ و دانشجويان و خلاصه آنها که امکان فکر کردن دارند، بر روي تک تک مواضع اپوزيسيون تأمل مي کنند. اولين سوال در برابر چنين پوزيسيون سياسي اي اين خواهد بود که اگر مجاهدين به جدايي دين از دولت معتقدند، پس چرا هنوز به «جمهوري دموکراتيک اسلامي» تکيه کرده و بر آن تأکيد دارند؟ اگر به جدايي دين از دولت معتقدند چرا در تلويزيون ملي (سيماي آزادي) اذان پخش مي شود؟ و چرا اذان به روش شيعيان (اشهد ان علي ولي الله)، گفته مي شود؟ مگر مجاهدين به هژموني مذهب رسمي (شيعه) باور دارند؟ نمي خواهم بگويم که مجاهدين نبايد مسلمان باشند، چرا که تمام گفته هاي فوق مردود مي شوند. بلکه «مردم» به حرف و عمل نگاه مي کنند و بر مبناي آن تعيين موضع مي کنند.آيا براي برداشتن اولين گام بسوي «همبستگي ملي» تغيير نام «جمهوري دموکراتيک اسلامي» به «جمهوري....» معقول تر و پسنديده تر نيست؟ معتقدم که چنين است.در نوشتار هاي اخير خاطر نشان کرده بودم که حال که رژيم به منتها اليه راست متمايل شده، اپوزيسيون بايستي «مردمي» تر شود. جدايي دين از دولت - نه در حرف، بلکه در عمل اولين گام است. تا آنجايي که من مي دانم، مهدي سامع (و يا ديگر اعضاي شوراي ملي مقاومت) مي تواند چنين پيشنهادي را به شوراي ملي مقاومت ارائه دهد. ايشان دائما از جدايي دين از دولت صحبت مي کنند «اما» حاضر نيستند چنين پيشنهادي را روي ميز بگذارند و توضيح هم نمي دهند که چرا شانه به زير اين بار نمي دهند. از طرف ديگر، اگر «مهدي سامع و رفقا» حاضر به پيشنهاد چنين طرحي هستند، ولي مجاهدين که اکثريت شورا را تشکيل مي دهند، طرح پيشنهادي را در يک رأي گيري دموکراتيک رد مي کنند، بايد از مجاهدين پرسيد که چه اصراري در تأکيد بر جدايي دين از دولت دارند؟ دليل اصرار بر جدايي دين از دولت چيست؟ البته سوال نخست از «مهدي سامع و رفقا» هنوز پا برجاست. پاسخ ايشان مي تواند بخشي از اين معما را حل کند.
رسانه
به نظر نگارنده، هدف از پايه گذاري يک رسانه انتشار خبر نيست، تبليغ مواضع سازمان سياسي بخصوصي نيست، بلندگوي رهبران سياسي هم نيست، بلکه ارتباط فرهنگي با مخاطبين است. تنظيم رابطه کردن است. تنظيم رابطه با مخاطبيني که از نگرش صاحبان رسانه مطلع نيستند، و يا مهمتر اينکه مخالف نگرش صاحبان رسانه هستند. و بسي مهمتر اينکه هدف از رسانه ايجاد پل ارتباطي براي فهميدن ديدگاه مخاطبين است. معتقدم که رسانه نقطه وصل است.حال، بايد ديد که کدامين يک از رسانه هاي موجود – تلويزيون ها، راديو ها و يا سايت هاي اينترنتي وابسته به اپوزيسيون، توانسته اند با مخاطبين خود پل بزنند. کدامين يک از رسانه ها توانسته اند در عرض ده سال اخير، تعداد مخاطبين خود را ده برابر کنند. بايد از خودپرسيد که در سطح اروپا و آمريکا چند درصد از «مردم» پاي تلويزيون هاي اپوزيسيون راديکال ميخکوب مي شوند. بايد پرسيد که چند در صد از «مردم» مقيم خارج کشور آبونمان نشريات اپوزيسيون برانداز هستند. اگر بخواهيم بيشتر دلسرد شويم بايد پرسيد که چند درصد از «مردم» داخل کشور روي اين کانال ها متمرکز مي شوند. و براي اينکه کاملا دلسرد شويم، بايد پرسيد که نقش رسانه هاي اپوزيسيون راديکال در رهبري «مردم» در 26 سال اخير چه بوده است. اگر به تک تک اين سوالات با لکنت زبان پاسخ گفتيم، بايد از خود بپرسيم که در کجا کم کاري، و يا کجروي شده است. پاسخ به اين سوال، به بخشي از سوال ديگر پاسخ مي دهد که چرا «مردم» در همين حد که به پاي صندوق ها رفته اند، به احمدي نژاد رأي داده اند. در عين حال، مي تواند به بخشي از سوالي مهمتر پاسخ دهد که: چگونه مي شود بخش اعظمي از «مردم» که به پاي صندوق ها نرفته و به هيچ کس رأي نداده اند را به جبهه وسيع براندازان جذب کرد؟ چگونه مي شود با آنها که تا به آخرين لحظه از «تحريم» دفاع کردند، تنظيم رابطه کرد؟ چگونه مي شود حرفها و نظرات آنها را دريافت و درک کرد؟ و شايد براي اساسي ترين سوال پاسخي پيدا کرد: چگونه مي شود رابطه ي بالا به پايين را به رابطه ي پايين به بالا تغيير داد؟ و در آخر، يک سوال رؤيايي: آيا روزي مي رسد که اپوزيسيون برانداز فقط يک رسانه مشترک داشته باشند، که ساعات پخش، بين آنها عادلانه تقسيم شده باشد، و مردم با تمام ديدگاه ها از طريق يک کانال آشنا شوند؟ کانالي فراسازماني، مستقل از تمام نهادهاي سياسي، «اما» منعکس کننده ي تمام افکار سياسي؛ کانالي که خرجش را آمريکا و انگليس و اسرائيل و رژيم ندهند؛ کانالي متکي بر «مردم» براي «مردم» که با شراکت «مردم» مديريت شود؟
تقابل دو متضاد حل معضل از بالابي شک، سرنگوني بدون «مردم» امکان پذير نيست، «اما» آيا نقش «رهبر» مي تواند در روند سرنگوني تأثير گذار باشد؟در نوشتار بعدي به اين امر خواهم پرداخت.علي ناظر – 7 تير 1384 - ديدگاه

بخش ششم – رهبرخاص

در نوشتار پيشين به خلاصه اشاره اي شد بر تعريف و نقش «مردم» در شکل بندي موقعيت نظام اسلامي و اپوزيسيون برانداز. نگارنده معتقد است که «مردم» در صورت بهره گيري از رهنمودهاي مشخص براي انجام پروژه هاي ملموس، مي توانند در راستاي پيشبرد امر سرنگوني فعال شوند. اما مشخصه رهنمود دهنده چه بايد باشد؟ اصولا براي براندازي نظام جمهوري اسلامي در قرن بيست ويکم، آيا «رهبر» لازم است؟ «رهبر» يعني چه؟
تقابل شعار و واقعيت
از آنجايي که مقوله «رهبري» از درجه ي اهميت بالايي برخوردار است و اکثر نهادهاي سياسي به گونه اي با «رهبري» چفت شده اند، لازم مي بينم که در اين نوشتار بخصوص از صراحت کلام استفاده کنم و با فاکتهاي مشخص نظر خودم را بيان کنم.من هيچ ايرادي در اين سه شعار نمي بينم: «يا مرگ يا مصدق»، «تا خون در رگ ماست، خميني رهبر ماست»، «ايران- رجوي، رجوي- ايران». اصولا شعار هايي از اين قبيل تفکر و فرهنگ شعار دهنده را بيان مي کند. تيز بودن يک فرد در نوک يک جنبش را ترسيم مي کند. شعار دهنده مشخص مي کند که بدون اين «رهبر»، بودن، انقلاب، جنبش، پيشرفت، پويايي، شکست دشمن، استراتژي، و خلاصه همه و همه چيز بي معناست. شعار دهنده تقابلي بين «شعار» ذهني و واقعيت نمي بينيد، چرا که شعار دهنده به اين جمع بندي رسيده است که بدون «رهبر» قيد شده در اين شعار، دستيابي به «هدف» امکان پذير نيست. «خون شهيدان ما، رنج اسيران ما در تو گره مي خورد رجوي قهرمان». در اينجا تمام بالا و پايين شدن يک جنبش در«رهبر» خلاصه مي شود. و واقعا چرا نه؟ اگر براي حزب الهي ها خميني، براي مجاهدين رجوي و براي مليون مصدق نماد شرف و پويايي است، چرا بايد به اين نگرش خرده گرفت، چرا بايد از طرفداران اين گويش هاي فکري خواست که خود سانسوري کنند؟ بگذاريد تا مي توانند فرياد بزنند، اين حق آنهاست که نگرش خود را هر چه رساتر منعکس کنند. بگذاريد تا «مردم» را با واقعيت روبرو کنند – «مردم» را آگاه کنند.
شعار راهگشا
اما آيا شعار هاي فوق راهگشاست؟ آيا با هرچه رساتر فرياد زدن و شعار دادن، «مردم» جذب جنبش مي شوند؟ تجربه و تاريخ ثابت کرده است که پاسخ منفي است. شعاري راهگشاست که به مساله ي روز «مردم» بپردازد – مثلا نان، مسکن، کار، آزادي، و...شعار ها بايد از بطن جامعه برخيزد، «رهبر» آن را در چارچوب استراتژي و ساختار حرکت جنبش فورموله کند، و «مردم» آن را هدفمند بازگو کنند. ساده تر اينکه، رابطه از پايين به بالا و نه از بالا به پايين تنظيم مي شود. يکي از کارکردهاي شعار راهگشا ضد تبليغ است. دشمن به کمک ماشين تبليغاتي خود عليه آرمانها، دستاوردها، و خواست هاي جنبش تبليغ منفي ميکند. «رهبر» با شناخت از ترفندهاي دشمن، دست به ضد تبليغ زده و با ارائه ي شعار هاي راهگشا ضد تبليغ مي کند. بايد به اين واقعيت تن داد که نظام حاکم، چون در مسند قدرت است، از ابزارها و توانمندي هاي پيچيده تر و توانمندتري برخوردار است، حال آنکه «جنبش» در تعادل قواي تبليغاتي قرار ندارد. دقيقا به همين منظور بايد از شعار ها به نحو احسن بهره بجويد.
«رهبر»
اصولا «رهبر» کيست؟ به نظر من «رهبر» يک فرد نيست، بلکه يک «فونکسيون» است. به همين خاطر نمي توان «رهبر» را در يک فرد تعريف کرد، بلکه بايد در آن «فونکسيوني» که انجام مي دهد تعريفش نمود. به نظر من سه نوع «رهبر» را مي شود فورموله کرد. رهبر نهادهاي سياسي، رهبر اجتماعي، رهبر جنبش. بي شک روشن است که فونکسيون اين سه رهبر بنا به محيطي که در آن قرار مي گيرند متفاوت است.رهبر نهاد سياسي يک رهبر خاص الخاص است. رهبريت عقيدتي يک عده آدم که پيرامون يک سري برنامه هاي دراز مدت مشخص (ايدئولوژي) گرد هم آمده اند را به عهده دارد. مثلا مسعود رجوي، منصور حکمت، خميني، و يا.... اينها «نماد» هايي هستند که فقط بويسله ي اعضا و هواداران همان نهاد ارج داده مي شوند. خارج از چارچوب آن نهاد سياسي، اين «رهبر» ديگر از وزن بالايي برخوردار نيست. «مردم» او را نمي شناسند، با او تنظيم رابطه نمي کنند، به او اعتماد نمي کنند، و در خيلي از مواقع برايش تره خرد نمي کنند. اين واقعيتي است که «رهبران» سياسي جهان «دموکرات» غرب به آن انس گرفته اند. تا زماني که «رهبر» حزب هستند و ... مورد توجه قرار مي گيرند، اما اگر از منصب رهبري کنار بروند، باز نشسته بشوند، و... خاص الخاص بودن آنها هم منتفي است. در سياست امروزي ايران اين فرهنگ جا نيفتاده، و بسياري «رهبر» نهاد سياسي را ناخواسته با رهبر جنبش و يا رهبر اجتماعي يکي فرض مي گيرند.فونکسيون «رهبر اجتماعي» کمي پيچيده تر از نوع اول است. «رهبران اجتماعي» اصولا روشنفکران و اليت جامعه هستند. آنها قاعدتا وابستگي به گويش فکري مشخص سياسي نداشته و جامعه را فراسازماني تحليل و بررسي مي کنند. بي شک، روشنفکران در بحبوحه ي جنبش به يکي از دو جبهه ي دشمن و براندازان جذب مي شوند و توانمندي خود را در راستاي اهداف يکي از اين دو جبهه کاناليزه مي کنند، اما روشنفکران واقعي از وابستگي تشکيلاتي پرهيز کرده و فونکسيون خود را جدا از ترويج خطوط سياسي يک نهاد بخصوص ارزيابي مي کنند.
رهبر جنبش
«رهبر جنبش»، بر خلاف باور بسياري از فعالان سياسي، تنها بوسيله «مردم» به اين فونکسيون گماشته مي شود. ساده تر اينکه «رهبر جنبش» را نمي توان به زور شعار و تبليغ و تراکت و تلويزيون و گردهمايي و... به «مردم» تحميل کرد. به چند دليل:1- «مردم» ذاتا ضد تبليغ اند. يعني هر چه بيشتر بگويي، کمتر به تو توجه ميکنند.2- «مردم» آگاهند. انتظار دارند که کليه مشخصه هاي فرد را بدانند و در مقايسه با ديگر افراد تصميم گيري کنند.3- «مردم» يک پديده ي ديناميک است. در حال تغيير است. خواست هاي ديروز «مردم» لزوما خواست هاي امروزش نيست. «رهبر» دلخواه ديروزش، لزوما «رهبر» دلخواه امروزش نيست.4- «نسل ديروز» ديگر امروز تعيين کننده نيست. نسل ها هر چند سال تغيير مي کنند، خواست نسل امروز با نسل ديروز متفاوت است.5- انفورماتيک (رسانه هاي عمومي) يکي از فاکتور هاي تاثير گذار است. «مردم» ديگر «تک کاناليزه» نيستند. اطلاعات خود را از کانال هاي مختلف – با نگرش هاي متفاوت، تکميل کرده و بنا به داده هاي «به روز شده» تصميم گيري مي کنند. اينترنت و سايت ها مي توانند نقش ابزاري «تبليغ» و «ضد تبليغ» را بخوبي ايفا کنند. «مردم» از طرق رسانه ها (راديو، تلويزيون،و...) با مواضع «رهبران» آشنا شده و تصميم گيري مي کنند.
درد مشترک
با توجه به نکات فوق «رهبر» جنبش ديگر بگونه ي سيستماتيک سنتي انتخاب نمي شود. «رهبر» هر روز محک زده مي شود. موضع گيري هايش تحليل مي شود، درست و يا غلط بودن تحليل هايش ارزيابي مي شود. حرف و عملش مطابقت مي شود، و در مرور زمان به او جلب اعتماد (ويا از او سلب اعتماد) مي شود. و اين مشخصه اصلي «رهبر جنبش» است – مورد اعتماد «مردم» قرار گرفته است. کسي به «صداقتش» شک نمي کند، حرف هايش را «باور» مي کند، او را «از خود» و «همرديف» خود مي داند. «رهبر جنبش» در بالاي کوه قاف ننشسته است. در ارتباط دائم با «مردم» است. از «درد» هاي مردم آگاه است. همراه آنها اشک مي ريزد و با آنها شادي مي کند. و فراتر از همه و همه ي اينها «رهبر جنبش» فراسازماني است. وابستگي به نهادي بخصوص ندارد، چرا که «همه» ي مردم را نمايندگي مي کند؛ 70 ميليون نفر را؛ 70 ميليون آدم جور واجور را؛ 70 ميليون مسلمان، بهايي، يهودي، شيعه، سني، مسيحي، بي خدا، «بيغ»، معتاد، تن فروش، بيکار، گرسنه، بي خانمان، خيابان خواب، 70 ميليون دردمند را. و از آنجايي که 70 ميليون نفر را نمايندگي مي کند، بايد بتواند حرف تمام اين 70 ميليون را بفهمد. گوش شنوا داشته باشد، چشم بينا داشته باشد، زبان آنها بشود، دستهاي پينه بسته ي آنها بشود، همچون زنان تن فروش هر روز در کنار ده ها مرد بخوابد، همچون معتادين هر روز مرفين مصرف کند، و...خلاصه از پوست «من» بودن بيرون بيايد و «مردم» بشود. وقتي که اين «فونکسيون» را انجام داد، «مردم» او را بعنوان «رهبر جنبش» مي پذيرند. ميشود گاندي. البته مي تواند فقط تظاهر کند – بشود خميني. براي رسيدن به قدرت بگويد که طلبه اي بيش نيست. مي تواند سر 70 ميليون نفر را شيره بمالد. مي تواند خود محور شود – حرف، حرف خودش باشد، راه، راه خودش باشد، فکر کند که فقط اوست که مي فهمد و «مردم» گوسفنداني هستند که محتاج چوپانند. اما بايد بپذيرد که «مردم» دنباله رو او نخواهند شد. طردش مي کنندو هر روز تنها تر مي شود. هر روز ايزوله تر مي شود، تا به آنجا پيش خواهد رفت که خودش مي ماند و فقط چند نفر از اطرافيانش. «مردم» با بي اعتنايي او را از اوج به پايين مي کشند. صفحات تاريخ که روزي براي او ورق مي خوردند، ثابت مي مانند. فراموش مي شود. باور نداريد، به تاريخ «مردم» هاي مختلف نگاه کنيد، از اين قبيل «رهبران جنبش» فراموش شده بسيار اند.
رهبر نوين
اين «رهبران» سعي داشته اند که زمان را از حرکت باز دارند، حال آنکه زمان در حرکت است. «رهبر جنبش» با تعاريف سنتي ديگر جايگاهي ندارد. جنبش محتاج به «رهبر نوين» است – بايد چارچوب ها را در هم شکست و از نو واژه ها را تعريف کرد. در تعريف جديد، «رهبر» ديگر فرمان نمي دهد تا «جنبش» فرمانبرداري کند؛ بلکه جنبش خواست خود را به رهبر ابلاغ ميکند، و «رهبر جنبش» در نقش «مدير اجرايي» Chief Executive Officer فونکسيون مي کند. و مانند هر «مدير اجرايي» به سهامداران اين شرکت سهامي (جنبش) پاسخگوست. و اين مهمترين تفاوت «رهبر» سنتي با «رهبر» نوين است. در قرن بيست و يکم، «رهبر» پاسخگوست.
چالش
سوالي که مي ماند اين است که چه کسي از رهبران سياسي اپوزيسيون برانداز آمادگي پاسخگويي دارد؟ کداميک با فرهنگ پاسخگويي آشنا هستند؟ کداميک خود را موظف به پاسخگويي مي دانند؟ و مهمتر از همه، کداميک پتانسيل و توانمندي پوسته شکني داشته و مي تواند اين چالش را جدي بگيرد؟
تقابل دو متضادديپلماسي سرنگوني حتي اگر رهبر جنبش با مشخصه فوق انتخاب شود، مردم هم خواهان سرنگوني باشند، آيا سرنگوني بدون دعاي خير کشورهاي جهانخوار امکان پذير است؟ علي ناظر – 7 تير 1384 - ديدگاه
بخش هفتم - ديپلماسي سرنگوني، همخوابگي با جهانخواران

بدون دعاي خير غرب و جهانخواران هم اين رژيم (و يا هر رژيم مستبدي) سرنگون مي شود، اما پشتيباني غرب از خواست هاي مردم، تسريع کننده ي امر سرنگوني خواهد بود. سوالي که هر کس بايد در خلوت خود به آن برسد اين است که چقدرش حلال است. همخوابگي با امپرياليسم براي يک نيروي کوچک ايده اليست گناهي است نابخشودني، اما براي يک «جبهه ي وسيع سرنگوني طلب» همبستري دير يا زود بوقوع خواهد پيوست. تنها بايد پرسيد شرايط همخوابگي چيست، و آيا فرزند همخوابگي با جهانخواران لبخندي به لبان مام وطن خواهد نشاند؟از آنجايي که ديپلماسي در تئوري معني ندارد، و اکثر نيروهاي برانداز از حداقل تماسها و ارتباطات بين المللي برخوردارند، نگارنده در اين نوشتار بيشتر بر روي مواضع و موقعيت مجاهدين تمرکز خواهدکرد.
راه حل سوم
اخيرا مريم رجوي در يکي دو سخنراني و گردهمايي تأکيد داشته که «نه مماشات، نه جنگ»، بلکه «تغيير دموکراتيک». البته ايشان اين خواسته را روشن و شفاف باز نکرده و فقط در سطح يک شعار نگاهداشته اند؛ به همين خاطر، گمانه زني ها مي تواند غلط باشد و يا مشخصا به مسائلي اشاره کند که معضل پراتيک اين راه حل خواهد بود. شايان توجه اينکه مريم رجوي در موارد مختلف از «قرارگاه» اشرف با ترم «شهر» اشرف يادکرده است؛ اما همزمان، در گردهمايي هايي که ايشان شرکت داشته اند آرم ارتش آزاديبخش ملي به اهتزاز در مي آيد. با توجه به اين دو نکته، نگارنده ناچارا به اين نتيجه مي رسد که که تغيير دموکراتيک مورد نظر ايشان بدون فاکتور قهر عملي نخواهد بود. اما فاکتور قهر با چه مشخصه هايي؟ آيا منظور ارتش آزادي بخش ملي است؟ که اين به نظر من رؤيايي بيش نيست. چرا که نه اعضاي ارتش آزاديبخش، با تمام ايمان و اراده ي پولاديني که گفته مي شود آنها از آن برخوردارند، مي توانند اين پروژه را عملي کنند، و نه نيروي کافي براي انجام چنين پروژه اي وجود دارد. بنا به آمار داده شده، ماکزيمم تعداد افسران اين ارتش 3600 نفر است. همين. حتي اگر هم بپذيريم که اين افسران توانايي کشورگشايي دارند، عمليات نظامي قبلا ثابت شده که بدون پوشش هوايي امکان پذير نخواهد بود. خط قرمز، براي ورود نظامي به خاک وطن، در اينجا کشيده مي شود. ساده تر اينکه، «عمليات فروغ جاويدان» قابل درک بود، اما عمليات نظامي برخوردار از پوشش هوايي آمريکا را ديگر نمي شود «تغيير دموکراتيک» ناميد؛ بلکه مترادف دانست با توليد فرزند دوقلويي به نامهاي «وابستگي» و «وطن فروشي». دقيقا به همين خاطر است که من معتقد نيستم که يک مجاهد خلق تن به چنين ذلتي بدهد، و با شناختي که از مجاهدين دارم، مخالف تحليلهايي هستم که چنين امکاني را وارد محاسبات خود، در ارزيابي از مجاهدين، مي کنند. معتقدم، همانطور که بايد دشمن را آنطور که هست شناخت، به همان نسبت بايد دوست را هم آنطور که هست ارزيابي کرد. به همين خاطر است که مريم رجوي بايد خود را سريعا ملتزم به باز کردن شفاف اين «راه حل سوم» بداند، و از هر گونه گمانه زني ها پيشگيري کند. روشنتر اينکه، کدام راه؟ با چه ابزاري؟ در چه مطلعي؟ براي چه هدفي؟
دشمن ِ دشمن ِ من
در اينکه همه مي خواهيم اين رژيم سرنگون شود، شکي نيست، در اينکه مي توان رژيم را در تقابل ديپلماتيک جدي قرار داد هم شکي نيست، در اينکه در مواقعي استثنايي دشمن ِ دشمن ِ من، دوست ِ من مي تواند باشد هم شکي نيست، در عين حال بپذيريم که اينها فقط يک بازي است – بازي با لغات. دشمن هميشه دشمن است. دشمن هميشه مي خواهد سودجويي کند، از توانمنديها سوء استفاده کند، و روزي هم که متوجه شود منافعش به خطر افتاده است با دشمن ِ تو دوست مي شود. دشمن ِ دشمن بار ها ماهيت سودجويانه خود را به نمايش گذاشته است، . نبايستي گول آنها را خورد.
رابطه ي سياست با توازن قوا
بياييم به اين واقعيت تن بدهيم که ديپلماسي در يک توازن قدرت معنا دارد، در غير اينصورت بهتر است که اين نوع ديپلماسي را «ارتباط با ديپلماتها» بناميم. امضا جمع کردن از صدها وکيل و سناتور بي شک کاريست شگفت انگيز و شاق، اما بيش از اين نيست.ديپلماسي يعني مذاکره بر سر يک سري داد و ستد هاي سياسي براي رسيدن به يک نقطه مشترک براي ادامه حيات امور اقتصادي-سياسي. مثلا فلان کشور کوچک آفريقايي نمي تواند در يک رابطه ي ديپلماتيک با فرانسه و يا آمريکا باشد، چرا که نمي تواند تاثير گذار بر روند امور اقتصادي-سياسي کشورش و جهان خارج باشد. به همين جهت هميشه از موضعي پايين در رابطه با ديپلماتها مي تواند تنظيم رابطه کند.از طرف ديگر محمد مصدق، خميني، و حتي محمد رضا شاه در يک رابطه ديپلماتيک با کشور هاي توانمند اقتصادي قرار داشتند. امروزه، رژيم جمهوري اسلامي با تمام منفوريتي که در جهان غرب دارد، مي تواند از يک رابطه ديپلماتيک زنده برخوردار باشد.حال بايد ديد که آيا اپوزيسيون برانداز در چنين ليگي هست؟ آيا کشورهاي جهانخوار با آنها رابطه ديپلماتيک دارند، يا اينکه ديپلماتهاي کشور هاي جهانخوار با اپوزيسيون برانداز تنظيم رابطه مي کنند؟ اولي بر خط مشي استراتژيک وزارت خارجه تأثير گذار است، حال آنکه دومي از رابطه اي دست چندم بر خوردار است. پاسخ به اين سوال و تعيين تکليف با خودمان باعث مي شود که با واقعيت ها فعالتر برخورد کنيم؛ و جايگاه مان را بر روي صفحه مختصات سياست جهاني ترسيم کنيم.
مثال ملموس
نام سازمان مجاهدين خلق چند سالي است که در ليست سازمانهاي تروريستي قرار داده شده است. سالهاست که اين ليست دست مجاهدين را بسته است. نمي توانند از جايشان تکان بخورند، گاها نمي توانند نفس بکشند، و يا پاسخگوي بسياري از انتقادات و مواضعي که مي گيرند باشند. بايد دست به عصا راه بروند تا شايد بتوانند اسمشان را از اين ليست کذايي خارج کنند. دشمن دشمن مجاهدين – يعني جهانخواران، هم با اينها بازي مي کنند. هر روز خبري خوش مي رسد که يکي از همين روز ها اسم از ليست خارج خواهد شد. مجاهدين اطلاعات ذيقيمتي پيرامون برنامه هاي هسته اي رژيم در اختيار جهانخواران گذاشته اند، اما اين همکاري منجر به خروج نامشان از ليست نشده است. در عوض جهانخواران از اطلاعات داده شده در راستاي تنظيم رابطه اي بهتر با رژيم استفاده کرده اند، و هنوز هم اسم مجاهدين در آن ليست کذايي است.براي برون رفت از اين تنيده تار شايد بهتر باشد که مرکز ثقل ارتباطات ديپلماسي تغيير کند. تا زماني که مرکز ارتباطات ديپلماتيک خارج از کشور باشد، جهانخواران از اهرم فشار بهره جسته و براي دستيابي به بهترين نتيجه، ايجاد فشار مي کنند. حال اگر مرکز ثقل به داخل کشور منتقل شود، روند فشار جهانخواران متفاوت و در بسياري از موارد به حداقل مي رسد.

زور ِديپلماسي زور
روابط خارجي در قرن بيست و يکم فقط بر يک مبنا پايه ريزي شده است – زور. برخي بر اين باورند که زورمداران با تنها زباني که آشنا هستند زبان سرکشي و گردنکشي است. هر چه استوار تر در مقابل جهانخواران موضع بگيريم، زورمداران بيشتر روي ما حساب باز مي کنند. اين تعريف از تقابل ديپلماتيک زماني معني دارد که رابطه بين دو کشور مد نظر باشد، و يا اينکه منظور رابطه ي بين قواي منسجم و تواناي سرنگون کننده و صاحبان قدرت جهاني باشد. ديپلماسي زور (مثلا کره شمالي و برنامه هسته اي اش) زماني زور دارد که ابزار تحميل در دست باشد. متاسفانه، اپوزيسيون برانداز از چنين ابزاري برخوردار نيست و نمي تواند و يا نمي خواهد با جهانخواران خط کشي شفاف داشته باشد. به نظر نگارنده تا زماني که مرکز ثقل در خارج کشور است، اپوزيسيون برانداز نمي تواند داراي چنين ابزاري بشود.در نقطه مقابل رژيم قرار دارد. خود را يک دست کرده است. اين بدان منظور نيست که اختلافات دروني متضاد بيرون نخواهد زد، بلکه ابزار سرکوب يک دست شده است. همه از خودي تا غير خودي زير اين چماق سرکوب براي پيشبرد اهداف طولاني مدت نظام، از جلو نظام کرده اند. دقيقا به همين خاطر است که علماي قم، فرماندهان ارتش، رئيسان قواي قضاييه و مقننه - همه، به دست بوسي احمدي نژاد رفته اند، و کار به جايي کشيده است که نهضت آزادي هم در بيانيه خود اعتراف مي کند که با برخي از شعار هاي احمدي نژاد موافق است. و تازه اين اول کار است؛ هنوز اين تير خلاص زن به مصدر قدرت ننشسته است. صبر کنيم تا ببينيم که چگونه شمس الواعظين و عبدي و حجاريان و ابتکار و ...همه به پابوسي بيايند، يا اينکه تکليف خود را روشن کرده و به جرگه براندازان بپيوندند. خلاصه اينکه يک دست شدن بيانگر يک دستي در حسابرسي و حساب بري است و نه هيچ چيز ديگر.اين زورمداري رژيم مي تواند در روابط ديپلماتيک به نفع رژيم کار کند. طرفين مذاکره ي رژيم بخاطر توان رژيم، خود را با خواست هاي رژيم مطابقت دهند. در اين نمونه، سياست زور، هميشه در ديپلماسي پيروز بوده و اينبار هم مستثني نخواهد بود.
بحران آفريني
بنا به داده هاي فوق و درست در نقطه مقابل، اپوزيسيون ناچارا بايستي از بحران آفريني، جو سازي و تشنج سياسي دوري گزيند. و دقيقا به همين خاطر است که دشمن، دائما مجاهدين را با بحراني جديد دست به گريبان مي کند. يک روز باعث مي شود که فرانسه مريم رجوي را اسير کند، يک روز گفته مي شود که مجاهدين اعضاي جدا شده را شکنجه مي کرده و زندان و زندانبان داشته است. يک روز بايد حساب هاي مالي اش را جوابگو باشد، و چند سالي است که سعي دارد اسم خود را از ليست سازمان هاي تروريستي خارج کند. در اين مبحث مهم نيست که کدام يک از اين مسائل درست است و کدامين توطئه، مهم اين واقعيت است که مجاهدين هر روز درگير مساله اي جديد و انرژي گير شده اند. رژيم در مقابل، از حداقل بحران که دست پخت اپوزيسيون باشد رنج مي برد. برنامه ي هسته اي رژيم نه تنها بحران زا نبوده بلکه توانسته بهانه اي براي مراودات و مذاکرات پنهان جهانخواران و رژيم باشد. رژيم توانسته بحران ها را به نفع خود بچرخاند. بخاطر بياوريم آنموقع را که گفته مي شد «صلح» پاشنه آشيل رژيم است، يا اينکه گفته مي شد که مرگ خميني نقطه اتمامي براي رژيم است، يا از سه سرگي رژيم صحبت مي شد؛ همه اينها اتفاق افتاد و رژيم در سر بزنگاه توانست بحران را به نفع خود حل کند. بپذيريم که رژيم را چند تا آخوند شپشو بي سواد نمي چرخانند. اگر به اين امر پي برديم، آنوقت است که مي توانيم براي رژيم بحران آفريني کنيم، در غير اينصورت سر خود را گرم کرده ايم.
بحران جنگ فرسايشي
گفته مي شود که حمله آمريکا و يا ياري رساني آمريکا به سرنگون طلبان مي تواند رژيم را به سرنگوني نزديک کند. به نظر نگارنده «جنگ» کلاسيک موهبتي براي رژيم به حساب خواهد آمد. بهترين بهانه براي پوشاندن تمام کمبود هاي اقتصادي، سياسي، و اجتماعي است. شايد به همين دليل، بايد روي طرح «نه مماشات، نه جنگ» تأمل بيشتري کرد، البته تنها با اين پيش شرط که بدانيم آلترناتيو ممکن و عملي براي سرنگوني، و تغيير دموکراتيک چه خواهد بود.
استراتژي، سياست، در تقابل با واقعيت
مريم رجوي در 2 تير 1384 چنين مي گويد:« اين رزم آوران آزادي در شهر اشرفند كه حقانيت استراتژي شان اثبات شده است.رئيس جمهور برگزيده مقاومت ايران گفت: اكنون مجامع بين المللي و دولتهاي مختلف جهان اگر ميخواهند در برابر اين پيشروي ديكتاتوري ملاها بي تفاوت نباشند، و همچنين براي محترم شمردن ملتي كه اين فاشيسم مذهبي را به‌زانو درآورده و به اين نقطه كشانده، بايد مدد رساني به اين ديكتاتوري منفور را متوقف كنند و برآنهاست كه مقاومت مشروع ايران را به رسميت بشناسند و تهمتها و موانع سركوبگرانه يي همچون برچسب تروريسم را از سرراه اين مقاومت بردارند.»نکات مبهم در اين نقل قول که اگر هر چه سريعتر روشن شود به نفع جبهه وسيع براندازان است، به خلاصه ارائه مي شود:1- منظور از «استراتژي» در اينجا چيست؟ آيا مبارزه قهر آميز به مفهوم عام آن است، و يا براندازي رژيم فقط با ابزار ارتش آزاديبخش ملي – که اگر چنين است، چه شرايطي لازمه انجام پذيري اين خط است؟ اگر منظور از «استراتژي» تعريفي جديد از «تغيير دموکراتيک» است، آن تعريف چه مي تواند باشد؟ اگر منظور از «استراتژي» نقش ابزاري ارتش آزاديبخش ملي براي متمرکز کردن توجه جهانخواران بر مجاهدين بعنوان نيروي محوري است، آيا نيروهاي برانداز ديگر هم به اين مقصود توجه کرده اند – آيا آنها مجاهدين را بعنوان نيروي محوري پذيرفته اند؟2- فرض کنيم که مجامع بين المللي مقاومت مشروع (مگر مقاومتي عليه اين رژيم مي تواند باشد و نامشروع هم باشد؟) را به رسميت بشناسد؛ آنوقت چي؟ عملا چه کاري از دست افسران «اشرف» بر مي آيد؟ آيا زمان آن نرسيده که با شنونده روشن تر تنظيم رابطه شود؟ تا هم شنونده و هم گوينده تکليف خود را دانسته و موضعي قاطع بگيرند؟

بخش هشتم - گُل يا گلوله؟

آيا در ميان انسانهايي که زيبايي را به زشتي، رفاه را به تنگدستي، عشق را به نفرت، و آزادي را به استبداد ترجيح مي دهند، کسي را مي شناسيد که گلوله را بر گُل ترجيح دهد؟ مگر مي شود رايحه ي گُل ياس و محمدي را به بوي باروت و خون ترجيح داد؟ مگر مي شود به خود قبولاند که بجاي اهداي شاخه اي گُل، بر سينه اي گلوله نشاند؟ واي که انسان ها به چه مقام نازلي سقوط کرده اند اگر گلوله را بر گُل ترجيح دهند! چه اندوهناک است اگر مقام بلند مرتبه انسان به چنين جايگاهي نزول کند!
گُل مي خواهم
کو گُل، کجاست؟ کجاست آن باغچه اي که بتوان گُل چيد؟ کجاست آن گلستان که در کنار همدلي گام برداشت و از شاخه اي گُلي دزديد و به او هديه کرد؟ در پشت هر بوته اي معتادي چمباتمه زده است. در زير هر پلي بچه اي خياباني بر بستر جوي گِل آلودي گرسنه خفته است؛ در خيابانها، گُل فروشان دوره گرد به اميد لقمه اي نان از ماشيني به ماشين ديگر، محترمانه گدايي مي کنند. کجاست گُل هاي پرپر شده اي که در زندان ها شکنجه شدند؟ کجايند گُلهاي تازه جوانه زده اي که در زير چکمه پاسداران جهل و جنايـت به خاک در غلطيدند؟ چه ها که بر باغبانها نرفته است! چه دردآور است به تماشاي چهره هاي غمزده پدران و مادران در گورستانها نشستن و سکوت کردن!
گلوله نمي خواهم
نمي خواهم بوي خون و باروت فضاي شهر را پر کند. نمي خواهم بوي متعفن تن هاي از هم پاشيده شده در جبهه هاي جنگ به مشامم بخورد. آن لحظه که فکر مي کنم بايد کُشت از خودم بيزار مي شوم. يک آدم را بايد کُشت. مادرش را به عزايش نشاند. قاتل ام؛ در ذهنم قاتل ام. نه! گلوله نمي خواهم، که بر تن کسي بنشانم. پيام آور آزادي ام؛ و نه فرشته مرگ. نامم آزادي خواه است. آمده ام که روح بر تن خسته ي انسانهاي رنج ديده بدمم. آمده ام تا اميد در چشمان مردم کشورم خانه کند. آمده ام تا لبخند بر لبان مادر ها شکفته شود. آمده ام تا بگويم: جنايت بس است! شکنجه بس است. نامم مبارز خلق است؛ حرفه ام فدا و مجاهدت.
ايکاش
با قلمي ناتوان سعي کردم احساس مبارزين خلق را بيان کنم. به نظر نگارنده و تا آنجايي که مبارزين را شناخته ام، آنها نگرشي به جز آنچه در بالا آمده است ندارند. آزاديخواه اند و با روحي لطيف. بايد اول به اين واقعيت پي ببريم تا تناقضي که آنها روز و شب با آن دست در گريبانند را درک کنيم. آنها با عشق به زيبايي، به زشتي روي آورده اند. مسلح شده اند تا سلاحي بر سينه خلق نشانه نرود. آنها سپر حفاظتي خلقي در زنجيرند. چه زيبا مي بود اگر مسلح نبودند؛ که مي توانستند به ديدن پاسداران و بسيجي ها رفته و به هر کدام يک شاخه گُل بدهند و بگويند که ظلم، شکنجه و استبداد بس است. و چه زيباتر مي شد، اگر پاسداران جمهوري اسلامي سلاح را بر زمين مي گذاشتند و از ملت ايران پوزش مي خواستند. يک شاخه گُل براي هر کدام از آنها. اما آيا اين چنين است؟ نه! آنها مسلح اند چون مي خواهند بر مسند قدرت تکيه بزنند. آنها حاميان و محافظان اهريمن اند. پاسداران شيطان بزرگ اند - بزرگترين دشمن آدم و انسانيت. آنها انتخاب کرده اند که دژخيم وار در مقابل يک ملت بايستند، و با اين انتخاب، مبارز خلق را در برابر عملي انجام گرفته قرار داده اند. گُل ها را پژمرده کرده اند، گلستان را کوير کرده اند، چشمه ها را شوره زار کرده اند – مي کنند – پاسدار خميني اند.گفته مي شود که مبارز خلق که تن به زشتي قتل داده، آدمهايي خشن، خشونت طلب، تروريست، و ضد آزادي اند. مي خواهند جاي ظالم و مظلوم را مخدوش کنند. مي خواهند بقبولانند که مي شود فقط با کلمه، بحث و منطق، دشمن مسلح را وادار به عقب نشيني کرد. مي گويند دستاورد اينهمه «کشته» چه بوده، چه تغيير فاحشي در شکلبندي رژيم قاهر داده است؟ مي پرسم، اگر نمي بود، چه مي شد؟ با اين همه مبارز جان بر کف، با اينهمه فدا و ايثار، رژيم تا به اين حد جنايت مي کند، اگر مبارزين تن به خفت مي دادند، رژيم چه مي کرد؟ مگر نه اينکه احمدي نژاد نقطه اثبات شکست سکوت و مسالمت جويي است؟ مگر براي دريافت شاخه گُل نبايستي دستي دراز شود. پاسداران که در يک دست شلاق و در دست ديگر اسلحه دارند – با کدام دست مي خواهند گُل را دريافت کنند؟ ايکاش دوم خردادي ها مي توانستند تغييري بنيادي در ساختار و فرهنگ رژيم اسلامي حاصل کنند. اما نمي خواستند چنين شود. آنها نيامده بودند که تغييري حاصل شود. ايکاش مي خواستند، مي توانستند. ايکاش آنها هم همچون مبارزان خلق از خُلق و خوي انساني برخوردار بودند. ايران دوست و انساندوست بودند. اما نيستند - مي توانند بشوند - اگر بخواهند. معتقدم که انسان هميشه مي تواند تغيير کند، به سيرت زيباي انساني بازگردد. اما آبشخور ذهني آنها - «هُل دهندگان» قلم زن - سد بازگشت شان شده اند.
انديشه ورزان
به گذشته نگاه کنيم. نسل پيش از بهمن 57، با افراط گرايي و خون ريزي و جنايت به نام اسلام، آشنا نبود. آيا بخاطر ساختار سياسي زمان بود، شايد. آيا بخاطر کنترل معقول آخوندها بود، شايد. اما نمادين نسل پيش از بهمن 57، سلطانپور و شاملو و نعمت ميرزاده و مينا اسدي و سياوش کسرايي و سعيدي سيرجاني و غلامحسين ساعدي و فروغ فرخزاد و صمد بهرنگي...بودند؛ و حنيف نژاد و احمد زاده و پويان و جزني و دهقاني و گلسرخي و دانشيان و پاکنژاد و شريعتي. حال به نسل کنوني بنگريم. فرهيختگان اين دوره را ارزيابي کنيم. رهنمود دهندگان امروز را بشماريم. آنها کجا و اينها کجا! رهنمود دهندگان اين نسل - سروش و عبدي و فرخ نگهدار و نبوي و نوري زاده و ... که از دامان خميني به دامان خاتمي و حال رفسنجاني و شرکا غلطيده اند. به نوشت بازار آنها توجه کنيد. قلم نه در راه آرمان انساني، که براي منفعت شخصي مي زنند. دفاع از حقوق بشر، نه بخاطر رهايي بشر که براي بقا و ادامه حيات ظالم، مي کنند. اينها مخالف رهايي اند. بوده اند. هميشه يک لايه از فرهنگ جامعه توليد کننده انديشه ورزان اپورتونيست است. نان به نرخ روز مي خورند. قلم را به زهر آلوده مي کنند تا دشمن رها شود. اينها رژيم را از ضربه پذيري نجات مي دهند؛ ناجي ظالم اند – حتي اگر نخواهند. حتي اگر «نيتي خير» داشته باشند. در هر جامعه و مليتي از اين قبيل قلم زنان و مدافعان «آزادي» ديده مي شوند. به فرانسه در دوران اشغال نازي ها توجه کنيم. به آمريکا در دوره جنگهاي استقلال طلبي بنگريم، به تاريخ اسلام در دوره محمد توجه کنيم، به حمله اعراب در دوره ساسانيان، و يا حمله مغول دقيق شويم، هميشه از اين قبيل آدمها وجود داشته اند. فرهيخته اند، با سوادند، درس خوانده اند، تئوريسين اند، اما نگرش آنها اپورتونيستي است. باور نداريد، به موضع آنها را پس از سرنگوني رژيم جمهوري اسلامي دقت کنيد. يک شبه مي چرخند، مجيزگوي حاکمان پيروز مي شوند. زود مرعوب مي شوند، راحت به پول طيّب و طاهر کرنش مي کنند.
مبارز يا مدافع
من در اين مقطع از تاريخ با ترم «مبارز» مخالفم. معتقدم که «مبارزان خلق» را بايد «مدافعان خلق» ناميد. در اين بخش تفاوت بين نحوه ي مبارزه براي آزادي آنگونه که «مرسوم» است و آنچه که نگارنده باور دارد بررسي مي شود.معتقدم که رژيم جنگ و مبارزه را بر مردم تحميل کرده است. معتقدم که بايد به مبارزات اجتماعي براي آزادي، امکان رشد داد. معتقدم که مبارزه براي دموکراسي تنها با مبارزات اجتماعي و با شرکت گسترده مردم امکان پذير خواهد بود و معتقدم که دموکراسي و آزادمنشي در جامعه 70 ميليوني ايران امکان پذير نخواهد بود مگر اينکه مردم تمرين دموکراسي داشته باشند. حرف مخالف را بشنوند، و آموخته باشند که ديدگاه مخالف را تحمل کنند. به همين خاطر، سرنگوني نظام اسلامي را نه يک جرقه که در يک لحظه شعله ور شود، بلکه يک پروسه - متشکل از يک سري مبارزات اجتماعي، ارزيابي مي کنم. اما در عين حال، به اين نکته توجه دارم که رژيم قاهر و جابر و جاني است، و تحمل نگرش مخالف را ندارد، و در آينده، همچون 26 سال گذشته، با مخالفين به شديدترين نحو برخورد خواهد کرد – بعنوان مثال به گردهمايي در دفاع از اکبر گنجي و نحوه ي برخورد قواي انتظامي دقت کنيد. «مبارز خلق» در اين نقطه است که به «مدافع مسلح خلق » بدل مي شود. سپرحفاظتي مردم مي شود. در تظاهرات مردمي نه براي گسترش عمليات خشونت آميز، بلکه براي دفاع از خواست هاي مردم، مسلحانه شرکت مي کند. برخلاف برخي که فکر مي کنند حضور مدافع خلق در تظاهرات مردمي، 30 خرداد ديگري مي آفريند، معتقدم که رژيم ضعيف تر از آنست که بتواند کشتار گسترده سال هاي 60 را ادامه دهد. خميني مُرد و خامنه اي توان قلع و قمع از نوع خميني را ندارد. انتخاب احمدي نژاد نشانه ضعف رژين است، و دقيقا به همين جهت براي حفظ نظام. به همين خاطر، معتقدم که سازمان هاي سياسي-نظامي بايستي به بازوي قدرتمند «دفاع از مبارزات اجتماعي» تبديل شود. مرکز ثقل مبارزه به داخل منتقل مي شود.
تروريست در تقابل با مدافع خلق
توجه آنها که خشونت را سدي براي پيشبرد آرمان ترقيخواهانه مي دانند و مبارزين خلق را با تروريست ها همگون مي دانند، به چند تفاوت فاحش بين مدافع خلق و پاسدار اسلامي جلب ميکنم.1- «مدافع خلق» در نقش سپر حفاظتي مبارزات اجتماعي مسلح مي شود تا خلق آزاد شود، پاسدار اسلامي براي ادامه حيات رژيم مي کُشد2- مدافع خلق هستي و وجودش را فداي خلق کرده و تا آخرين قطره خون براي آرمان آزاديخواهانه مجاهدت مي کند، پاسدار اسلامي مبارز خلق را براي مجاهدت و فدايش به طناب دار مي کشاند3- مدافع خلق براي حذف چتر اختناق و رعب و وحشت، و براي آزادي بيان و انديشه به اسلحه روي آورده است، پاسدار رژيم اسلحه بر مي دارد تا مرعوب کند، وحشت آفريني کند، و ترور کند. 4- مدافع خلق هميشه آماده است که اسلحه را زمين بگذارد، پاسدار رژيم بدون اسلحه بي هويت است.5- مبارز خلق «مدافع» خواست هاي مردم است، پاسدار رژيم با زور اسلحه مردم را به موضع تدافعي مي کشاند6- مدافع خلق هرگز دست به عملياتي نمي زند که باعث شود حتي يک فرد از مردم عادي آسيب بينند، پاسدار رژيم در اماکن عمومي (سينما رکس، حرم «امام» رضا...) بمب منفجر مي کند، و تقصير را به گردن مدافع خلق مي اندازد. خلاصه آنکه، تروريست آن مي کند که در انگلستان و آمريکا و عراق مي کند. در مقابل، به گذشته نگاه کنيد. سرگذشت مجاهد خلق رضايي و فدايي خلق اميرپرويز پويان را مرور کنيد، آنها کجا و اين آزادي ستانان کجا! مدافعان آرمان انساني، فرهيختگان جان بر کفي که هرگز سلاحشان رو به خلق نشانه گرفته نشد.اينها نمادين «تقابل» دو پديده اند. يکي گُل است، ديگري گلوله. يکي مبشر زندگي و زيبايي، ديگري عفريته مرگ و نيستي. «تقابل دو متضاد» در اين نقطه به اوج مي رسد؛ و ما را در مقابل تصميم گيري قرار مي دهد - دفاع از مدافعان خلق؛ يا شب پرستان.در اينجا شعري زيبا از هادي خرسندي (که در ارتباط با عمليات تروريستي در لندن سروده شده است) و من از سايت اصغر آقا عاريه گرفته ام تقديم مي کنم.
شب آمد و نازي نيامد .......
براي نادر مزکّا
شب آمد و نازی نیامد.صبح آمد و نازی نیامد.
نازی کجائی؟زنگی، صدائی!
- مادر موبایلت را نبردی؟- نادر خبر داری ز نازی؟- پس اورژانس ها را بگردیم.
- یک بانوی لاغر ، سبک ، با موی کوتاه.- اينجا نبود؟ .... آه ...- آنجا نبود؟ ...... آه ...- پیدا نشد؟ ...... آه...اشک جمیله ، سرتاسر راه.
امشب شد و نازی نیامدفردا شد و نازی نیامد.
دیشب پلیس آمد به خانهبرداشت مقداری نمونهاز کفش و کیف و رخت نازی
امروز دکتر با پلیس آمد به خانهتا از دهان بچه ها SAMPLE بگیردشاید که با تطبیق DNA توانستیک تکه از نازی ، فقط یک تکه از اواز لای آن خاکستر خونین بجوید.
نازی مبارز بود از ایران که آمد.بی دین و با ایمان و صادق.نازی فراری شد ز اسلاماما در اینجا بمب اسلامآمد سراغش!از نازی اکنون،خاکستری هم دست ما نیست.
ای مرگ بر بمب!ای مرگ بر اندیشه بمب!
ای تف به ریش و ریشه بی اعتقادتبن لادن و ملاعمر ،ملاعلی ، ملا تقی ، ملا نقی ؛ یا هرکه هستی.یا هرکه روزی با یکی زینها نشستی !(گر ریش داری یا نداری)
گفتی نخواهی داد تخفیفگفتی که میجنگی و میکوبی سر مارای در امان قلعه امنیت خویشمشغول گفتار!بهنازها اما سکیوریتی ندارند.
ای قهرمان نطق های شاخ و شانهای جاهل دنیامحلهگردن کلفتی های تو، بمب است بر ما.
میجنگی آری،میجنگی امابا قطره قطره خون نازی های عالمتا آخرین قطره ، مسلم!
به به! پیامت قهرمانیست.حالا زمین گلف را آماده کردندیک ضربٍ شستی با سوئینگتباید نشان دشمنان داد.
میدان گلفت بی مزاحم،امنیتش تأمین و کاملاز چند مایلی گارد مخصوصت نگهبان.
شب آمد و نازی نیامد،صبح آمد و نازی نیامد.با زندگی، نادر، چه خواهی کرد فردا؟پایان بده رسم عزا رارخت سعیدت را اطو کنشانه بزن زلف صبا را.
ابزار سرنگوني
پيش شرط سرنگوني «شرکت مردم» در امر براندازي است. پيش شرط شرکت مردم «خواستن» به تغيير بنيادي است. پيش شرط خواستن، «اعتماد به نفس» براي تغيير است. پيش شرط اعتماد به نفس، «اعتماد به نيروي رهبري کننده» است. براي جلب اعتماد بايستي «با مردم به زبان مردم» سخن گفت و «در کنار مردم» بود. انقلاب با «کنترل از راه دور» امکان پذير نيست. نمي توان در فرانسه و آلمان و آمريکا نشست و به مردم گفت که به پاخيزند. پيام نارساست. ملموس نيست.مهم نيست که خواهان سرنگوني مسالمت آميز باشيم يا قهرآميز، اگر در کنار مردم نباشيم، راندمان پايين خواهد بود. نمي توان از طريق کانال هاي تلويزيوني در لس آنجلس مردم را شوراند. نمي توان با برگزاري گردهمايي هاي چند هزارنفره در خارج کشور به مردم اميد داد. مثل اين است که به بچه اي گرسنه بگوييم از پشت شيشه رستوران، چلوکباب خوردن مرا تماشا کن. سير که نمي شود، هيچ؛ احساس دوري هم از تو مي کند- اگر احساس حسادت نکند. بايد تو و خودش را در يک حال ببيند، تو را از خودش و خودش را مثل تو تصور کند.سرنگوني بدون «ارتباط مستقيم با رهبران مبارزات اجتماعي» در داخل امکان پذير نخواهد بود. آنها مي توانند نقش «پيک» هاي نيروي رهبري کننده را ايفا کنند؛ و مي توانند خواست هاي مردم را واقع بينانه رله کنند. سرنگوني در قرن بيست و يکم، و با توجه به تجارب گرانمايه 3 دهه اخير، تنها از کانال «مردم»، و همکاري تنگاتنگ با نمايندگان خواست هاي «مردم» امکان پذير است.بپذيريم که در ميان 70 ميليون جمعيت ايران، قشريون مرتجع زيادند، سوسياليست هاي راديکال هم به همچنين. ملي گرايان کم نيستند، مذهبيون آزاديخواه هم به همچنين. جمهوري خواه، سلطنت طلب - مشروطه و مشروعه، و خلاصه از هر فکر و نظر و گرايشي طرفدار خودش را دارد. برخي به ده هزار نفر نمي رسند، و هواداري از نگرشي ديگر از 10 ميليون هم تجاوز مي کند. تا زماني که نيروي برانداز نتواند اين نمايندگان را به خود وصل کند و در يک ارتباط دوطرفه ارگانيک تبادل خط مشي کند، سرنگوني امکان پذير نخواهد بود، حتي به زور اسلحه و با ايثار خون بهترين عناصر مبارز و مجاهد. هيچ موقع فراموش نکنيم که اسلحه تنها يک ابزار است، و راهگشاي رهايي، در بستر «همبستگي ملي» ، در راستاي جايگزين کردن استبداد مذهبي با نظامي سکولار و دموکراتيک.
با احمدي نژاد چه بايد کرد؟
در بخش پاياني اين سري از نوشتار به مبحث اولي که پيش از انتخاب احمدي نژاد بعنوان رييس قوه مجريه جمهوري اسلامي انگشت گذاشته بودم، باز مي گرديم.علي ناظر – 21 تير 1384 - ديدگاه

محمود احمدي نژاد به ضرب يک گلوله به قتل رسيد - فرض کنيم اين خبر درست باشد، حالا چي؟فرض کنيم اين خبر درست باشد، حالا چي؟
چه کسي مي تواند اين رژيم را که در حالتي بحراني و تب کرده به سر مي برد جمع کند؟ يک فرض ديگري هم بکنيم که پس از قتل اين مدافع پرولتر، اگر انتخاباتي انجام شود، چه جناحي دست بالا را خواهد گرفت؟ آيا رفسنجاني انتخاب خواهد شد؟ آيا خامنه اي کس ديگري را در آستين خواهد داشت؟ آيا نظامي گري به اوج خواهد رسيد؟ آيا همه نفسي راحت خواهند کشيد؟ برگزار کنندگان کنفرانس «ايران پس از انتخابات» چه خواهند کرد؟ زنده بودنش چقدر به نفع نيروهاي راديکال است؟ آيا بودن وي براي نيروهاي راديکال به از نبودن نيست؟ آيا غرب خوشحال خواهد شد؟ شکاف موجود در رژيم چقدر عميق تر خواهد شد؟ براي به دست آوردن پاسخ بايد يک گلوله خرج کرد، همه چيز روشن مي شود. ولي چه کسي ماشه را خواهد چکاند؟ مجاهدين خلق؟ فکر نکنم. فداييان اسلام؟ ردّي از آنها پيدا نيست؟ نوچه گان سعيد امامي؟ همه بستگي دارد به اينکه خامنه اي تا چه حد با غرب کنار بيايد، يا نيايد. داوطلب ذينفع کم نيست. علي ناظر – 11 تير 1384 - ديدگاه