۱۳۸۷ آذر ۲۱, پنجشنبه

بازخواني انتقادي سه نماد جنبش دانشجويي

تقی رحمانی
[میزان نیوز]
20 آذر 1387
اين مقاله را تقديم به سه آذر اهورايي، شهداي گمنام 13 آبان 1357 و عزت ابراهيم نژاد و هزاران ‏دانشجويي مي کنم که در راه عدالت و آزادي جان خود را پيشکش کردند. اما اين مقاله به نوعي نيز نقد ‏راهبردي اين بزرگان است؛ نقدي که راه ما را از اهورايي بودن به زميني بودن نزديک مي کند و از ‏خوشنامي و ناکامي به خوشنامي و کاميابي نزديک مي کند. ‏
‏ جنبش دانشجويي درخشان است نه روشن. بعد از مقاله آنان که مي مانند که به نوعي نقد و بررسي دانشگاه و ‏دانشجو و جنبش دانشجويي و جريان روشنفکري متاثر از خانه علم مدرن بود مقالات و نظرات شفاهي ‏پيرامون اين مقاله را دريافت کردم که نکات مختلفي را مطرح مي کرد. اما نکته مهم اين بود که چگونه از ‏جوانان بي تجربه مي خواهيم که کنش مدني داشته باشند در حاليکه اپوزيسيون و پوزيسيون و رهبران فکري ‏آنان ايشان را به کنش دولت مدارانه دعوت مي کنند و آموزه جامعه محورانه را براي آنها توصيه نمي کنند؟‏
به نظر مي رسد اين پرسش مهمي است. بايد اين بعد قضيه را شکافت. از عجول بودن روشنفکري در ايران ‏صرفنظر کنيم که تا مساله و مشکلي ايجاد مي شود قبل از تجزيه و تحليل آن راه حل مي خواهد و به قولي ‏گزنکرده پاره مي کند. از همين روي بايد توجه داشت آيا جريانات مزبور باور دارند مشکل فقدان نهادهاي ‏مدني در جامعه ما مانع از تحقق دموکراسي نهادي است؟اين در حالي است که همه از تقدم حزب بر نهاد ‏مدني سخن مي گويند و دولت محوري را هدف قرار مي دهند و در صددند قدرت را با روشهاي گونانگون ‏تسخير کنند. حتي تبيين اين موضوع که مشکل دموکراسي جاي ديگري است خود کاري کارستان است. با اين ‏مقدمه به بحث اصلي مي پردازيم. ‏
بروندادهاي دانشگاه متخصص، فعال سياسي و روشنفکر بوده است. اين سه عنصر در جامعه ما رهبر و ‏کارآمد نيستند اما ماجراآفرين هستند. براي قدرتمندان دردسر ساز هستند اما چاره ساز نيستند. چاره کار اين ‏است دانشگاه جايگاه واقعي خود را در جامعه بيابد و در مديريت کشور نقش اصلي را ايفا کند. تخصص ‏دانشگاهي و شخصيت سياسي و مدني به دست آورد و روشنفکر جايگاه تعريف شده اي داشته باشد و در ‏نهادهاي مستقل جايگاه مناسب و شايسته خود را بيابد. و فعال سياسي نيز درون احزاب قدرتمند نقش دولت ‏محور منطقي را ايفا کند. با عطف به چنين مطلوب هايي است که لازم است دولت محوري دانشگاه، دانشجو، ‏روشنفکر و فعال سياسي و متخصص مورد نقد قرار بگيرد. به عنوان نمونه چنبش دانشجويي 1968 که ‏اروپا را درنورديد سرمشق مدني را عمده کرد و تحول بزرگي ايجاد کرد. حتي موجب تغيير قانون اساسي در ‏فرانسه و تحولات ساختاري در اروپا شد که نتايج حاصل از ان رفع تبعيض در جامعه بود. ‏
جنبش دانشجويي فرانسه با احزاب چپ و راست مشکل داشت. اما سوداي اين توهم را نداشت که جاي احزاب ‏بنشيند. بلکه رفتار خود را با احزاب مزبور اصلاح کرد. جالب اين بود که اولين مخالف جنبش حزب ‏کمونيست فرانسه بود که موج جديد جامعه را درک نمي کرد. ‏
همين رفتار جنبش دانشجويي فرانسه را با رفتار جنبش دانشجويي ما در 16 آذر 1332، 1355 تا 1360، ‏‏1376 تا 1384 و سه فراز عمده ان يعني 16 آذر، 13 آبان و 18 تير را مورد نقد و ارزيابي قرار دهيد. به ‏نظر مي رسد که اين سه واقعه مهم و تاريخ ساز جامعه ما بايد مورد آسيب شناسي جدي قرار گيرند. زيرا ‏درخشان و خوشتام هستند اما کامياب نيستند. اما چرا کامياب نيستند چون که در مرود جايگاه خود دچار ابهام ‏هستند. اگر دانشگاه، نهاد مدني و جنبش دانشجويي متعلق به جامعه مدني است الگوي فرانسوي جنبش ‏دانشجويي قابل اعتنا است. اما جنبش دانشجويي يا جريان دانشجويي دولت مدار که از فعالان سياسي و ‏روشنفکران، فن دولت مداري آموخته است در نتيجه در تقابل و تعامل با دولتها وارد عمل مي شود. روز 16 ‏آذر 1332 جنبش دانشجويي در اعتراض به بخشي از حاکميت و حمايت از جناح ديگر وارد صحنه مي شود ‏و به عنوان بازوي حزب و جريان خاصي عمل مي کند. 18تير هم اينگونه بود. بر همه شورش کردند و شعار ‏عبور سردادند و در نتيجه ي سرخوردگي رهبري سياسي جنبش دانشجويي را سر دادند. در حاليکه جنبش ‏دانشجويي پيشتاز است نه رهبر به عبارتي سرور است نه رهبر. ‏
اگر چه مدتي است ناخواسته يا خواسته از رويکرد جامعه مدني و مبارزه مدني سخن گفته مي شود که بايد آن ‏را تقدير کرد و ستود اما اين راهبرد همچنان نهادينه نشده است و مشخص نيست فعالان دانشجويي تا چه ميزان ‏توانايي حفظ اين رويکرد را دارند. ‏
در حال حاضر نيز جنبش دانشجويي از سوي احزاب، اشخاص و جريانها تحت فشار است تا به عنوان ‏بازوي سياسي انان وارد عمل شود. البته موفق شده تا حد زيادي در مقابل آنها مقاومت کند. ولي همچنان ‏جريانها و اشخاصي ولو به صورت اندک همه جريان دانشجويي را جامعه مدني محور مي خواهند. در همين ‏راستا سه رويداد درخشان اما غير کامياب 16 آذر 32، 13 آبان 57 و 58 و 18 تير 78 اگر مورد بررسي ‏قرار گيرند مشخص مي شود که علل عدم کاميابي ما کجا بوده است. سه رويدادي که مشعل راه بوده اند اما ‏نقشه راه نداشته اند. ‏
‎‎تجربه 16 آذر 1332‏‎‎
در اين روز دانشجويان دانشگاه فني در اعتراض به سفر نيکسون تحصن مي کنند و با تيراندازي ارتش 3 تن ‏از دانشجويان شهيد مي شوند و سه آذر اهورايي لقب مي گيرند. اين اعتراض نمادي از مبارزه "ضد ‏استبدادي-ضد امپرياليستي " دانشگاه مي شود و بعدها دانشگاه را پيشقراول مبارزات سياسي مي کند. ‏الگوبرداري از اين رويداد در سال 1350 با رشد جنبش مسلحانه به اوج خود مي رسد و ويژگي دولت ‏محوري جنبش دانشجويي تبلور عيني به خود مي گيرد. زيرا که جنبش يا حامي دولت هاي مبارز است يا ‏مخالف دولت هاي وابسته. ‏
به عبارتي هدف اعتراضي به سرنگوني حکومت وابسته تبديل مي شود. اين قاعده در عمل جايگاه جنبش ‏دانشجويي را با احزاب سياسي عوض مي کند و در حقيقت جريانات سياسي در دانشگاه نيروهاي خود را ‏پرورش مي دهند و عضوگيري مي کنند. اما در چنين حالتي داوطلبان فراوان هستند اما برگزيدگان اندک. و ‏ما بقي دانشجويان بيرون از دانشگاه به زندگي عادي خود مي پردازند. اين رويکرد در نهايت به عقيم شدن ‏جامعه مدني و لنگيدن دموکراسي در جامعه و استمرار ناکامي ها منجر مي شود. اکنون رويدادها بايد بررسي ‏شوند. بعد از کودتاي 1332 احزاب سرکوب و کنترل شده اند و دانشگاه به عنوان نهاد مدرن دموکرات و ‏ارتش به عنوان نهاد مدرن و منضبط در مقابل يکديگر قرار مي گيرند. فرمانده، دربار سلطنتي است که از ‏ارتش عليه دانشگاه استفاده مي کند. اين کشمکش نتيجه مشخص دارد. اکثريتي که منفعل مي شود. انفعالي که ‏بعد از سرکوب واقعيت عيني به خود گرفت. معدودي هم راديکال مي شوند که سرکوب يا مخفي مي شوند. ‏نظم منطقي و حالت جنبشي دانشگاه از بين مي رود و عنصر مقاومت و مخالفت باقي مي ماند اما حالت ‏استمراري جريان ساز که بتواند شکا اثباتي به خود مي گيرد به وجود نمي آيد. به عبارتي ديگر مشعل راه ‏روشن است اما نقشه راه ناپيداست. در چنين وضعيتي حالت يا با ما يا برما شکل مي گيرد يعني يا عليه ‏حکومت يا همراه آن و عرصه ديگري وجد نخواهد دداشت. ‏
صورت مساله 16 آذر که به عنوان الگوي تحميلي به دانشگاه، اپوزيسيون و حکومت تحميل شده است تا به ‏امروز ادامه يافته است. منتها گاه پيروزي داشته است و زماني شکست، اما کامياب نبوده است. عنصر ‏مقاومت بسيار خوب است اما مقاومت بايد به کاميابي برسد. در 13 آبان سال هاي 1357 و 1358 دو رويداد ‏مهم حاصل مي شود. دانشگاه عليه حکومت پهلوي مي شورد. اين شورش موج آفرين است و با مردم پيوند ‏مي خورد و از آبان تا 22 بهمن پيروزي تحقق مي يابد. دانشگاه خانه فعاليت احزاب سياسي مي شود و آرمان ‏دانشجويي اهداف انقلاب را تحت تاثير قرار مي دهد. 13 آبان 1357 پيروزي عليه استبداد است. در 13 آبان ‏‏1358 سفارت امريکا اشغال مي شود. همه جريانات از نهضت آزادي گرفته تا حزب توده از راست گرفت ‏تا چپ اين حرکت را تحسين مي کنند. اما جنبش سياسي غير مدني دانشجويي در سفارت مجبور است يک ‏جريان سياسي را انتخاب کند. اين انتخاب که از آغاز عکس العملي عليه دانشجويان چپ، مجاهد و غيره بود ‏جريان را از مسير عدالت خارج کرد. دانشجويان تسخيرکننده سفارت عليه دولت موقت، بني صدر، ليبرالها، ‏مجاهدين و کمونيستها و همه جهان موضع مي گيرند اما اين پيروزي بر حکومت پهلوي و اشغال سفارت ‏کامياب نيست بلکه اختاف افکن است و حتي از سرکوب 1332 نيز نتايج نامبارک تري دارد. ‏
از اشغال سفارت در آبان 58 تا انقلاب فرهنگي ارديبهشت 1359 راهي نيست. در اين زمان جريانات ‏دانشجويي سمت و سوي حزبي يا حکومتي پيدا کرده اند. دانشجويان حکومتي چاره کار را تعطيلي دانشگاه مي ‏دانند. به عبارتي دانشجو خانه خود را تعطيل مي کند. خاطره محسن ميردامادي در اين مورد جالب است. او ‏که از رهبران اشغال سفارت و مشوقان انقلاب فرهنگي بوده مي گويد بعد از گشايش دانشگاه جريانات متحجر ‏ما را تحت فشار قرار دادند. به عبارتي دانشجو به دليل دولت محوري و حکومت محوري به دانشجويان ‏رقيبي که طرفداراحزاب هستند حمله ور مي شود و خانه انديشه و تخصص مدرن را مي بندد. آيا اين بستن ‏ويران کردن دانشگاه يا خانه خود نيست؟چه کسي خانه خود را ويران مي کند ؟با بسته شدن دانشگاه در ‏انقلاب فرهنگي نيروهاي دانشجويي فعال از دانشگاه به خيابان مي روند و چون حزبي يا دولتي هستند و ‏امکان تعامل در دانشگاه ميان آنان منتفي مي شود شرايط برخورد تندتر فراهم مي شود. اگر در دانشگاه ‏امکان گفتگو و کشمکش وجود داشت اما در بيرون از دانشگاه همه روابط قطع مي شود و زمينه برخورد ‏تندتر مي شود. در فقدان گفتگو ي رودرو و بروز انقلاب فرهنگي امکان ايجاد فضاي 30 خرداد 1360 ‏تقويت شد. 30 خرداد 1360 اوج اين تقابل است و نتيجه آن براي جامعه ما ناگوار و تلخ است. اکنون تجربه ‏سال 1357 تا 1358 را مرور کنيم. در ظاهر پيروز شده ايم. اما همان قاعده 1332 و بهمن 1340 تکرار ‏مي شود. جناحي از حاکمان با تندتر کردن فضا از اشتباه احزاب غيرحکومتي سود مي جويند و با انقلاب ‏فرهنگي و تصفيه دانشگاهها عده زيادي را منفعل، جمعي را دستگير و سرکوب و فضا را کنترل مي کند. اما ‏انقلاب فرهنگي صدمات جبران ناپذيري بر مديريت دانشگاهها، ويژگي دانشجو، کيفيت اساتيد وارد مي کند و ‏رهبري حوزه بر دانشگاه را تبليغ مي کند. ‏
اين بار دانشگاه و دانشجو و احزاب مخالف پيروز شده و نظام را برانداخته اند اما کامياب نشده اند ولي ‏صدمات و لطمات بيشتر از 16 آذر 1332 مي باشد.. دو حکومت با ويژگي متفاوت و در تقابل با يکديگر ‏در رابطه با جريان دانشجويي و احزاب مخالف رويکردهاي مشابهي داشتند. سرکوب و کنترل حکومتها جنبش ‏هاي دانشجويي يا فعالان سياسي را تندروتر مي کند و آنان از رهبران فاصله مي گيرند و خود رهبر مي ‏شوند و رويکرد نويي را از نقطه صفر شروع مي کنند. در همين راستا دو واقعه بهمن 1340 و 18 ‏تير1378 را از همين جنبه بررسي مي کنيم. ‏
‎‎تجربه 1340 و 18 تير 1387‏‎‎
در بهمن 1340 دانشجويان که طرفدار جبهه ملي بودند با سرکوب مواجه مي شوند. اين سرکوب و حوادث ‏بعدي باعث مي شود که دانشجويان آن سالها که بعد رهبران سياسي سازمان هاي مجاهدين خلق، فدائيان خلق ‏و جريانات ديگر شدند از ايدئولوژي، مشي، راهبرد و سازمان رهبران جبهه ملي، نهضت آزادي... عبور ‏کنند. ولي اصولي را براي اتخاذ ايدئولوژي، مشي و راهبرد تدارک نديده بودند. اما اين عبور به معناي ‏انباشت تجربه هاي قبلي نبوده است بلکه آنان فراگرفتند راهي را انتخاب کنند که در ايران آزمون پس نداده ‏بود. اين جريان خوشنام شد اما کامياب نشد. جالب اينجاست اين جريانات جنبش دانشجويي را از سال 1350 ‏تا سال 1370 تحت تاثير قرارر دادند. اينان خانه را روشن کردند و رفتند اما روشنايي نياوردند. پاک بودند و ‏بزرگ به گونه اي که عظمت در برابرشان سر تعظيم فرود مي آورد. اما دستاورد بحث ديگري است. ‏
رويداد بهمن 1340 بسيار مهم بود. با اين عمل حکومت ميان رهبران سياسي و دانشجويان فاصله انداخت. ‏دانشجويان از تجربه گذشتگان عبور انقلابي کردند و در نتيجه ي تقابل جوانان با رهبران فکري و حزبي، ‏دولت محوري به شکل راديکال ادامه يافت و تا سال 1370 چنين سرمشقي حاکم بود. تجربه بهمن سال 1340 ‏که با برنامه اي حساب شده دانشجويان را از رهبران جبهه ملي نااميد کرد با 18 تير 1378 قابل مقايسه ‏است. ‏
‎‎‏18تير 78‏‎‎
‏18 تير مصاف مهمي ميان دانشجويان و حاکميت بود که نتايج خوبي به بار نياورد. راهبرد قدرتمندان همان ‏شيوه قديمي بود. يعني فشار فراوان که نتيجه آن راديکال شدن عده اي از دانشجويان به همراه انفعال جمع ‏کثيري از آنها همراه با سرکوب شديد بود. ‏
در 18 تير بخش مهمي از دانشجويان از خاتمي و روند اصلاحات عبور کرد. خاتمي شايسته و بايسته از ‏دانشجويان حمايت نکرد. دانشگاه تکيه گاه اصلاح طلبي بود که تحت فشار فراوان دچار تشنج شد. خاتمي بر ‏دوش دانشجويان به سوي خيابان کاخ رفته بود و با اين رويداد به نظر مي رسيد که دو طرف خواسته هاي ‏يکديگر را درک نمي کنند. ميان دانشگاه و اصلاح طلبان حکومتي اختلاف هاي فراواني به وجود آمد. 18 تير ‏از سوي خاتمي جمع نشد اما از سوي جناح مقابل مديريت شد. 18 تا 23 تير که دفتر تحکيم وحدت نيز ‏دانشگاه را به راه پيمايي 23 تير دعوت کرد نمايانگر حوادث قابل تاملي است. عبور از خاتمي و اصلاح ‏طلبان در دانشگاه يک ايده بود. اين ايده ناگهان به راهبرد تبديل شد. اصلاحات در فقدان شور و شوق ‏دانشجويان و نااميدي مردم و روشنفکران از اصلاح طلبان به ناکامي منجر شد. ‏
‏18 تير 1378 نقطه عطفي بود که به دليل فقدان پاردايم هاي آرمان گرايانه راديکال عبور از خاتمي به ‏پارادايم جديدي تبديل نشد. اما در عمل ميان اصلاح طلبان شکاف جدي را بوجود آورد ؛شکافي که همچنان ‏ترميم نشده است. با اين اوصاف 18 تير استمرار همان تجربه سال 1332 بود. تکرار حلزوني تاريخ براي ‏جريان دموکراسي خواه و عدالت طلب ضرب آهنگ چه بايد کرد را در گوش ما مي نوازد. چگونه اقدامي ‏مي تواند حرکت دانشجويي را در راستاي کاميابي قرار دهد. ؟رويکردهاي جنبش دانشجويي به دليل اهميت آن ‏بايد مورد نقد و بررسي قرار گيرد. چون در فقدان نهادهاي مدني بار سنگيني بر دوش اين جريان هميشه ‏خروشان يا فعال گذاشته است. ‏
‎‎جنبش دانشجويي هم گام با نهاد هاي مدني، تعامل با احزاب و حکومت ها‎‎
از اين جهت تجربه جنبش دانشجويي فرانسه را در ابتداي بحث مطرح کرديم تا الگوي خلاق و زنده اي جلوي ‏چشم جريان روشنفکري، سياسي و دانشجويي قرار دهيم. راهبرد تقابل يا تعامل با حکومت ها را به شکل ‏پارتيزاني در سه دوره 16 آذر 1332، 13 آبان 1358 و 18 تير 1378 مورد بررسي قرار داديم. در اين ‏مواجهه جريان دانشجويي به مثابه يک جريان پارتيزان حزبي يا شبه حزبي عمل کرده اما ضربه خورده است ‏و دستاورد ي به همراه نداشته است. اگر هم دستاوردي داشته است قدرتمندان از آن نصيب برده اند و نه ‏جامعه. توده دانشجو که متخصصين اعم از پزشکان، وکلا، مهندسان.... هستند از اين رويدادها نصيبي نبرده ‏اند. چرا که در سال 1365 با مطالبات نظام پزشکي مخالفت شد و با کانون وکلا برخورد شد و شبيه آن ‏برخورد با کانون صنفي معلمان ايران صورت گرفت. همان برخوردي که با نهادهاي مدني در سال هاي ‏گذشته شده بود.. به عبارتي فعالان دانشجويي موج شکن استبداد بودند اما از دستاورد ضد استبدادي خود در ‏جامعه مدني نصيبي نبردند. مگر نه اين است که پزشکان، مهندسان، کارمندان و معلمان همان دانشجويان ‏سابق بودند. با مطالبات آنها چگونه برخورد مي شود. ؟اين تجربيان من را به عنوان کسي که در نتيجه انقلاب ‏فرهنگي 1359 از تحصيل محروم شدم و در سن 18 سالگي در اعتراض هاي 13 آبان 1359 فعال بودم به ‏فکر فرو مي برد. من نيز مانند بسياري ديگر دستمزد خود را از فعاليت ضد استبدادي از سوي برخي ‏دانشجوياني گرفتم که پروژه تسخير سفارت را تا انقلاب فرهنگي پيش بردند. نمونه ي من من مشتي از ‏خروار است. اکنون ببينيد با خانواده شريعت رضوي و قندچي.. چه برخوردي شده است. مي توان هزاران ‏نمونه ديگر را آورد و مقايسه کرد. دستاورد ها در برابر اين تلاشها موجي تابيده و نورافشاني کرده است اما ‏روشنايي مستمر نداشته است. بايد بعد از خانه روشن و نوراني کردن خانه به فکر روشنايي خانه بود. نوراني ‏کردن در شب ميسر است. اين نوع نورانيت چشم ها را از نور خسته مي کند که در نهايت به سياهي يا ابهام ‏منجر مي شود و به روشنايي نمي رسد. ‏
بايد به جاي نوراني کردن به روشن کردن انديشيد. ما بايد قبول کنيم که بيشتر نوراني کرده ايم. انفجار نور در ‏نهايت امر منجر به تاريکي مي شود. اگر جريان روشنفکري –سياسي که در وهله نخست خواستگاه دانشگاهي ‏دارد به طور جدي گذشته را نقد نکند ناچاريم به دورهاي غير کامياب تن دهيم. از همين روي است که بايد ‏حرکت از دولت محوري را به سمت جامعه محوري برود اما همين حرکت را بايد آسيب شناسي کرد. به نظر ‏مي رسد که حرکت از دولت محوري به سمت جامعه محوري مشکل سلبي دارد. دوري از قدرت به معناي ‏دوري از دولت محوري يا حکومت محوري است.. اين رابطه بايد تبيين شود. شکل اثباتي اين رابطه که تعامل ‏يا تقابل با حکومت هاست مي تواند بر مبناي تقويت جامعه مدني باشد. ‏
شعار ديده باني جامعه مدني نتيجه دوري از افرادي بوده است که جريان دانشجويي را بازوي حزبي خود مي ‏دانستند. اما ديده باني جامعه مدني مي تواند جاي خود را به همگامي يا همراهي با جامعه مدني براي تعامل يا ‏تقابل با احزاب و حکومت ها بدهد. ‏
به نظر مي رسد که راهبرد همراهي با جامعه مدني براي تعامل يا تقابل با حکومت ها و احزاب که شبيه ‏راهبرد جنبش دانشجويي فرانسه است مي تواند الگوي قابل ملاحظه اي باشد. اين راهبرد، جامعه دانشجويي ‏را در تعامل مثبت با جامعه مدني و تقويت آن قرار مي دهد و دانشگاه ر در جايگاه اصيل خود نگه مي دارد ‏و مبارزه را توام با دستاورد مي کند و در عين حال آن را با هزينه وارد شده متناسب مي کند. همچنين احزاب ‏را به رابطه اصولي با دانشگاه وا دارمي کند. در نتيجه احزاب يا بايد رابطه مستقل و مرتبط با جريان ‏دانشجويي را بپذيرند يا شاخه دانشجويي حزب خود را در دانشگاه تاسيس کنند. چنين رابطه اي مناسبات را ‏سالم تر مي کند. بايد توجه داشت که در مقاطعي به خصوص قبل از انقلاب رابطه احزاب با دانشگاه به اين ‏سو و آن سمت رفته اما بعد قطع شده است. ‏
در پايان مي توان گفت خوانش جنبش دانشجويي نشان از خوشنامي غير کامياب دارد که عامل اصلي ان در ‏شکل حقوقي حاکميت ها هستند اما در نقد راهبردي جريان هاي سياسي، روشنفکران و دانشجويان مورد نقد و ‏بررسي قرار مي گيرند. ‏
بررسي سه حرکت جنبش دانشجويي 16 آذر، 13 آبان و 18 تير نشان از تلاش و کوشش جريان دانشجويي ‏دارد که دستاوردي در پي نداشته است. چرا که اين حرکات ضد استبدادي و ضد استعماري نتيجه مستمري در ‏جامعه نداشته و بيشتر مشعل راه بوده است. در حاليکه اين حرکات ادعا داشته اند نقشه راه را ارايه کرده اند. ‏مجموعه اين عوامل نشان مي دهد دانشگاه بايد همدوش اقشار و اصناف مدني قرار گيرد و با همراهي با آنان ‏به تعامل يا تقابل با احزاب و حکومت ها بپردازد. اين راهبرد جديد چه بسا بتواند از راه فروبسته دموکراسي ‏خواهي و عدالت طلبي گره بگشايد. ‏