تقی رحمانی
[میزان نیوز]
[میزان نیوز]
20 آذر 1387
اين مقاله را تقديم به سه آذر اهورايي، شهداي گمنام 13 آبان 1357 و عزت ابراهيم نژاد و هزاران دانشجويي مي کنم که در راه عدالت و آزادي جان خود را پيشکش کردند. اما اين مقاله به نوعي نيز نقد راهبردي اين بزرگان است؛ نقدي که راه ما را از اهورايي بودن به زميني بودن نزديک مي کند و از خوشنامي و ناکامي به خوشنامي و کاميابي نزديک مي کند.
جنبش دانشجويي درخشان است نه روشن. بعد از مقاله آنان که مي مانند که به نوعي نقد و بررسي دانشگاه و دانشجو و جنبش دانشجويي و جريان روشنفکري متاثر از خانه علم مدرن بود مقالات و نظرات شفاهي پيرامون اين مقاله را دريافت کردم که نکات مختلفي را مطرح مي کرد. اما نکته مهم اين بود که چگونه از جوانان بي تجربه مي خواهيم که کنش مدني داشته باشند در حاليکه اپوزيسيون و پوزيسيون و رهبران فکري آنان ايشان را به کنش دولت مدارانه دعوت مي کنند و آموزه جامعه محورانه را براي آنها توصيه نمي کنند؟
به نظر مي رسد اين پرسش مهمي است. بايد اين بعد قضيه را شکافت. از عجول بودن روشنفکري در ايران صرفنظر کنيم که تا مساله و مشکلي ايجاد مي شود قبل از تجزيه و تحليل آن راه حل مي خواهد و به قولي گزنکرده پاره مي کند. از همين روي بايد توجه داشت آيا جريانات مزبور باور دارند مشکل فقدان نهادهاي مدني در جامعه ما مانع از تحقق دموکراسي نهادي است؟اين در حالي است که همه از تقدم حزب بر نهاد مدني سخن مي گويند و دولت محوري را هدف قرار مي دهند و در صددند قدرت را با روشهاي گونانگون تسخير کنند. حتي تبيين اين موضوع که مشکل دموکراسي جاي ديگري است خود کاري کارستان است. با اين مقدمه به بحث اصلي مي پردازيم.
بروندادهاي دانشگاه متخصص، فعال سياسي و روشنفکر بوده است. اين سه عنصر در جامعه ما رهبر و کارآمد نيستند اما ماجراآفرين هستند. براي قدرتمندان دردسر ساز هستند اما چاره ساز نيستند. چاره کار اين است دانشگاه جايگاه واقعي خود را در جامعه بيابد و در مديريت کشور نقش اصلي را ايفا کند. تخصص دانشگاهي و شخصيت سياسي و مدني به دست آورد و روشنفکر جايگاه تعريف شده اي داشته باشد و در نهادهاي مستقل جايگاه مناسب و شايسته خود را بيابد. و فعال سياسي نيز درون احزاب قدرتمند نقش دولت محور منطقي را ايفا کند. با عطف به چنين مطلوب هايي است که لازم است دولت محوري دانشگاه، دانشجو، روشنفکر و فعال سياسي و متخصص مورد نقد قرار بگيرد. به عنوان نمونه چنبش دانشجويي 1968 که اروپا را درنورديد سرمشق مدني را عمده کرد و تحول بزرگي ايجاد کرد. حتي موجب تغيير قانون اساسي در فرانسه و تحولات ساختاري در اروپا شد که نتايج حاصل از ان رفع تبعيض در جامعه بود.
جنبش دانشجويي فرانسه با احزاب چپ و راست مشکل داشت. اما سوداي اين توهم را نداشت که جاي احزاب بنشيند. بلکه رفتار خود را با احزاب مزبور اصلاح کرد. جالب اين بود که اولين مخالف جنبش حزب کمونيست فرانسه بود که موج جديد جامعه را درک نمي کرد.
همين رفتار جنبش دانشجويي فرانسه را با رفتار جنبش دانشجويي ما در 16 آذر 1332، 1355 تا 1360، 1376 تا 1384 و سه فراز عمده ان يعني 16 آذر، 13 آبان و 18 تير را مورد نقد و ارزيابي قرار دهيد. به نظر مي رسد که اين سه واقعه مهم و تاريخ ساز جامعه ما بايد مورد آسيب شناسي جدي قرار گيرند. زيرا درخشان و خوشتام هستند اما کامياب نيستند. اما چرا کامياب نيستند چون که در مرود جايگاه خود دچار ابهام هستند. اگر دانشگاه، نهاد مدني و جنبش دانشجويي متعلق به جامعه مدني است الگوي فرانسوي جنبش دانشجويي قابل اعتنا است. اما جنبش دانشجويي يا جريان دانشجويي دولت مدار که از فعالان سياسي و روشنفکران، فن دولت مداري آموخته است در نتيجه در تقابل و تعامل با دولتها وارد عمل مي شود. روز 16 آذر 1332 جنبش دانشجويي در اعتراض به بخشي از حاکميت و حمايت از جناح ديگر وارد صحنه مي شود و به عنوان بازوي حزب و جريان خاصي عمل مي کند. 18تير هم اينگونه بود. بر همه شورش کردند و شعار عبور سردادند و در نتيجه ي سرخوردگي رهبري سياسي جنبش دانشجويي را سر دادند. در حاليکه جنبش دانشجويي پيشتاز است نه رهبر به عبارتي سرور است نه رهبر.
اگر چه مدتي است ناخواسته يا خواسته از رويکرد جامعه مدني و مبارزه مدني سخن گفته مي شود که بايد آن را تقدير کرد و ستود اما اين راهبرد همچنان نهادينه نشده است و مشخص نيست فعالان دانشجويي تا چه ميزان توانايي حفظ اين رويکرد را دارند.
در حال حاضر نيز جنبش دانشجويي از سوي احزاب، اشخاص و جريانها تحت فشار است تا به عنوان بازوي سياسي انان وارد عمل شود. البته موفق شده تا حد زيادي در مقابل آنها مقاومت کند. ولي همچنان جريانها و اشخاصي ولو به صورت اندک همه جريان دانشجويي را جامعه مدني محور مي خواهند. در همين راستا سه رويداد درخشان اما غير کامياب 16 آذر 32، 13 آبان 57 و 58 و 18 تير 78 اگر مورد بررسي قرار گيرند مشخص مي شود که علل عدم کاميابي ما کجا بوده است. سه رويدادي که مشعل راه بوده اند اما نقشه راه نداشته اند.
تجربه 16 آذر 1332
در اين روز دانشجويان دانشگاه فني در اعتراض به سفر نيکسون تحصن مي کنند و با تيراندازي ارتش 3 تن از دانشجويان شهيد مي شوند و سه آذر اهورايي لقب مي گيرند. اين اعتراض نمادي از مبارزه "ضد استبدادي-ضد امپرياليستي " دانشگاه مي شود و بعدها دانشگاه را پيشقراول مبارزات سياسي مي کند. الگوبرداري از اين رويداد در سال 1350 با رشد جنبش مسلحانه به اوج خود مي رسد و ويژگي دولت محوري جنبش دانشجويي تبلور عيني به خود مي گيرد. زيرا که جنبش يا حامي دولت هاي مبارز است يا مخالف دولت هاي وابسته.
به عبارتي هدف اعتراضي به سرنگوني حکومت وابسته تبديل مي شود. اين قاعده در عمل جايگاه جنبش دانشجويي را با احزاب سياسي عوض مي کند و در حقيقت جريانات سياسي در دانشگاه نيروهاي خود را پرورش مي دهند و عضوگيري مي کنند. اما در چنين حالتي داوطلبان فراوان هستند اما برگزيدگان اندک. و ما بقي دانشجويان بيرون از دانشگاه به زندگي عادي خود مي پردازند. اين رويکرد در نهايت به عقيم شدن جامعه مدني و لنگيدن دموکراسي در جامعه و استمرار ناکامي ها منجر مي شود. اکنون رويدادها بايد بررسي شوند. بعد از کودتاي 1332 احزاب سرکوب و کنترل شده اند و دانشگاه به عنوان نهاد مدرن دموکرات و ارتش به عنوان نهاد مدرن و منضبط در مقابل يکديگر قرار مي گيرند. فرمانده، دربار سلطنتي است که از ارتش عليه دانشگاه استفاده مي کند. اين کشمکش نتيجه مشخص دارد. اکثريتي که منفعل مي شود. انفعالي که بعد از سرکوب واقعيت عيني به خود گرفت. معدودي هم راديکال مي شوند که سرکوب يا مخفي مي شوند. نظم منطقي و حالت جنبشي دانشگاه از بين مي رود و عنصر مقاومت و مخالفت باقي مي ماند اما حالت استمراري جريان ساز که بتواند شکا اثباتي به خود مي گيرد به وجود نمي آيد. به عبارتي ديگر مشعل راه روشن است اما نقشه راه ناپيداست. در چنين وضعيتي حالت يا با ما يا برما شکل مي گيرد يعني يا عليه حکومت يا همراه آن و عرصه ديگري وجد نخواهد دداشت.
صورت مساله 16 آذر که به عنوان الگوي تحميلي به دانشگاه، اپوزيسيون و حکومت تحميل شده است تا به امروز ادامه يافته است. منتها گاه پيروزي داشته است و زماني شکست، اما کامياب نبوده است. عنصر مقاومت بسيار خوب است اما مقاومت بايد به کاميابي برسد. در 13 آبان سال هاي 1357 و 1358 دو رويداد مهم حاصل مي شود. دانشگاه عليه حکومت پهلوي مي شورد. اين شورش موج آفرين است و با مردم پيوند مي خورد و از آبان تا 22 بهمن پيروزي تحقق مي يابد. دانشگاه خانه فعاليت احزاب سياسي مي شود و آرمان دانشجويي اهداف انقلاب را تحت تاثير قرار مي دهد. 13 آبان 1357 پيروزي عليه استبداد است. در 13 آبان 1358 سفارت امريکا اشغال مي شود. همه جريانات از نهضت آزادي گرفته تا حزب توده از راست گرفت تا چپ اين حرکت را تحسين مي کنند. اما جنبش سياسي غير مدني دانشجويي در سفارت مجبور است يک جريان سياسي را انتخاب کند. اين انتخاب که از آغاز عکس العملي عليه دانشجويان چپ، مجاهد و غيره بود جريان را از مسير عدالت خارج کرد. دانشجويان تسخيرکننده سفارت عليه دولت موقت، بني صدر، ليبرالها، مجاهدين و کمونيستها و همه جهان موضع مي گيرند اما اين پيروزي بر حکومت پهلوي و اشغال سفارت کامياب نيست بلکه اختاف افکن است و حتي از سرکوب 1332 نيز نتايج نامبارک تري دارد.
از اشغال سفارت در آبان 58 تا انقلاب فرهنگي ارديبهشت 1359 راهي نيست. در اين زمان جريانات دانشجويي سمت و سوي حزبي يا حکومتي پيدا کرده اند. دانشجويان حکومتي چاره کار را تعطيلي دانشگاه مي دانند. به عبارتي دانشجو خانه خود را تعطيل مي کند. خاطره محسن ميردامادي در اين مورد جالب است. او که از رهبران اشغال سفارت و مشوقان انقلاب فرهنگي بوده مي گويد بعد از گشايش دانشگاه جريانات متحجر ما را تحت فشار قرار دادند. به عبارتي دانشجو به دليل دولت محوري و حکومت محوري به دانشجويان رقيبي که طرفداراحزاب هستند حمله ور مي شود و خانه انديشه و تخصص مدرن را مي بندد. آيا اين بستن ويران کردن دانشگاه يا خانه خود نيست؟چه کسي خانه خود را ويران مي کند ؟با بسته شدن دانشگاه در انقلاب فرهنگي نيروهاي دانشجويي فعال از دانشگاه به خيابان مي روند و چون حزبي يا دولتي هستند و امکان تعامل در دانشگاه ميان آنان منتفي مي شود شرايط برخورد تندتر فراهم مي شود. اگر در دانشگاه امکان گفتگو و کشمکش وجود داشت اما در بيرون از دانشگاه همه روابط قطع مي شود و زمينه برخورد تندتر مي شود. در فقدان گفتگو ي رودرو و بروز انقلاب فرهنگي امکان ايجاد فضاي 30 خرداد 1360 تقويت شد. 30 خرداد 1360 اوج اين تقابل است و نتيجه آن براي جامعه ما ناگوار و تلخ است. اکنون تجربه سال 1357 تا 1358 را مرور کنيم. در ظاهر پيروز شده ايم. اما همان قاعده 1332 و بهمن 1340 تکرار مي شود. جناحي از حاکمان با تندتر کردن فضا از اشتباه احزاب غيرحکومتي سود مي جويند و با انقلاب فرهنگي و تصفيه دانشگاهها عده زيادي را منفعل، جمعي را دستگير و سرکوب و فضا را کنترل مي کند. اما انقلاب فرهنگي صدمات جبران ناپذيري بر مديريت دانشگاهها، ويژگي دانشجو، کيفيت اساتيد وارد مي کند و رهبري حوزه بر دانشگاه را تبليغ مي کند.
اين بار دانشگاه و دانشجو و احزاب مخالف پيروز شده و نظام را برانداخته اند اما کامياب نشده اند ولي صدمات و لطمات بيشتر از 16 آذر 1332 مي باشد.. دو حکومت با ويژگي متفاوت و در تقابل با يکديگر در رابطه با جريان دانشجويي و احزاب مخالف رويکردهاي مشابهي داشتند. سرکوب و کنترل حکومتها جنبش هاي دانشجويي يا فعالان سياسي را تندروتر مي کند و آنان از رهبران فاصله مي گيرند و خود رهبر مي شوند و رويکرد نويي را از نقطه صفر شروع مي کنند. در همين راستا دو واقعه بهمن 1340 و 18 تير1378 را از همين جنبه بررسي مي کنيم.
تجربه 1340 و 18 تير 1387
در بهمن 1340 دانشجويان که طرفدار جبهه ملي بودند با سرکوب مواجه مي شوند. اين سرکوب و حوادث بعدي باعث مي شود که دانشجويان آن سالها که بعد رهبران سياسي سازمان هاي مجاهدين خلق، فدائيان خلق و جريانات ديگر شدند از ايدئولوژي، مشي، راهبرد و سازمان رهبران جبهه ملي، نهضت آزادي... عبور کنند. ولي اصولي را براي اتخاذ ايدئولوژي، مشي و راهبرد تدارک نديده بودند. اما اين عبور به معناي انباشت تجربه هاي قبلي نبوده است بلکه آنان فراگرفتند راهي را انتخاب کنند که در ايران آزمون پس نداده بود. اين جريان خوشنام شد اما کامياب نشد. جالب اينجاست اين جريانات جنبش دانشجويي را از سال 1350 تا سال 1370 تحت تاثير قرارر دادند. اينان خانه را روشن کردند و رفتند اما روشنايي نياوردند. پاک بودند و بزرگ به گونه اي که عظمت در برابرشان سر تعظيم فرود مي آورد. اما دستاورد بحث ديگري است.
رويداد بهمن 1340 بسيار مهم بود. با اين عمل حکومت ميان رهبران سياسي و دانشجويان فاصله انداخت. دانشجويان از تجربه گذشتگان عبور انقلابي کردند و در نتيجه ي تقابل جوانان با رهبران فکري و حزبي، دولت محوري به شکل راديکال ادامه يافت و تا سال 1370 چنين سرمشقي حاکم بود. تجربه بهمن سال 1340 که با برنامه اي حساب شده دانشجويان را از رهبران جبهه ملي نااميد کرد با 18 تير 1378 قابل مقايسه است.
18تير 78
18 تير مصاف مهمي ميان دانشجويان و حاکميت بود که نتايج خوبي به بار نياورد. راهبرد قدرتمندان همان شيوه قديمي بود. يعني فشار فراوان که نتيجه آن راديکال شدن عده اي از دانشجويان به همراه انفعال جمع کثيري از آنها همراه با سرکوب شديد بود.
در 18 تير بخش مهمي از دانشجويان از خاتمي و روند اصلاحات عبور کرد. خاتمي شايسته و بايسته از دانشجويان حمايت نکرد. دانشگاه تکيه گاه اصلاح طلبي بود که تحت فشار فراوان دچار تشنج شد. خاتمي بر دوش دانشجويان به سوي خيابان کاخ رفته بود و با اين رويداد به نظر مي رسيد که دو طرف خواسته هاي يکديگر را درک نمي کنند. ميان دانشگاه و اصلاح طلبان حکومتي اختلاف هاي فراواني به وجود آمد. 18 تير از سوي خاتمي جمع نشد اما از سوي جناح مقابل مديريت شد. 18 تا 23 تير که دفتر تحکيم وحدت نيز دانشگاه را به راه پيمايي 23 تير دعوت کرد نمايانگر حوادث قابل تاملي است. عبور از خاتمي و اصلاح طلبان در دانشگاه يک ايده بود. اين ايده ناگهان به راهبرد تبديل شد. اصلاحات در فقدان شور و شوق دانشجويان و نااميدي مردم و روشنفکران از اصلاح طلبان به ناکامي منجر شد.
18 تير 1378 نقطه عطفي بود که به دليل فقدان پاردايم هاي آرمان گرايانه راديکال عبور از خاتمي به پارادايم جديدي تبديل نشد. اما در عمل ميان اصلاح طلبان شکاف جدي را بوجود آورد ؛شکافي که همچنان ترميم نشده است. با اين اوصاف 18 تير استمرار همان تجربه سال 1332 بود. تکرار حلزوني تاريخ براي جريان دموکراسي خواه و عدالت طلب ضرب آهنگ چه بايد کرد را در گوش ما مي نوازد. چگونه اقدامي مي تواند حرکت دانشجويي را در راستاي کاميابي قرار دهد. ؟رويکردهاي جنبش دانشجويي به دليل اهميت آن بايد مورد نقد و بررسي قرار گيرد. چون در فقدان نهادهاي مدني بار سنگيني بر دوش اين جريان هميشه خروشان يا فعال گذاشته است.
جنبش دانشجويي هم گام با نهاد هاي مدني، تعامل با احزاب و حکومت ها
از اين جهت تجربه جنبش دانشجويي فرانسه را در ابتداي بحث مطرح کرديم تا الگوي خلاق و زنده اي جلوي چشم جريان روشنفکري، سياسي و دانشجويي قرار دهيم. راهبرد تقابل يا تعامل با حکومت ها را به شکل پارتيزاني در سه دوره 16 آذر 1332، 13 آبان 1358 و 18 تير 1378 مورد بررسي قرار داديم. در اين مواجهه جريان دانشجويي به مثابه يک جريان پارتيزان حزبي يا شبه حزبي عمل کرده اما ضربه خورده است و دستاورد ي به همراه نداشته است. اگر هم دستاوردي داشته است قدرتمندان از آن نصيب برده اند و نه جامعه. توده دانشجو که متخصصين اعم از پزشکان، وکلا، مهندسان.... هستند از اين رويدادها نصيبي نبرده اند. چرا که در سال 1365 با مطالبات نظام پزشکي مخالفت شد و با کانون وکلا برخورد شد و شبيه آن برخورد با کانون صنفي معلمان ايران صورت گرفت. همان برخوردي که با نهادهاي مدني در سال هاي گذشته شده بود.. به عبارتي فعالان دانشجويي موج شکن استبداد بودند اما از دستاورد ضد استبدادي خود در جامعه مدني نصيبي نبردند. مگر نه اين است که پزشکان، مهندسان، کارمندان و معلمان همان دانشجويان سابق بودند. با مطالبات آنها چگونه برخورد مي شود. ؟اين تجربيان من را به عنوان کسي که در نتيجه انقلاب فرهنگي 1359 از تحصيل محروم شدم و در سن 18 سالگي در اعتراض هاي 13 آبان 1359 فعال بودم به فکر فرو مي برد. من نيز مانند بسياري ديگر دستمزد خود را از فعاليت ضد استبدادي از سوي برخي دانشجوياني گرفتم که پروژه تسخير سفارت را تا انقلاب فرهنگي پيش بردند. نمونه ي من من مشتي از خروار است. اکنون ببينيد با خانواده شريعت رضوي و قندچي.. چه برخوردي شده است. مي توان هزاران نمونه ديگر را آورد و مقايسه کرد. دستاورد ها در برابر اين تلاشها موجي تابيده و نورافشاني کرده است اما روشنايي مستمر نداشته است. بايد بعد از خانه روشن و نوراني کردن خانه به فکر روشنايي خانه بود. نوراني کردن در شب ميسر است. اين نوع نورانيت چشم ها را از نور خسته مي کند که در نهايت به سياهي يا ابهام منجر مي شود و به روشنايي نمي رسد.
بايد به جاي نوراني کردن به روشن کردن انديشيد. ما بايد قبول کنيم که بيشتر نوراني کرده ايم. انفجار نور در نهايت امر منجر به تاريکي مي شود. اگر جريان روشنفکري –سياسي که در وهله نخست خواستگاه دانشگاهي دارد به طور جدي گذشته را نقد نکند ناچاريم به دورهاي غير کامياب تن دهيم. از همين روي است که بايد حرکت از دولت محوري را به سمت جامعه محوري برود اما همين حرکت را بايد آسيب شناسي کرد. به نظر مي رسد که حرکت از دولت محوري به سمت جامعه محوري مشکل سلبي دارد. دوري از قدرت به معناي دوري از دولت محوري يا حکومت محوري است.. اين رابطه بايد تبيين شود. شکل اثباتي اين رابطه که تعامل يا تقابل با حکومت هاست مي تواند بر مبناي تقويت جامعه مدني باشد.
شعار ديده باني جامعه مدني نتيجه دوري از افرادي بوده است که جريان دانشجويي را بازوي حزبي خود مي دانستند. اما ديده باني جامعه مدني مي تواند جاي خود را به همگامي يا همراهي با جامعه مدني براي تعامل يا تقابل با احزاب و حکومت ها بدهد.
به نظر مي رسد که راهبرد همراهي با جامعه مدني براي تعامل يا تقابل با حکومت ها و احزاب که شبيه راهبرد جنبش دانشجويي فرانسه است مي تواند الگوي قابل ملاحظه اي باشد. اين راهبرد، جامعه دانشجويي را در تعامل مثبت با جامعه مدني و تقويت آن قرار مي دهد و دانشگاه ر در جايگاه اصيل خود نگه مي دارد و مبارزه را توام با دستاورد مي کند و در عين حال آن را با هزينه وارد شده متناسب مي کند. همچنين احزاب را به رابطه اصولي با دانشگاه وا دارمي کند. در نتيجه احزاب يا بايد رابطه مستقل و مرتبط با جريان دانشجويي را بپذيرند يا شاخه دانشجويي حزب خود را در دانشگاه تاسيس کنند. چنين رابطه اي مناسبات را سالم تر مي کند. بايد توجه داشت که در مقاطعي به خصوص قبل از انقلاب رابطه احزاب با دانشگاه به اين سو و آن سمت رفته اما بعد قطع شده است.
در پايان مي توان گفت خوانش جنبش دانشجويي نشان از خوشنامي غير کامياب دارد که عامل اصلي ان در شکل حقوقي حاکميت ها هستند اما در نقد راهبردي جريان هاي سياسي، روشنفکران و دانشجويان مورد نقد و بررسي قرار مي گيرند.
بررسي سه حرکت جنبش دانشجويي 16 آذر، 13 آبان و 18 تير نشان از تلاش و کوشش جريان دانشجويي دارد که دستاوردي در پي نداشته است. چرا که اين حرکات ضد استبدادي و ضد استعماري نتيجه مستمري در جامعه نداشته و بيشتر مشعل راه بوده است. در حاليکه اين حرکات ادعا داشته اند نقشه راه را ارايه کرده اند. مجموعه اين عوامل نشان مي دهد دانشگاه بايد همدوش اقشار و اصناف مدني قرار گيرد و با همراهي با آنان به تعامل يا تقابل با احزاب و حکومت ها بپردازد. اين راهبرد جديد چه بسا بتواند از راه فروبسته دموکراسي خواهي و عدالت طلبي گره بگشايد.
اين مقاله را تقديم به سه آذر اهورايي، شهداي گمنام 13 آبان 1357 و عزت ابراهيم نژاد و هزاران دانشجويي مي کنم که در راه عدالت و آزادي جان خود را پيشکش کردند. اما اين مقاله به نوعي نيز نقد راهبردي اين بزرگان است؛ نقدي که راه ما را از اهورايي بودن به زميني بودن نزديک مي کند و از خوشنامي و ناکامي به خوشنامي و کاميابي نزديک مي کند.
جنبش دانشجويي درخشان است نه روشن. بعد از مقاله آنان که مي مانند که به نوعي نقد و بررسي دانشگاه و دانشجو و جنبش دانشجويي و جريان روشنفکري متاثر از خانه علم مدرن بود مقالات و نظرات شفاهي پيرامون اين مقاله را دريافت کردم که نکات مختلفي را مطرح مي کرد. اما نکته مهم اين بود که چگونه از جوانان بي تجربه مي خواهيم که کنش مدني داشته باشند در حاليکه اپوزيسيون و پوزيسيون و رهبران فکري آنان ايشان را به کنش دولت مدارانه دعوت مي کنند و آموزه جامعه محورانه را براي آنها توصيه نمي کنند؟
به نظر مي رسد اين پرسش مهمي است. بايد اين بعد قضيه را شکافت. از عجول بودن روشنفکري در ايران صرفنظر کنيم که تا مساله و مشکلي ايجاد مي شود قبل از تجزيه و تحليل آن راه حل مي خواهد و به قولي گزنکرده پاره مي کند. از همين روي بايد توجه داشت آيا جريانات مزبور باور دارند مشکل فقدان نهادهاي مدني در جامعه ما مانع از تحقق دموکراسي نهادي است؟اين در حالي است که همه از تقدم حزب بر نهاد مدني سخن مي گويند و دولت محوري را هدف قرار مي دهند و در صددند قدرت را با روشهاي گونانگون تسخير کنند. حتي تبيين اين موضوع که مشکل دموکراسي جاي ديگري است خود کاري کارستان است. با اين مقدمه به بحث اصلي مي پردازيم.
بروندادهاي دانشگاه متخصص، فعال سياسي و روشنفکر بوده است. اين سه عنصر در جامعه ما رهبر و کارآمد نيستند اما ماجراآفرين هستند. براي قدرتمندان دردسر ساز هستند اما چاره ساز نيستند. چاره کار اين است دانشگاه جايگاه واقعي خود را در جامعه بيابد و در مديريت کشور نقش اصلي را ايفا کند. تخصص دانشگاهي و شخصيت سياسي و مدني به دست آورد و روشنفکر جايگاه تعريف شده اي داشته باشد و در نهادهاي مستقل جايگاه مناسب و شايسته خود را بيابد. و فعال سياسي نيز درون احزاب قدرتمند نقش دولت محور منطقي را ايفا کند. با عطف به چنين مطلوب هايي است که لازم است دولت محوري دانشگاه، دانشجو، روشنفکر و فعال سياسي و متخصص مورد نقد قرار بگيرد. به عنوان نمونه چنبش دانشجويي 1968 که اروپا را درنورديد سرمشق مدني را عمده کرد و تحول بزرگي ايجاد کرد. حتي موجب تغيير قانون اساسي در فرانسه و تحولات ساختاري در اروپا شد که نتايج حاصل از ان رفع تبعيض در جامعه بود.
جنبش دانشجويي فرانسه با احزاب چپ و راست مشکل داشت. اما سوداي اين توهم را نداشت که جاي احزاب بنشيند. بلکه رفتار خود را با احزاب مزبور اصلاح کرد. جالب اين بود که اولين مخالف جنبش حزب کمونيست فرانسه بود که موج جديد جامعه را درک نمي کرد.
همين رفتار جنبش دانشجويي فرانسه را با رفتار جنبش دانشجويي ما در 16 آذر 1332، 1355 تا 1360، 1376 تا 1384 و سه فراز عمده ان يعني 16 آذر، 13 آبان و 18 تير را مورد نقد و ارزيابي قرار دهيد. به نظر مي رسد که اين سه واقعه مهم و تاريخ ساز جامعه ما بايد مورد آسيب شناسي جدي قرار گيرند. زيرا درخشان و خوشتام هستند اما کامياب نيستند. اما چرا کامياب نيستند چون که در مرود جايگاه خود دچار ابهام هستند. اگر دانشگاه، نهاد مدني و جنبش دانشجويي متعلق به جامعه مدني است الگوي فرانسوي جنبش دانشجويي قابل اعتنا است. اما جنبش دانشجويي يا جريان دانشجويي دولت مدار که از فعالان سياسي و روشنفکران، فن دولت مداري آموخته است در نتيجه در تقابل و تعامل با دولتها وارد عمل مي شود. روز 16 آذر 1332 جنبش دانشجويي در اعتراض به بخشي از حاکميت و حمايت از جناح ديگر وارد صحنه مي شود و به عنوان بازوي حزب و جريان خاصي عمل مي کند. 18تير هم اينگونه بود. بر همه شورش کردند و شعار عبور سردادند و در نتيجه ي سرخوردگي رهبري سياسي جنبش دانشجويي را سر دادند. در حاليکه جنبش دانشجويي پيشتاز است نه رهبر به عبارتي سرور است نه رهبر.
اگر چه مدتي است ناخواسته يا خواسته از رويکرد جامعه مدني و مبارزه مدني سخن گفته مي شود که بايد آن را تقدير کرد و ستود اما اين راهبرد همچنان نهادينه نشده است و مشخص نيست فعالان دانشجويي تا چه ميزان توانايي حفظ اين رويکرد را دارند.
در حال حاضر نيز جنبش دانشجويي از سوي احزاب، اشخاص و جريانها تحت فشار است تا به عنوان بازوي سياسي انان وارد عمل شود. البته موفق شده تا حد زيادي در مقابل آنها مقاومت کند. ولي همچنان جريانها و اشخاصي ولو به صورت اندک همه جريان دانشجويي را جامعه مدني محور مي خواهند. در همين راستا سه رويداد درخشان اما غير کامياب 16 آذر 32، 13 آبان 57 و 58 و 18 تير 78 اگر مورد بررسي قرار گيرند مشخص مي شود که علل عدم کاميابي ما کجا بوده است. سه رويدادي که مشعل راه بوده اند اما نقشه راه نداشته اند.
تجربه 16 آذر 1332
در اين روز دانشجويان دانشگاه فني در اعتراض به سفر نيکسون تحصن مي کنند و با تيراندازي ارتش 3 تن از دانشجويان شهيد مي شوند و سه آذر اهورايي لقب مي گيرند. اين اعتراض نمادي از مبارزه "ضد استبدادي-ضد امپرياليستي " دانشگاه مي شود و بعدها دانشگاه را پيشقراول مبارزات سياسي مي کند. الگوبرداري از اين رويداد در سال 1350 با رشد جنبش مسلحانه به اوج خود مي رسد و ويژگي دولت محوري جنبش دانشجويي تبلور عيني به خود مي گيرد. زيرا که جنبش يا حامي دولت هاي مبارز است يا مخالف دولت هاي وابسته.
به عبارتي هدف اعتراضي به سرنگوني حکومت وابسته تبديل مي شود. اين قاعده در عمل جايگاه جنبش دانشجويي را با احزاب سياسي عوض مي کند و در حقيقت جريانات سياسي در دانشگاه نيروهاي خود را پرورش مي دهند و عضوگيري مي کنند. اما در چنين حالتي داوطلبان فراوان هستند اما برگزيدگان اندک. و ما بقي دانشجويان بيرون از دانشگاه به زندگي عادي خود مي پردازند. اين رويکرد در نهايت به عقيم شدن جامعه مدني و لنگيدن دموکراسي در جامعه و استمرار ناکامي ها منجر مي شود. اکنون رويدادها بايد بررسي شوند. بعد از کودتاي 1332 احزاب سرکوب و کنترل شده اند و دانشگاه به عنوان نهاد مدرن دموکرات و ارتش به عنوان نهاد مدرن و منضبط در مقابل يکديگر قرار مي گيرند. فرمانده، دربار سلطنتي است که از ارتش عليه دانشگاه استفاده مي کند. اين کشمکش نتيجه مشخص دارد. اکثريتي که منفعل مي شود. انفعالي که بعد از سرکوب واقعيت عيني به خود گرفت. معدودي هم راديکال مي شوند که سرکوب يا مخفي مي شوند. نظم منطقي و حالت جنبشي دانشگاه از بين مي رود و عنصر مقاومت و مخالفت باقي مي ماند اما حالت استمراري جريان ساز که بتواند شکا اثباتي به خود مي گيرد به وجود نمي آيد. به عبارتي ديگر مشعل راه روشن است اما نقشه راه ناپيداست. در چنين وضعيتي حالت يا با ما يا برما شکل مي گيرد يعني يا عليه حکومت يا همراه آن و عرصه ديگري وجد نخواهد دداشت.
صورت مساله 16 آذر که به عنوان الگوي تحميلي به دانشگاه، اپوزيسيون و حکومت تحميل شده است تا به امروز ادامه يافته است. منتها گاه پيروزي داشته است و زماني شکست، اما کامياب نبوده است. عنصر مقاومت بسيار خوب است اما مقاومت بايد به کاميابي برسد. در 13 آبان سال هاي 1357 و 1358 دو رويداد مهم حاصل مي شود. دانشگاه عليه حکومت پهلوي مي شورد. اين شورش موج آفرين است و با مردم پيوند مي خورد و از آبان تا 22 بهمن پيروزي تحقق مي يابد. دانشگاه خانه فعاليت احزاب سياسي مي شود و آرمان دانشجويي اهداف انقلاب را تحت تاثير قرار مي دهد. 13 آبان 1357 پيروزي عليه استبداد است. در 13 آبان 1358 سفارت امريکا اشغال مي شود. همه جريانات از نهضت آزادي گرفته تا حزب توده از راست گرفت تا چپ اين حرکت را تحسين مي کنند. اما جنبش سياسي غير مدني دانشجويي در سفارت مجبور است يک جريان سياسي را انتخاب کند. اين انتخاب که از آغاز عکس العملي عليه دانشجويان چپ، مجاهد و غيره بود جريان را از مسير عدالت خارج کرد. دانشجويان تسخيرکننده سفارت عليه دولت موقت، بني صدر، ليبرالها، مجاهدين و کمونيستها و همه جهان موضع مي گيرند اما اين پيروزي بر حکومت پهلوي و اشغال سفارت کامياب نيست بلکه اختاف افکن است و حتي از سرکوب 1332 نيز نتايج نامبارک تري دارد.
از اشغال سفارت در آبان 58 تا انقلاب فرهنگي ارديبهشت 1359 راهي نيست. در اين زمان جريانات دانشجويي سمت و سوي حزبي يا حکومتي پيدا کرده اند. دانشجويان حکومتي چاره کار را تعطيلي دانشگاه مي دانند. به عبارتي دانشجو خانه خود را تعطيل مي کند. خاطره محسن ميردامادي در اين مورد جالب است. او که از رهبران اشغال سفارت و مشوقان انقلاب فرهنگي بوده مي گويد بعد از گشايش دانشگاه جريانات متحجر ما را تحت فشار قرار دادند. به عبارتي دانشجو به دليل دولت محوري و حکومت محوري به دانشجويان رقيبي که طرفداراحزاب هستند حمله ور مي شود و خانه انديشه و تخصص مدرن را مي بندد. آيا اين بستن ويران کردن دانشگاه يا خانه خود نيست؟چه کسي خانه خود را ويران مي کند ؟با بسته شدن دانشگاه در انقلاب فرهنگي نيروهاي دانشجويي فعال از دانشگاه به خيابان مي روند و چون حزبي يا دولتي هستند و امکان تعامل در دانشگاه ميان آنان منتفي مي شود شرايط برخورد تندتر فراهم مي شود. اگر در دانشگاه امکان گفتگو و کشمکش وجود داشت اما در بيرون از دانشگاه همه روابط قطع مي شود و زمينه برخورد تندتر مي شود. در فقدان گفتگو ي رودرو و بروز انقلاب فرهنگي امکان ايجاد فضاي 30 خرداد 1360 تقويت شد. 30 خرداد 1360 اوج اين تقابل است و نتيجه آن براي جامعه ما ناگوار و تلخ است. اکنون تجربه سال 1357 تا 1358 را مرور کنيم. در ظاهر پيروز شده ايم. اما همان قاعده 1332 و بهمن 1340 تکرار مي شود. جناحي از حاکمان با تندتر کردن فضا از اشتباه احزاب غيرحکومتي سود مي جويند و با انقلاب فرهنگي و تصفيه دانشگاهها عده زيادي را منفعل، جمعي را دستگير و سرکوب و فضا را کنترل مي کند. اما انقلاب فرهنگي صدمات جبران ناپذيري بر مديريت دانشگاهها، ويژگي دانشجو، کيفيت اساتيد وارد مي کند و رهبري حوزه بر دانشگاه را تبليغ مي کند.
اين بار دانشگاه و دانشجو و احزاب مخالف پيروز شده و نظام را برانداخته اند اما کامياب نشده اند ولي صدمات و لطمات بيشتر از 16 آذر 1332 مي باشد.. دو حکومت با ويژگي متفاوت و در تقابل با يکديگر در رابطه با جريان دانشجويي و احزاب مخالف رويکردهاي مشابهي داشتند. سرکوب و کنترل حکومتها جنبش هاي دانشجويي يا فعالان سياسي را تندروتر مي کند و آنان از رهبران فاصله مي گيرند و خود رهبر مي شوند و رويکرد نويي را از نقطه صفر شروع مي کنند. در همين راستا دو واقعه بهمن 1340 و 18 تير1378 را از همين جنبه بررسي مي کنيم.
تجربه 1340 و 18 تير 1387
در بهمن 1340 دانشجويان که طرفدار جبهه ملي بودند با سرکوب مواجه مي شوند. اين سرکوب و حوادث بعدي باعث مي شود که دانشجويان آن سالها که بعد رهبران سياسي سازمان هاي مجاهدين خلق، فدائيان خلق و جريانات ديگر شدند از ايدئولوژي، مشي، راهبرد و سازمان رهبران جبهه ملي، نهضت آزادي... عبور کنند. ولي اصولي را براي اتخاذ ايدئولوژي، مشي و راهبرد تدارک نديده بودند. اما اين عبور به معناي انباشت تجربه هاي قبلي نبوده است بلکه آنان فراگرفتند راهي را انتخاب کنند که در ايران آزمون پس نداده بود. اين جريان خوشنام شد اما کامياب نشد. جالب اينجاست اين جريانات جنبش دانشجويي را از سال 1350 تا سال 1370 تحت تاثير قرارر دادند. اينان خانه را روشن کردند و رفتند اما روشنايي نياوردند. پاک بودند و بزرگ به گونه اي که عظمت در برابرشان سر تعظيم فرود مي آورد. اما دستاورد بحث ديگري است.
رويداد بهمن 1340 بسيار مهم بود. با اين عمل حکومت ميان رهبران سياسي و دانشجويان فاصله انداخت. دانشجويان از تجربه گذشتگان عبور انقلابي کردند و در نتيجه ي تقابل جوانان با رهبران فکري و حزبي، دولت محوري به شکل راديکال ادامه يافت و تا سال 1370 چنين سرمشقي حاکم بود. تجربه بهمن سال 1340 که با برنامه اي حساب شده دانشجويان را از رهبران جبهه ملي نااميد کرد با 18 تير 1378 قابل مقايسه است.
18تير 78
18 تير مصاف مهمي ميان دانشجويان و حاکميت بود که نتايج خوبي به بار نياورد. راهبرد قدرتمندان همان شيوه قديمي بود. يعني فشار فراوان که نتيجه آن راديکال شدن عده اي از دانشجويان به همراه انفعال جمع کثيري از آنها همراه با سرکوب شديد بود.
در 18 تير بخش مهمي از دانشجويان از خاتمي و روند اصلاحات عبور کرد. خاتمي شايسته و بايسته از دانشجويان حمايت نکرد. دانشگاه تکيه گاه اصلاح طلبي بود که تحت فشار فراوان دچار تشنج شد. خاتمي بر دوش دانشجويان به سوي خيابان کاخ رفته بود و با اين رويداد به نظر مي رسيد که دو طرف خواسته هاي يکديگر را درک نمي کنند. ميان دانشگاه و اصلاح طلبان حکومتي اختلاف هاي فراواني به وجود آمد. 18 تير از سوي خاتمي جمع نشد اما از سوي جناح مقابل مديريت شد. 18 تا 23 تير که دفتر تحکيم وحدت نيز دانشگاه را به راه پيمايي 23 تير دعوت کرد نمايانگر حوادث قابل تاملي است. عبور از خاتمي و اصلاح طلبان در دانشگاه يک ايده بود. اين ايده ناگهان به راهبرد تبديل شد. اصلاحات در فقدان شور و شوق دانشجويان و نااميدي مردم و روشنفکران از اصلاح طلبان به ناکامي منجر شد.
18 تير 1378 نقطه عطفي بود که به دليل فقدان پاردايم هاي آرمان گرايانه راديکال عبور از خاتمي به پارادايم جديدي تبديل نشد. اما در عمل ميان اصلاح طلبان شکاف جدي را بوجود آورد ؛شکافي که همچنان ترميم نشده است. با اين اوصاف 18 تير استمرار همان تجربه سال 1332 بود. تکرار حلزوني تاريخ براي جريان دموکراسي خواه و عدالت طلب ضرب آهنگ چه بايد کرد را در گوش ما مي نوازد. چگونه اقدامي مي تواند حرکت دانشجويي را در راستاي کاميابي قرار دهد. ؟رويکردهاي جنبش دانشجويي به دليل اهميت آن بايد مورد نقد و بررسي قرار گيرد. چون در فقدان نهادهاي مدني بار سنگيني بر دوش اين جريان هميشه خروشان يا فعال گذاشته است.
جنبش دانشجويي هم گام با نهاد هاي مدني، تعامل با احزاب و حکومت ها
از اين جهت تجربه جنبش دانشجويي فرانسه را در ابتداي بحث مطرح کرديم تا الگوي خلاق و زنده اي جلوي چشم جريان روشنفکري، سياسي و دانشجويي قرار دهيم. راهبرد تقابل يا تعامل با حکومت ها را به شکل پارتيزاني در سه دوره 16 آذر 1332، 13 آبان 1358 و 18 تير 1378 مورد بررسي قرار داديم. در اين مواجهه جريان دانشجويي به مثابه يک جريان پارتيزان حزبي يا شبه حزبي عمل کرده اما ضربه خورده است و دستاورد ي به همراه نداشته است. اگر هم دستاوردي داشته است قدرتمندان از آن نصيب برده اند و نه جامعه. توده دانشجو که متخصصين اعم از پزشکان، وکلا، مهندسان.... هستند از اين رويدادها نصيبي نبرده اند. چرا که در سال 1365 با مطالبات نظام پزشکي مخالفت شد و با کانون وکلا برخورد شد و شبيه آن برخورد با کانون صنفي معلمان ايران صورت گرفت. همان برخوردي که با نهادهاي مدني در سال هاي گذشته شده بود.. به عبارتي فعالان دانشجويي موج شکن استبداد بودند اما از دستاورد ضد استبدادي خود در جامعه مدني نصيبي نبردند. مگر نه اين است که پزشکان، مهندسان، کارمندان و معلمان همان دانشجويان سابق بودند. با مطالبات آنها چگونه برخورد مي شود. ؟اين تجربيان من را به عنوان کسي که در نتيجه انقلاب فرهنگي 1359 از تحصيل محروم شدم و در سن 18 سالگي در اعتراض هاي 13 آبان 1359 فعال بودم به فکر فرو مي برد. من نيز مانند بسياري ديگر دستمزد خود را از فعاليت ضد استبدادي از سوي برخي دانشجوياني گرفتم که پروژه تسخير سفارت را تا انقلاب فرهنگي پيش بردند. نمونه ي من من مشتي از خروار است. اکنون ببينيد با خانواده شريعت رضوي و قندچي.. چه برخوردي شده است. مي توان هزاران نمونه ديگر را آورد و مقايسه کرد. دستاورد ها در برابر اين تلاشها موجي تابيده و نورافشاني کرده است اما روشنايي مستمر نداشته است. بايد بعد از خانه روشن و نوراني کردن خانه به فکر روشنايي خانه بود. نوراني کردن در شب ميسر است. اين نوع نورانيت چشم ها را از نور خسته مي کند که در نهايت به سياهي يا ابهام منجر مي شود و به روشنايي نمي رسد.
بايد به جاي نوراني کردن به روشن کردن انديشيد. ما بايد قبول کنيم که بيشتر نوراني کرده ايم. انفجار نور در نهايت امر منجر به تاريکي مي شود. اگر جريان روشنفکري –سياسي که در وهله نخست خواستگاه دانشگاهي دارد به طور جدي گذشته را نقد نکند ناچاريم به دورهاي غير کامياب تن دهيم. از همين روي است که بايد حرکت از دولت محوري را به سمت جامعه محوري برود اما همين حرکت را بايد آسيب شناسي کرد. به نظر مي رسد که حرکت از دولت محوري به سمت جامعه محوري مشکل سلبي دارد. دوري از قدرت به معناي دوري از دولت محوري يا حکومت محوري است.. اين رابطه بايد تبيين شود. شکل اثباتي اين رابطه که تعامل يا تقابل با حکومت هاست مي تواند بر مبناي تقويت جامعه مدني باشد.
شعار ديده باني جامعه مدني نتيجه دوري از افرادي بوده است که جريان دانشجويي را بازوي حزبي خود مي دانستند. اما ديده باني جامعه مدني مي تواند جاي خود را به همگامي يا همراهي با جامعه مدني براي تعامل يا تقابل با احزاب و حکومت ها بدهد.
به نظر مي رسد که راهبرد همراهي با جامعه مدني براي تعامل يا تقابل با حکومت ها و احزاب که شبيه راهبرد جنبش دانشجويي فرانسه است مي تواند الگوي قابل ملاحظه اي باشد. اين راهبرد، جامعه دانشجويي را در تعامل مثبت با جامعه مدني و تقويت آن قرار مي دهد و دانشگاه ر در جايگاه اصيل خود نگه مي دارد و مبارزه را توام با دستاورد مي کند و در عين حال آن را با هزينه وارد شده متناسب مي کند. همچنين احزاب را به رابطه اصولي با دانشگاه وا دارمي کند. در نتيجه احزاب يا بايد رابطه مستقل و مرتبط با جريان دانشجويي را بپذيرند يا شاخه دانشجويي حزب خود را در دانشگاه تاسيس کنند. چنين رابطه اي مناسبات را سالم تر مي کند. بايد توجه داشت که در مقاطعي به خصوص قبل از انقلاب رابطه احزاب با دانشگاه به اين سو و آن سمت رفته اما بعد قطع شده است.
در پايان مي توان گفت خوانش جنبش دانشجويي نشان از خوشنامي غير کامياب دارد که عامل اصلي ان در شکل حقوقي حاکميت ها هستند اما در نقد راهبردي جريان هاي سياسي، روشنفکران و دانشجويان مورد نقد و بررسي قرار مي گيرند.
بررسي سه حرکت جنبش دانشجويي 16 آذر، 13 آبان و 18 تير نشان از تلاش و کوشش جريان دانشجويي دارد که دستاوردي در پي نداشته است. چرا که اين حرکات ضد استبدادي و ضد استعماري نتيجه مستمري در جامعه نداشته و بيشتر مشعل راه بوده است. در حاليکه اين حرکات ادعا داشته اند نقشه راه را ارايه کرده اند. مجموعه اين عوامل نشان مي دهد دانشگاه بايد همدوش اقشار و اصناف مدني قرار گيرد و با همراهي با آنان به تعامل يا تقابل با احزاب و حکومت ها بپردازد. اين راهبرد جديد چه بسا بتواند از راه فروبسته دموکراسي خواهي و عدالت طلبي گره بگشايد.