[چپ و راست، دریافتی 26 بهمن 1387]
نوشته ی جان هالووی
از: فرامرز دادور
1- مرور
بحث اصلی در کتاب جان هالووی حول محور این سئوال مهم است که آیا چگونه می توان برای ایجاد یک جامعه انقلابی و غیرسرمایه دارانه تلاش نمود بدون اینکه به اهرم های حکومتی و حزبی، چه از نوع چپ انقلابی و چه آنهائی که حامل گرایشات رفرمیستی هستند، متوسل گردید. هالووی سرمایه داری را مملو از روابط متناقض، ناعادلانه و محروم کننده دانسته، معتقد است که پژواک ناشی از فریادی که دائماً در سراسر جهان انعکاس می یابد، پیام آور این است که بخش عظیمی از بشریت تحت اسارت به روابط استثماری و ناعادلانۀ اجتماعی به سر می برد. در طول تاریخ، اکثریت قاطع توده های ستم دیده و در میان آنها بردگان، کشاوران، صنعتگران، کارگران، زنان و اقلیت های نژادی/ مذهبی، همواره برای نیل به آزادی، عدالت و حق تعیین سرنوشت اجتماعی خود به اشکال متفاوت مبارزه کرده اند. در دو قرن اخیر درمیان جنبش های مردمی و به ویژه گروههای رادیکال کارگری و سازمانهای سوسیالیستی رسم بوده است که در راستای انجام تحولات عمیق عادلانه و ایجاد جامعۀ نوین انقلابی، قدرت حکومتی به مثابۀ ابزاری حیاتی در نظر گرفته شود. اما هالووی، استفاده از اهرم حکومت برای نیل به اهداف آزادی خواهانه و برابری طلب را نادرست می داند. وی استقرار رژیم های "ملی دمکراتیک" و "سوسیالیستی" که ابزار دولت را به اصطلاح به نمایندگی از طرف مردم و توده های زحمتکش دردست گرفته و برخی رژیم ها هنوز بر آن اساس حکومت می کنند را نامورد دانسته، عملکرد آنها را در مقایسه با آرمانهای مربوط به رهایی و خودحکومتی واقعی در تناقض می بیند (ص. 18-17). سقوط رژیم های "سوسیالیستی" در اواخر سال های 1980 افق های متفاوت تری را برای مبارزات مردم به همراه آورده این سئوال اساسی را در مقابل جنبش کمونیستی طرح می کند که آیا برای توده های مردم چه نوع اشکال و چگونه مضامین اجتماعی می توانند جهت نفی روابط ستمگرانۀ موجود و حرکت به آن سوی سرمایه داری مناسب باشند.
نویسندۀ این کتاب معقتد است که در جهان امروزین سرمایه داری، چرخِ اقتصاد به وسیلۀ اکثریت مطلق جمعیت که وی آنها را "انجام دهنده" (کارگران و زحمتکشان) می نامد، به حرکت در می آید و "حاکمان" از طریق موازین استثماری، ارزش های تولید شده (انجام گرفته) توسط کارگران (انجام دهندگان) را تصاحب می کنند (30). در این پروسه، توده های کارگری به خاطر نداشتن کنترل بر سرنوشت اجتماعی خود حامل ذهنیت هایی می شوند که به طور یک جانبه تحت الشعاع عینیت های متاثر از روابط شئی وارگی بوده عمدتاً به امر تولید و انباشت ثروت (سرمایه، نیروی کار مرده، غیره) می پردازند (33). در این میان، سرمایه (مجموعۀ ارزش های انباشته شده) ماهیتی مستقل یافته، در پروسۀ فعالیت های خود ترکیبی از صاحبان سرمایه، سیاستمداران و دیگر مسئولین اداری را به "خدمتکاران وفادار" تبدیل نموده و در واقع به مثابۀ پدیده ای در نفی فعالیت های آگاه و داوطلبانۀ توده های مردم، در جهان حکومت می کند (34). در این شرایط بین دو قطب مخالف، یعنی بین اعمال کنندگان قدرت (صاحبان ثروت و قدرت) و اعمال شوندگان (اکثریت توده های مردم) روابط متخاصم در تمامی روابط اجتماعی تجلی می کند. در این رابطه، هالووی با استفاده از نگاه مارکس به پدیدۀ فتیشیزم (بُت وارگی/ افسانه گرایی) کالا، ظهور آنرا به معنی "نفی فعالیت انسانی" و بیگانه شدن فرد از فعالیت خود تعریف می کند. در جامعه سرمایه داری، انسان ها به خاطر قرار گرفتن در شبکه هایی از روابط کالایی و انجام غیرمستقیم کار اجتماعی، اکثراً ناآگاهانه به موجوداتی تبدیل گشته اند که با گرداندن چرخ اقتصاد سرمایه داری، یعنی شرایطی که در آن کنترل و مالکیت خصوصی بر ابزار و روابط اجتماعی حکمفرما است، در باز تولید شرایط استثماری که خود قربانی آن می شوند، مشارکت دارند. در واقع به جای اینکه توده های مردم که درصورت امکان، طبیعتاً طالب مناسبات عادلانه و غیراستثماری هستند و می توانند که آگاهانه و به طور خلاق و به دور از قراردادها، ارزشها و پدیده های "مخرب" اجتماعی مثل دولت، پول، منفعت جویی، کارمزد، اجاره و معضل جدایی بین ذهن گرایی و عمل گرایی، برای ایجاد و حفظ روابط آکنده از مهر و محبت، همبستگی و نوع دوستی تلاش کنند، متاسفانه در زیر یوغ روند انباشت سرمایه و ضروریات تحمیل شدۀ زندگی، در گیر روابط "خِرد گرا" و "فرمالیستی" نهادینه شده، گردیده اند که در تناقض با روابط واقعی انسانی می باشد.
سئوال عمده ای که نویسنده در لابلای خطوط این کتاب مطرح می کند این است که اگر در زیر لوای سرمایه داری، مردم همچون "شئ واره ها" برای تامین معاش خود به بازتولید روابط سرمایه داری خدمت می کنند، پس، آیا چه بخش هایی از جمعیت قادر به این هستند که دارای "ذهنیت های انتقادی/ انقلابیِ" لازم شده و آیا چگونه به پیروزی انقلاب جامۀ عمل بپوشانند (83-80). به نظر هالووی سازمانهای سیاسی چپ و از جمله احزاب کمونیست آن چنان نقشی جهت ایجاد آگاهی طبقاتی در میان پرولتاریا ندارند. ناقوس ناشی از "فریاد" علیه سرمایه داری عمدتاً از طرف خود توده های مردم به صدا در می آید که به طور روزانه درگیر روابط ستمگرانه و بیگانه آور می باشند. آنها همواره تلاش می کنند که شرایط زندگی خود را تغییر داده بهتر نمایند. اما به نظر هالووی مشکل این است که راه حل های گذشته که از طرف جنبش چپ پیگیری می شد کارآیی ندارد و مثلاً از دولت که یک نهاد جزمیت یافته بوده، معمولاً به دور از کنترل مستقیم مردم و بر فراز توانایی آنها شکل می گیرد، نمی توان انتظار داشت که همچون اهرمی جهت محو روابط قدرت نابرابر و تفاوت های طبقاتی، نقش مثبت بازی کند. چپ سنتی به خطا اعتقاد داشته است که با تسخیر قدرت سیاسی و به "نمایندگی" از طرف توده های تحت ستم، می توان به ایجاد یک جامعۀ پسا انقلابیِ انسانی دست یافت. یکی از علل اصلی آن وجود مناسبات استوار بر ستایشگری بُت وارانه از کالا و پول (فتیشیزم) است که به طور مداوم در تفکر مردم رخنه نموده و مبارزه علیه آن نیز می بایست خارج از قدرت حکومتی و طی پروسه ای از مبارزات فرهنگی/ اجتماعی در درون جامعه برای زدودن مجموعۀ آثار منفی ناشی از روابط و ارزشهای مخرب سرمایه داری، باشد. تئوری های "انتقادی/ انقلابی" می باید از نهادها و مناسبات معمول بورژوایی مثل دولت، سازمان سیاسی و حقوق شهروندی که از ماهیت خلاق و پیشرو انسانی تهی هستند برحذر بوده در جهت کشف اشکال جدیدتری از روابط اجتماعی مانند شوراهای روستاییِ زاپاتیستا باشند که همچون تشکل هایی برای شرکت مستقیم در تعیین حق سرنوشت اجتماعی آنها مورد استفاده قرار می گیرند (105). در واقع مبارزه علیه سرمایه داری، می باید در عین حال، مبارزه علیه مظاهر مخرب اجتماعی تنیده شده در وجود "ما"، یعنی آن بخشی از خصلت های عجین شده در توده های مردم که با سیستم سرمایه داری مصالحه کرده و در بازتولید جامعه بورژایی مشارکت دارند، نیز، باشد (117).
از دیدگاه هالووی نظریه "سوسیالیسم علمی" که قرار است کاشف حرکت های قانونمند تاریخی باشد، نادرست است و معرفی سوسیالیسم به مثابۀ یک بینش علمی که درصورت دسترسی کامل به آن می توان به "دانش عینی" دست یافت و "پروسه ی عینی" را تشخیص داد، از خصلت مبارزه جویانۀ آن می کاهد (122). بر اساس این درک "سنتی" از سوسیالیسم و این که امکان دست یابی به شناخت نسبی از روند "قانونمند ی های اجتماعی" وجود دارد، این برداشت را به وجود می آورد که برای پیشبرد پروژه ی سوسیالیسم به وجود یک گروه نخبه و حرفه ای (حزب و سازمان) نیاز است که توانایی تحقیق و تحلیل راجع به مسایل سیاسی/ اجتماعی را داشته برای ترویج و استقرار آن به بسیج توده ها بپردازد. علاوه بر آن، اعتقاد بر این که در پروسه ی تحولات اجتماعی، حرکت های سیستمیک و قانونمند وجود دارند، به مبارزه خصلت "ابزاری" داده، بخش عمده ای از انرژی و تلاش انقلابی را به کشف قانونمندی ها و موازین نهفته در حرکت های اجتماعی، به جای استفاده از ذهنیت های خلاق انسانی، به هرز می برد. در واقع، به نظر هالووی، این نوع گرایش "پوزیتیویستی" (اثبات گرایی علمی) در نگاه به مسایل اجتماعی، تاثیر خود را در برداشت مکانیکی از روند مبارزه نیز می گذارد که از نتایج آن، تقویت حرکت های ابزاری و از جمله تلاش برای تصرف قدرت دولتی برای پیشبرد اهداف انقلابی است اما این نوع مبارزه سیاسی نمی تواند که خصلت "خود رهایی" داشته باشد (123). اگر چه تاریخاً بین دو خط مشی انقلابی و رفرمیستی فرق جدی وجود داشته است اما هر دو گرایش با درجات متفاوت مبارزۀ طبقاتی را نه به مثابۀ "پروسه ی خود رهایی" بلکه حرکتی جهت گرفتن قدرت انقلابی برای ایجاد یک جامعۀ آزاد و عادلانه پنداشته اند (127). در حالی که مارکس به علم به مثابۀ پدیده ای برای "نفی ظواهر مجازی" می نگریست، اما مارکسیست های بعدی و از جمله انگلس علم را پدیده ای اثباتی یعنی "دانشی عینی، از یک پروسه ی عینی" ارزیابی می کند. گرایش سوسیالیسم تدریجی به نمایندگی برنشستن و سپس کائوتسکی با اعتقاد به عامل "ضرورت تاریخی" تحولات قانونمند و "علمی" را به طور خطی می دید. لنین در مقابل این سئوال که چگونه توده های مردم که در بطن روابط اجتماعی مبتلا به معضل بُت وارگی/ افسانه گرایی (فنیشیسیسم) کالا و تحت کنترل آن زندگی می کنند، آیا می توانند همان مناسبات را طرد کنند، تشکیل حزب پیشاهنگ را راهکار مناسب سیاسی برای انتقال آگاهی طبقاتی به کارگران که در غیر آن صورت در حد مطالبات صنفی، توقف می کنند، تجویز می کند. خلاصه این که به نظر هالووی، چپ های سنتی وظیفه جنبش را تلاش جهت کشف علمی "سمت گیری عینی تاریخی" و داشتن یک شناخت "درست" از قانونمندی های آن و آن گاه ترویج دانش مزبور در سطح جامعه و به ویژه در میان طبقات کارگری دانسته اند (131). بدیهی است که بر مبنای این نظریه و این فرض که تنها طیف های مشخصی (روشنفکران، کادرهای حزبی، غیره) توانایی لازم برای شناخت از روابط استثماری و بیگانه آور را دارند، وظایف هدایت گری و رهبریت نیز تنها برای آنها در نظر گرفته می شود.
اما به نظر نویسندۀ کتاب، این خط فکریِ سنتی ورشکسته است، چون که:
1- سرمایه داری تنها از طریق شناخت و "تحلیل از قوانین پویای آن" قابل بررسی نیست و 2- به خاطر این که به آن سوی سرمایه داری گذر کنیم نمی باید که به روابط و نهادهای تحت تاثیر مناسبات کالایی (فتیشیستی) و از جمله حکومت ها، احزاب سیاسی و قوانین حقوقی موجود، حتی در دوران فعالیت های قبل از وقوع انقلاب متوسل شویم. فعالیت هایی که برای مقابله با سرمایه داری انجام می گیرند در عین حال می باید از ابتدا در جهت، نفی پدیده ی کارمزدی که ناشی از مناسبات کالایی و تقسیم کار تحمیل شده به طبقات مخالف است، نیز، باشند. وی اضافه می کند که تعلق داشتن به طبقه کارگر لزوماً نباید مثبت ارزیابی شود و توده های مردم می باید تلاش ورزند که از جایگاه پرولتری عبور کرده تفاوت های طبقاتی را محو کنند (144). از دیدگاه هالووی، تضاد اجتماعی رابطه ای "خصمانه" نیست که ما بین دو طبقه پرولتاریا و کاپیتالیست در جریان باشد بلکه بین "عمل مولد اجتماعی" از یکسو و "نفی آن" که تخدیر گشته و خصلت مجازی به خود گرفته، در سوی دیگر است (147). جلوگیری از خلاقیت ها و سرکوب مطالبات انسانی در همه حیطه های جامعه سرمایه داری و نه تنها در عرصۀ تولید، انجام می گیرند، "فریاد علیه ستم" واکنشی است به شرایطی که انسانیت را نفی می کند و جنبش مردم یعنی این "ضد قدرت" حامل آن است.
به نظر هالووی، ضد قدرت مجموعۀ جنبش های کارگری، زنان، دانشجویان، بومیان و بسیاری از گروههای دیگر جامعه را تشکیل می دهد که روزانه علیه مناسبات ستمگرانه و کنترل کننده مقاومت می کنند. از نقطه نظر اتونومیستی (اعتقاد به خودمختاری) که تئوریسن هایی مانند آنتونیو نگری، نمایندگی فکری آن را می کنند، مبارزه، همواره در اشکال 1- ترکیبی از رابطه ی متخاصم بین و کار و سرمایه ، 2- تغییری غیرمرکب که ناشی از ایجاد تحولات تکنیکی و مدیریتی در قبال مقاومت از سوی تولید کنندگان و حقوق بگیران انجام و 3- تحول به سوی باز ترکیب، یعنی باز تولید اشکال جدیدتری از مبارزه و واکنش بین کارگران و سرمایه داران به جلو رفته است (162). ایجاد تغییرات مهم در تاریخ اقتصاد سرمایه داری مانند ظهور فوردیسم (تولید انبوه کارخانه ای)، وِلِفریسم (دخالت دولت برای رفاه اجتماعی) و سرمایه داری دولتی از جمله برنامه های عمدۀ غیر مرکب با حمایت صاحبان سرمایه بوده و هستند که جهت مقابله با مقاومت از طرف توده های مردم یعنی "کارگران اجتماعی" که بخشهای عظیم آنها در خارج از تولیدات کارخانه ای کار می کنند، تدوین شده اند (164). اما هالووی در انتقاد بر بخشی از نظرات اتونومیست ها که حل معضلات اجتماعی را اثباتی می بینند، معتقد است که جنبش آزادیخواه عمدتاً از طریق مبارزه ی "منفی"، حرکت های غیرمرکب (ایجاد تغییرات تکنیکی، مدیریتی) را به سرمایه تحمیل می کند و آنها در حوزه های مختلف اقتصادی/ اجتماعی و از جمله صنایع، خدمات و فرهنگ، مرتباً به طرح ها و فرمول بندی های جدید مبارزاتی مبادرت می ورزند. اما آنچه که مثلاً قیام زاپاتیستا در چیاپسن (مکزیک) و یا شورش جنبش کارگران بدون زمین در برزیل را با مبارزات کارگران اینترنت در سیاتل متحد می کند، پایه مشترک طبقاتی آنها نیست بلکه اشتراک آنها در مبارزات منفی علیه سرمایه داری است. در واقع ایجاد تغییرات پیچیده ی تکنیکی و ساختاری به وسیلۀ صاحبان اصلی سرمایه، عمدتاً واکنش هایی هستند در قبال مبارزاتی که به وسیلۀ توده های کارگری و زحمتکش در سراسر جهان اعمال می گردد (165-164).
سرمایه به خاطر تداوم وجود خود به طبقه کارگر نیازمند بوده در تمامی تاروپود زندگی مردم تنیده است. بنابراین مبارزه تنها برای مقابله با انرژی تحمیل شده ی خارجی (روابط اجتماعی حاکی از سرمایه داری) نیست بلکه همچنین علیه مظاهر مخرب که در خود ما، توده های مردم، نیز نهفته است، می باشد و هالووی، برخلاف خط فکری اتونومیستی که رابطۀ بین کار و سرمایه را بیرونی دیده تحولات غیرمرکب سرمایه داری در عرصه های سیاسی، اجتماعی و اقتصادی را تنها واکنشی در قبال مقاومت و شورش از طرف جنبش های مردمی می دانند، مطرح می کند که مبارزه از طرف جنبش سوسیالیستی در واقع می باید درجهت نفی و محو کلیت عناصرغیرانسانی (روابط استثماری/ مجازی) که هر دو قطب طبقاتی جامعه، یعنی اقلیت بسیار کوچکی از صاحبان و قدرتمندان سرمایه و اکثریت بسیار وسیع از توده های کارگری و زحمتکش حامل آن هستند، باشد. در واقع به نظر وی تنها راهی که ما می توانیم با اتخاذ آن به مثابۀ انسان ها زندگی کنیم "نفی گرایی" می باشد (167). وی در انتقاد از ایده های اتونومیستی که مبارزه طبقاتی از طرف پرولتاریا را پدیده ای جدا از سرمایه و تنها در مقابله با آن دانسته از پیروزی یک جانبه ی طبقه کارگر علیه سرمایه داران انتظار پی آمدهای "اثباتی" یعنی پیروزی انقلاب سوسیالیستی را دارند، بحث می کند که به خاطر نفوذ همه جانبه از طرف دو پدیده ی قدرت (سرمایه) و ضد قدرت (نیروی کار) در یکدیگر و ایجاد تاثیر منفی ناشی از فتیشیزم سرمایه داری، جنبش سوسیالیستی تنها می تواند به مثابۀ یک "جنبش منفی" جهت "متلاشی کردن" و "انهدام" ساختارهای اجتماعی حاکم عمل کند، زیرا که سرمایه به طور داۀم در جستجوی ایجاد روابطی مرکب و با ثبات حرکت می کند (164).
هالووی در رد این نظر که مبارزه می باید عمدتاً علیه قدرت و یا "انرژی" کنترل کننده از بیرون، یعنی سرمایه، باشد، معتقد است که این مبارزه می بایست همچنین برای مقابله با خصوصیات مخرب تنیده شده در "ما" که زیر لوای سرمایه تفکرات و فعالیت های مستقل خود را از دست داده در تحکیم روابط کالایی و غیرانسانی مشارکت داریم، نیز، جهت گیری داشته باشد. به نظر هالووی دیالکتیک پیشرفت در مبارزات مردم که تحت اعمال قدرت زندگی می کنند، همواره فرایندی "منفی" و همه جانبه به خود دارد. سرمایه، بر مبنای فعالیت نیروی کار شکل می گیرد و نیروی کار نیز همیشه تحت کنترل سرمایه به امر تولید ارزش می پردازد (174). بنا براین تنها محو روابط نا برابر قدرت و اهرم های کنترل کننده از بیرون کافی نیست بلکه نیل به آزادی و برابری کامل به محو تمامی قیودات اجتماعی و از جمله فرهنگ تخدیر گشته، منفعت جویانه و سازشکارانه در خود توده های مردم نیز بستگی دارد وگرنه ستم های اجتماعی به اشکال متفاوت ادامه خواهند داشت. یکی از حرکت های غیر مرکب از طرف قدرت های سرمایه داری در دهه های اخیر، به نظر هالووی، سرایت مرکز ثقل فعالیت های سرمایه داری به عرصه مالی (اعتبارات/ بانکی) است که عمدتاً به خاطر جلوگیری و یا به "تعویق انداختن" رکود اقتصادی بوده است. بر اساس این دیدگاه، سرمایه گذاری در عرصۀ فعالیت های مالی، نوعی استراتژی از طرف قدرت های حاکم است که با حفط مبادلات پولی/ کالایی برای ایجاد کاهش در "سطح تضاد اجتماعی" به کار گرفته شده است، وگرنه "فعالیت آزاد بازار" به خودی خود به بحران اقتصادی ابعاد عمیق تری می داد (200). در واقع این استراتژی در سال های 80 و 90 موفق شد که با انتقال سرمایه های سرگردان از عرصۀ اشباع گردیده ی تولیدی به بخش های بانکی/ اعتباراتی، بحران های ناگزیر اقتصادی را به تعویق بیندازد. وقوع بحران اقتصادی، نقطه عطفی از مبارزه طبقاتی است بدین صورت که در این مرحله نوعی گریز دو جانبه مابین سرمایه و حقوق بگیران با سیستم کارمزدی بوجود می آیند (203).
سرمایه همواره در تلاش برای حفظ کنترل است. اما عامل بروز بحران، یعنی در خطر قرار گرفتن روابط اجتماعی سرمایه داری، نیروی محرکه ای است برای آزادی که از جانب کارگران در مقابله با سیستم کارمزدی که در واقع نوعی بردگی می باشد و همچنین از طرف سرمایه جهت رهایی از گرفتاری های صنفی/ سیاسی ایجاد شده توسط پرولتاریا ایجاد می گردد. بر این اساس، به نظر هالووی، درصورت تبدیل شدن بحران به یک انقلاب اجتماعی، از آنجا که سرمایه داری و به ویژه نهادهای سیاسی آن به ابزار سرکوبگرانه و "تروریستی" نیز متوسل می شوند و در مقابل اپوزیسیون مردمی نیز در اغلب مواقع مجبوراً به روش های خشونت آمیز و حتی گاهاً تروریستی روی می آورد، به احتمال قوی دستاویز شدن به حرکت های سیاسی و نهادهای تجربه شده ی مبارزاتی (ب.م تشکیل سازمانها و احزاب سیاسی و ایدئولوژیک) در دوران سرمایه داری، به بازتولید پدیده های بازهم فتیشیستی، گرچه با ظواهر انقلابی، منتهی می گردد (205). جای تعجب ندارد که در جوامعی که تا به حال دستخوش تحولات انقلابی شده اند، نخبگان سیاسی و وابستگان اقتصادی آنها با توسل به روشهای قهرآمیز حکومتی و نهادینه کردن درباره ی روابط اقتصادیِ استثماری و از جمله به رسمیت شمردن حق مالکیت خصوصی که در واقع حرکتی برای ایجاد مصالحه بین آزادی و نظام حاکم است، شرایط نا برابر اقتصادی و غیرآزاد را دوباره حکمفرما نموده اند (206). بدین خاطر است که وقوع انقلابات ملی- دمکراتیک و سوسیالیستی در قرن گذشته به بازتولید انواع ساختارهای اجتماعی و حکومتی که حامل شرایط غیرآزاد و غیرانسانی بوده اند منجر شدند.
البته، به نظر هالووی، اکتفا کردن به نفی نهادها و مناسبات سرمایه داری، به خودی خود، کافی نیست. چون که برای برچیدن مناسبات سرمایه داری، بدون داشتن شناخت ها و توانایی های لازم ذهنی و تجربی، نهایتاً پروژه ی سوسیالیسم نیز به زیر کنترل قدرت سرمایه در می آید. آنچه که حیاتی است، ایجاد شرایطی است که بر پایه ی آن توده های مردم، مستقیماً و آگاهانه در فعالیت های سرنوشت ساز اجتماعی مشارکت داشته باشند. انقلاب می بایست مفهومی فراتر از ایجاد التهابات اجتماعی و تغییر در ساختارها/ نهادها و ماهیت طبقات حاکم داشته باشد و ضروری است که رگه هایی از ارزش ها و مناسبات همسو با جامعه آینده ی انسانی، پیشاپیش، ترسیم گشته و حتی در فرازهایی از بطن جامعه شروع شده باشد. درواقع مهمترین جنبه از مبارزه برای سوسیالیسم پیروزی در کسب مطالبات بلافاصله (ب.م آزادی های مدنی، حقوق بیکاری) نیست بلکه ایجاد یک جنبش وسیع مردمی حول محور خواسته های مشترک اجتماعی و به ویژه در مخالفت مضموناَ فلسفی/ اجتماعی آن با سرمایه داری می باشد (208). هدف از مبارزه برای سوسیالیسم نباید به منظور تصاحب اجتماعی ابزار تولید انجام شود بلکه می باید در راستای محو بنیادی سیستم مبتنی بر مالکیت و وسایل تولید و در جهت ایجاد ذهنیت های سوسیالیستی و برابرگونه در تمامی ابعاد فعالیت های اجتماعی باشد. سرمایه با ایجاد تصورات غیر واقعی و برداشت های مجازی و ستایشگرانه از پول و کالا در میان توده های مردم و از طریق بیگانه کردن روند کار از سرشت انسانی آن یعنی پروسه ای که مردم به طور خلاق درگیر زندگی اجتماعی باشند است که حکومت می کند. خلع مالکیت از صاحبان قدرت و ثروت به مفهوم گرفتن اشیاء از آنها نیست بلکه محو اندیشه های شکل گرفته حول فرهنگ شئی وارگی و ستایشگری از کالا و پول و در عوض ایجاد روابط واقعی نوع دوستانه بین انسان ها، برخلاف شبه مناسبات مبتنی بر مبادله ارزش نیروی کار در ازای پرداخت پول و مادیات می باشد. سرمایه همواره در جهت نفی روابط همبستگی آور انسانی و ایجاد روابط پولی فعالیت می کند، اما انقلاب به مثابۀ یک پدیده ی "جنبشی" علیه تحلیل رفتگی ارزشهای برابری طلب، تمایلات بُت گرایانه نسبت به کالا و مخالفت با خصلت ضد جنبش مردم ظهور می یابد. خلاصه این که، از دیدگاه هالووی، کمونیسم یک جنبش اجتماعی برای مقابله با حرکت های نفی کنندهِ روابط انسانی و در واقع در ضدیت با وجود پدیده ی کار یعنی روابط کارمزدی می باشد (210).
چنین جنبشی به تشکل های سازمان یافته ی جمعی نیاز دارد و تجربه های تاریخی مثل شوراهای کارگری نمی توانند به مثابۀ نمونه های دایمی، همواره، مورد استفاده قرار گیرند. در راستای تلاش برای ایجاد شالوده های جدید زندگی، نه بر روی محور "تولید ارزش" و مناسبات کالایی بلکه بر مبنای روابط غیر سودجویانه و متکی بر برابری بین انسان ها است که اشکال جدیدتر انقلابی برای سازماندهی زندگی اجتماعی یافت می شوند. نمونه هایی از بدیل های انسانی تر در زندگی اجتماعی را می توان در حوزه هایی مثل وسایل نقلیه مجانی، درمان مجانی، سیستم متحول آموزشی و ایجاد مراکز اجتماعی تجربه نمود که همراه با تحولات عمیق تر در سایر جوانب زندگی افق های گسترده تری را برای استقرار روابط انسانی پدید می آورد. ولی به هر حال به نظر هالووی، برای ایجاد ساختمان جامعۀ انقلابی، جنبش به نوعی سازماندهی نیازمند هست گرچه "نمی توان که برای سازماندهی انقلابی از قبل نسخه آماده داشت". درک سنتی و به ویژه برداشت لنینی، از مارکسیسم، با نگاهی ابزاری به انقلاب، آنرا وسیله ای جهت رسیدن به اهداف سوسیالیستی می داند. اما روش ابزارگرایانه چیزی به غیر از مقابله با سرمایه در چارچوب موازین دیکته شده از طرف سرمایه داری نیست. اصلاً وجود دولت، خودش، به معنی ایجاد خلل در پروسه انجام واقعی، فعالیت های اجتماعی توسط توده های مردم می باشد. جامعه انقلابی به نوعی از سازماندهی اجتماعی نیاز دارد که مشوق فعالیت های خلاق عمومی باشد و نه این که فرازهایی از حرکت های توده های مردم را به زیر کنترل مراکز متعددی از قدرت در آورد. در این رابطه چکیده ی کلام این است که به نظر هالووی می باید از سیاست های حزبی فاصله گرفته به توسعۀ فعالیت های عمومی از طرف خود توده ها دامن زد.
در خاتمه، از دیدگاه هالووی، مبارزات جنبشی مثل شورش زاپاتیستا که از درون خود توده های بومی به حرکت درآمده، شکل گیری امواج خود به خودی تظاهرات در سراسر جهان علیه موازین نئولیبرالی که به ویژه از سیاتل (واشنگتن) اوج گرفت و به راه افتادن دایمی "کارناوال های" مقاومت علیه استثمار در سراسر جهان، جرقه هایی هستند که علیه ستایشگری از مناسبات کالایی و در مقابله با فرهنگ تسلیم طلبی به سرمایه، به صدا در می آیند و درصورت پیروزی انقلاب به عامل مؤثر برای ایجاد یک ترکیب دیالکتیک از دو خصیصۀ 1- وجود ثابت و 2- تحرک برای سازندگی تبدیل می گردند (214). اما سرانجام، در جواب به این سئوال که آیا چگونه می توان جهان را تغییر داد؟ خلاصه نظر هالووی، این است که نمی توان گفت که انقلاب دقیقاً چگونه شکل خواهد گرفت، ولی آنچه که تا به حال روشن گردیده این است که برای انقلاب، مسئله ی مرکزی، ایجاد افق های جدید در فضای "نامعلوم" جهانی است (215).
2- نقد
جان هالووی در این کتاب به مسایل حیاتی که در مقابل جنبش سوسیالیستی قرار دارند، یعنی فلسفۀ وجودی، ارزشها و اهداف و نقش آنها در پروسه ی انقلاب می پردازد. وی به درستی به وجود شرایط استثماری و روابط مبتنی بر ستایشگری از کالا (فتیشیزم کالایی) در سرمایه داری، گرچه تا حدی اغراق آمیز، اشاره می کند. این که یکی از اهداف اصلی جنبش، ایجاد شرایطی است که انسان ها بتوانند آزادانه و به طور واقعی در تعیین سرنوشت اجتماعی خود مشارکت مستقیم داشته باشند و این که یک جامعۀ ایده آل کمونیستی می باید نهایتاً از وجود سلسله مراتب مراکز قدرت و روابط پولی/ کالایی مبرا بوده و برعکس بر پایه ی مناسبات برابر و افقی، همبستگی آور و عادلانه شکل گرفته باشد بحثی نیست. و این که حکومت به مثابۀ نهادی که با اتکا به نیروی سرکوب سازمان یافته، پدیده ای متناقض با وجود یک جامعه انسانی و آزاد است و می بایست نهایتاً در مرحلۀ پیشرفته ی کمونیستی محو گردد و باز هم این موضوع که برنامه ریزی های متمرکز اقتصادی برای توزیع عادلانه ثروت و بر روی محور استراتژیک مناسبات سرمایه داری بوسیلۀ دولت هایی که مدعی سمت گیری سوسیالیستی هستند و یا ایجاد تشکل های سیاسی/ صنفی مثل سازمانهای مدافع طبقات کارگری، زحمتکش و محروم، اتحادیه های کارگری، تعاونی های تولیدی/ توزیعی و انتقال مالکیت و کنترل شورایی بر کارخانه ها و مؤسسات اقتصادی به کارگران و کارمندان به خودی خود کافی نبوده و هنوز در زیر هژمونی مناسبات سرمایه داری قرار دارند، همه درست، ولی مشکل در جنبه های دیگری از نظرات وی است که در خطوط زیر به طور مختصر به آنها اشاره می شود.
هالووی معتقد است که بخشی از مبارزه برای سوسیالیسم، می بایست در عین حال، برای مقابله با مظاهر منفی آکنده از روابط سودجویانه و تخدیر کننده، که در زندگی مردم تنیده شده، انجام گردد. جمعیت عظیمی از توده های مردم تحت تأثیر ایده ها و امیال کاذب سودجویانه دچار توهم های خودخواهانه و مخربی هستند که در نهایت آنها را همچون برده های عصر جدید برای گرداندن چرخ اقتصاد و بازتولید مناسبات اجتماعی سرمایه داری به خدمت صاحبان سرمایه و قدرت در می آورد. نهادهای حکومتی و حزبی، قوانین قضایی و حقوق شهروندی از جمله پدیده های سرمایه داری هستند که عمدتاً در خدمت به حفظ قدرت از طرف طبقات حاکم مورد استفاده قرار می گیرند. مشارکت در این نوع فعالیت های سیاسی/ اجتماعی نهادینه شده در سرمایه داری به جز کمک به ترویج بیشتری از تفکرات ستایشگرانه از مناسبات کالایی و ایجاد مشروعیت برای نظام های حاکم، ماحصل دیگری در بر ندارد. هالووی معتقد است که یکی از دلایل برای متوسل شدن جنبش چپ سنتی، اعم از انقلابی و یا نوع رفرمیستی آن به تشکیل سازمانها و احزاب سیاسی این بوده است که بر اساس این دیدگاه از "سوسیالیسم علمی"، امکان بیشتری برای شناخت و تحلیل از قانونمندی های اجتماعی می باشد و در نتیجه اینکه پروژه ی مبارزات سوسیالیستی می تواند در پرتویِ "دانشِِ" یافته شده و فرمول بندی شده به وسیله متخصصین و فعالین اجتماعی/ سیاسی که در این سازمانها متمرکز شده اند، گسترده تر و منظم تر به پیش برده شود. در حالی که به نظر هالووی، تاریخ انقلابات اجتماعی در قرن 20 نشان داده است که سازمانها و حکومت هایی که ادعای برقراری دمکراسی و سوسیالیسم را داشته اند، پس از تسخیر قدرت به نهادهای کمابیش متشکل از سلسله مراتب قدرت و حامل خصلت های سرکوبگرانه تبدیل شده و اتفاقاً در اغلب مواقع خود آنها به موانع اصلی در برابر استقرار سوسیالیسم واقعی، یعنی ایجاد شرایطی که توده های مردم در تعیین سرنوشت اجتماعی خود مشارکت فعال و مستقیم داشته باشند تبدیل گشته اند.
با توجه به این قسمت از نظرات هالووی می توان از این نکته شروع نمود که از نقطه نظر ماتریالیسم دیالکتیکی، به درستی این برداشت وجود دارد که در طول تاریخ جوامع بشری برخی از پدیده های اجتماعی، اعم از نهادها و ارزشهای متناسب با اخلاقیات مثبت انسانی مانند آزادی های مدنی، انتخابات آزاد، حقوق برابر، قانون اساسی، پارلمان، انجمن، شورا، سازمانهای متنوع اجتماعی، اتحادیه، نبود اعدام و شکنجه، درمان و آموزش مجانی، اشتغال کامل و مؤسسات خیریه عوامل مؤثری برای بهبود زندگی اجتماعی بوده اند. در عین حال بسیاری از ضوابط و حرکت های اجتماعی مثل مناسبات برده داری، دیکتاتوری، استثمارگری و انواع ستم های اجتماعی و نظامی گریهای قومی/ ملیتی، به حال مردم مضر و مخرب بوده اند. بسیاری از اندیشمندان آزادی خواه و برابری طلب و به ویژه مارکس و شماری از دیگر سوسیالیست ها، طی دو قرن اخیر توانسته اند که با تأمل و تحقیق در مورد تاریخ جوامع بشری، روندهای نسبتاً قانونمندی را مشاهده کنند. وجود طبقات اجتماعی، قانون ارزش و بحران های ادواری و ساختاری اقتصادی از جمله پدیده های قانونمند اجتماعی هستند که به کمک تئوریسن های جنبش سوسیالیستی به معرض شناخت و تحلیل درآمده اند. تعداد زیادی از اندیشمندان منتقد و مخالف سرمایه داری، در واقع همان فعالین اجتماعی/ سیاسی هستند که توانسته اند در عرصه های مختلف آکادمیک، حوزه های مباحث نظری در میان جنبش ها (ب.م فوروم اجتماعی) و در طی کشمکش های تئوریک بین گرایشهای متنوع سیاسی/ اجتماعی در بین سازمانها و احزاب چپ و دمکراتیک به ارتقاء آگاهی و شناخت از معضلات و یافتن بدیل های اجتماعی برای پیشرفت انسانی جامعه کمک کنند. اگر بخش عظیمی از جمعیت که در تنگنای دشواری های زندگی معمولاً بدون عرصۀ هر نوع چالش به نظام های حاکم، به گفته هالووی حتی به بازتولید مناسبات غیرانسانی سرمایه داری کمک می کنند، در عوض حیاتی است که فعالین درگیر در جریانات و تشکل های آزادی خواهانه و عدالت جویانه و متعلق به توده های زحمتکش و محروم، جوانان، زنان و اقلیت های ملی/ مذهبی که به انواع مختلف و در سطوح متفاوت تحت ستم های اجتماعی قرار دارند، درصورت امکان از طریق روشنگری و سازماندهی در میان مردم به پیشبرد اهداف دمکراتیک، خود حکومتی، عدالت اقتصادی و در واقع ایجاد شرایطی مبتنی بر نه فقط احقاق حق تعیین سرنوشت اجتماعی به شیوه های دمکراتیک، بلکه مشارکت پیگیرانه مستقیم و خلاق در جهت استقرار جامعه انسانی مورد نظر، مؤثر واقع شوند.
برای مثال، در ایران از جمله عوامل دخیل در ایجاد تحولات نسبتاً مدرن در زندگی مردم همان بروز تحولات انقلابی و اصلاح طلبانه است که پا به پای پیشرفت مناسبات سرمایه داری از طریق انجام تحولات سیاسی به رهبری جنبش های دمکراتیک و چپ از دوران مشروطیت تا جنبش ملی شدن نفت و تا اوان انقلاب دمکراتیک 1357 شمسی، انجام گرفته است. حتی در زیر یوغ حکومت ارتجاعی جمهوری اسلامی مقاومت ها و مبارزات مردم، در میان آنها کارگران، دانشجویان و زنان رژیم را به برخی عقب نشینی ها وا داشته است. در چند سال اخیر به خاطر مبارزات جنبش کارگری بخش هایی از کارگران پیشرو (ب.م اتوبوس رانان شرکت واحد تهران) توانسته اند که با تشکیل اتحادیه های مستقل به حقوق محدودی در قبال سیاست های سرکوبگرانه رژیم برسند. آنها به درستی برای بهبودی قانون کار و لغو قراردادهای موقت مبارزه می کنند. جنبش زنان نیز به حق برای نیل به حقوق برابر و طی این پروسه لغو قوانین ضد زن و مواد ارتجاعی تر لایحۀ "حمایت از خانواده" همچنان مبارزه می کنند. هم اکنون با توجه به پیشبرد برنامه های نئولیبرالی (خصوصی سازی/ آزادسازی) از طرف رژیم خودکامۀ جمهوری اسلامی، مبارزه برای اخذ هر سطح از حقوق دمکراتیک و به ویژه ارتقاء حداقل دستمزد، حق تشکیل انجمن و سندیکای مستقل و ممانعت از خصوصی سازی صنایع استراتژیک، به خودی خود دستاوردهایی برای خدمت به انجام تحولات رادیکال تر و انقلابی در آینده هستند. درصورت وجود آزادی های سیاسی، یعنی در واقع بخشی از ضوابط دمکراتیک که حتی در زیر لوای مناسبات کالایی، به خاطر مبارزات مردم بدست آمده، گروه ها و سازمان های آزادی خواه و مردمی و از جمله جریانات مبارز چپ که جایگاه وسیع اجتماعی داشته باشند از اعتبار و توان سیاسی بیشتری برای ارائه برنامه های اقتصادی/ اجتماعی برخوردارند. آنها در حین مبارزات سیاسی عدالت خواهانه و تدارک پلاتفرم ها و آلترناتیوهای انسانی تر برای سازماندهی اجتماعی جامعه، باعث تحرک وسیع تر و رادیکال تر در میان مجموعۀ جنبش های مردمی جهت ارائه چالش تعیین کننده علیه نظام حاکم، می گردند. اگر این نظر هالووی تایید شود این مفهوم را می دهد که تا وقتی که یک تغییر بنیادی و ضد سرمایه داری انجام نگرفته نمی باید برای هیچ کدام از حقوق دمکراتیک مبارزه نمود، زیرا، به نظر وی دستاوردهای دمکراتیک تأثیر تعیین کننده ای برای ایجاد یک تحول رادیکال در افکار و عمل کردهای مردم نخواهد داشت و موازین مترقی ایجاد شده، سرانجام، از کار کرد مؤثر انسانی تهی شده به خدمت نظام حاکم درمی آیند. بدیهی است که این خط فکری آرامان گرا، به غیر از اعتقاد به پدیدار گشتن تمام و کمال یک جامعه اتوپیائی، به هیچ سطحی ازتحولات دمکراتیک آزادی خواهانه و عدالت جویانه اعتقاد ندارد.
در آمریکا، مثل سایر نقاط جهان، امروزه به خاطر ظهور بحران عمیق اقتصادی، ضرورت انجام یک سری اقدامات جدی اقتصادی از طرف دولت، هر چند در چارچوب سرمایه داری (ب.م سیاست های کینزینی)، دیده می شود. دولت جورج بوش و حال بُراک اُباما با تخصیص مقادیر بالای تریلیون دلار برای ایجاد نقدینگی و سرمایه گذاری، درصدد بوده و هستند که جامعه را از مهلکۀ این بحران عمیق اقتصادی نجات دهند. اما بخش قابل توجه ای از پول بیشتر نصیب صاحبان سرمایه های عظیم بانکی و مالی شده و در حالی که جریانات لیبرال تر از حزب دمکراتیک و حتی اُباما به این روند معیوب از دخالت دولت در تزریق پول و اعتبارات به اقتصاد تقریباً ورشکسته آمریکا و دنیای سرمایه داری مواضع اعتراضی و انتقادی دارند، اما وظیفه عمده بر دوش افراد و جریانات مترقی و سوسیالیستی است که درصورت توان با افشاگری از خصلت مخرب این بحران های اقتصادی، که از ذات سرمایه داری بر می خیزد، در کنار طرح آلترناتیو مناسبات سوسیالیستی و غیرکالایی، در عین حال، از طریق به چالش کشیدنِ راهکارهای فعلی از طرف حکومتگران، از تأثیرات خانمان برانداز شرایط کنونی اقتصادی در زندگی توده های مردم قدری بکاهند. برای مثال، ملی کردن برخی از بانک ها و مؤسسات مالی، دادن اعتبار مالی به صاحبان منازلی که قدرت پرداخت اقساط مسکنِ خود را ندارند، ایجاد سیستم های مبتنی بر درمان و آموزش مجانی و پرداخت حقوق بیکاری از جمله مطالباتی هستند که می باید در سطوح معینی از طرف سازمانها و گروههای اجتماعی مدافع توده های محروم و زحمتکش پیگیری شوند.
اخیراً در ماه دسامبر 2008، حدود 250 نفر ازکارگران مشتغل در شرکت در و پنجره سازی رِپُبلیک ((Republic در شیکاگو که صاحبان آن اعلام ورشکستگی کرده بودند، با تحصن در محیط کارگاه توانستند که پرداخت بخشی از حقوق و مزایا برای مدت چند سال را به شرکت بیمه که اعتبار دهنده و سپس صاحب آن شده بود، تحمیل کنند. مسلماً توسل به روش نافرمانی مدنی برای احقاق ضروریات زندگی یک اقدام قابل درک است. البته اگر بر اساس تحلیل هالووی به این حادثه نگاه کنیم، حرکت مزبور، چون که فرای روابط سرمایه داری نمی رود و در دراز مدت تغییر چندانی در روابط مبتنی بر فتیشیزم کالایی نمی گذارد، پس دستاوردی تلقی نمی گردد. ولی مسئله این است که آیا زندگی برای توده های محروم و زحمتکش نباید، در سطح امکان، خالی از مشقات و سختی های طاقت فرسا ادامه یابد، مگر این کارگران حق ندارند که به زندگی نسبتاَ راحت تری، حتی در سیستم سرمایه داری ادامه دهند. و آیا به خاطر مبارزات جنبش کارگری و به خصوص در بعد از شروع بحران بزرگ اقتصادی در سال 1929 تشکیل اتحادیه های کارگری راحت تر انجام نمی شد و هم اکنون با توجه به فضای کنونی (آغاز ریاست جمهوری اُباما)، به خاطر تداوم مبارزات از طرف توده های کارگری و احتمال تصویب قانون حق آزاد برای کارگران(Employee Free Choice Act) که بر آن اساس حقوق بگیران نه از طریق جمع آوری آشکار طومار بلکه با استفاده از مکانیسم رأی مخفی، که کمتر مورد دخالت حکمفرما قرار می گیرد و از امکان بیشتری برای تشکیل اتحادیه در محیط کار برخوردار می شوند، وجود ندارد. بدیهی است که در صورت دست یافتن به این نوع حقوق دمکراتیک که بخشاَ به خاطر فعالیت گروهها و سازمانهای مدافع کارگران و زحمتکشان به حکومت های سرمایه داری تحمیل می شوند، وضعیت این طبقات بهبود می یابد، هر چند که واقعیت را همان طور که هالووی می گوید نیز باید دید و آن اینست که هنوز در سطوح مختلف، مناسبات نا برابر و مخرب سرمایه داری بر زندگی مردم سایه انداخته است و هدف اصلی برچیدن مناسبات کالایی و ایجاد روابط انسانی بر پایه ی نوع دوستی و همبستگی می باشد.
در آمریکای لاتین و از جمله در کوبا، ونزئولا، بولیوی، اکوادر و برزیل تحولات دمکراتیک و رادیکال در سطوح مختلف انجام گرفته اند. مثلاً در کوبا هر چند با وجود کاستی ها و به ویژه نبود دمکراسی سیاسی، تحت رهبری حزب کمونیست و برادران کاسترو، درجه ای از توسعۀ عادلانه اجتماعی و از جمله ایجاد اشتغال کامل، آموزش و درمان مجانی صورت گرفته است. بخشی از دستاوردهای مردمی در کوبا به خاطر وجود دولتی است که علی رغم خصلت های خودکامه و تک حزبی آن، از استقلال کشور در مقابل دخالت های امپریالیستی و هجوم سرمایه های استثمارگر جلوگیری نموده است. در ونزئولا، نوعی سمت گیری سوسیالیستی، با توجه به ویژگی های جامعه در حال شکل گیری است. حکومت آن به رهبری هوگوچاوز رئیس جمهور این کشور، در حال حاضر، نقش بسیار مهمی در ایجاد شرایط مستعد تر برای حرکت به سوی سوسیالیسم بازی می کند. در قانون اساسی جدید کشور که در سال 2000 تصویب گشت اهداف سوسیالیستی به روشنی قید نشده است، اما با توجه به ظرفیت دمکراتیک آن و به خاطر وجود عامل ذهنی قوی (چاوز، بخشی از مسئولین سیاسی، نمایندگان پارلمان، گروههای سیاسی و اتحادیه های کارگری مترقی و به ویژه جنبش برابری طلب مردم) یکسری برنامه های اقتصادی/ اجتماعی برای ایجاد عدالت اقتصادی و دمکراسی توده ای و حرکتهایی برای مقابله با سرمایه های بزرگ داخلی و نهادهای امپریالیستی به جریان افتاده اند. در ونزئولا، شبیه ایران، به خاطر وجود سیستم تک محصولی (نفت) اقتصادی و عوامل دیگر از جمله تسلط قدرتهای استعماری/ امپریالیستی در گذشته آن، صنایع پایه ای رشد نیافته، حدود 80 درصد از مردم در زیر خط فقر زندگی می کنند. بیش از 50 درصد از کارگران در حوزه خدمات و رشته های غیر تولیدی کار می کنند. در این جامعه که هنوز طبقه کارگر در مجموع به خصلت های رادیکال و مبارز دست نیافته حتی بخشی از اتحادیه های کارگری آن در اوایل ریاست جمهوری چاوز در مقابل برنامه های برابری طلب وی مقاومت نموده با ارتجاع داخلی و سیاست های امپریالیستی همراهی می کرد، مسلماً به وجود نوعی حکومت که پایه ی اجتماعی (اکثریت محرومان و زحمتکش که لزوماً به کارگران حقوق بر خلاصه نمی شود) داشته در جهت پاسخ گویی به نیازهای حق طلبانه آنها قدم بردارد، احتیاج هست. درصورت تسخیر دمکراتیک دولت از طرف نمایندگان واقعی طبقات کارگری و زحمتکش، احتمال این که دولت از یک نهاد مدافع سرمایه به ابزاری در جهت نفی آن و طرفدار استقرار مناسبات سوسیالیستی تبدیل گردد، زیاد است. حکومت فعلی در ونزئولا با ملی کردن صنایع استراتژیک و به ویژه صنعت نفت و ایجاد تعاونی ها و شوراهای محله ای جهت اداره دمکراتیک امورات اقتصادی/ اجتماعی به توسعۀ اقتصادی برای توده های مردم کمک زیادی نموده است.
در صورت وجود یک رژیم سوسیالیستی، توده های مردم و فعالین جنبش که درصدد کمک به ایجاد مناسبات سوسیالیستی هستند، با استفاده از شرایط مستعدتر و از طریق سازماندهی خود در تجمع ها و گروههای اجتماعی/ سیاسی و ارتقاء شناخت از معضلات و نقاط قوت در توان خود آنها هست که در جهت ایجاد شالوده های نظام سوسیالیستی مستقیماً مشارکت دارند. روشن است که تجربۀ شکست خورده "سوسیالیسم" از بالا و رژیم های تک حزبی به اصلاح سوسیالیستی، مانع بزرگی در برابرگرایش جنبش در کلیت آن، به آن سو می باشد. موضوع این است که برخلاف نظر هالووی لزماً همه حکومتها نقش سازش دهنده بین جنبش انقلابی و نظام سرمایه داری (234) را بازی نمی کنند، و دولت به مثابۀ پدیده ای از نوع روابط اجتماعی لزوماً همواره در خدمت سرمایه (240) قرار نمی گیرد. البته هالووی، در پایان کتاب، به نوعی در تناقض با بخش های پیش تر کتاب اذعان دارد که به خاطر وجود نهاد دولت در جوامع امروزین سرمایه داری می بایست تلاش شود که به هر حال حکومتها را با توجه به ویژگی هر جامعه به چالش کشید (245). بحث این است که جنبش سوسیالیستی به حرکت هایی به مراتب بیشتر از "فریاد" زدن نیاز دارد و تلاش برای تولید ایده ها، خط مشی ها و برنامه های استراتژیک سیاسی/ اجتماعی، بخشی از مضمون مبارزاتی را تشکیل می دهند. بدیهی است که مطلوب ترین و مناسب ترین راهکارها و سیاست ها معمولاً بر مبنای شناخت ها، تحقیقات، مبادلات نظری و فرمول بندی های سازمان یافته در درون تجمع ها، گروهها و سازمانهای مبارز مردمی که دارای ارزشها، اهداف و برنامه های سیاسی/ اجتماعی هستند، شکل می گیرند.
هالووی درباره طبقه کارگر می نویسد چون که پدیده ی "نیروی کار" در بطن مناسبات کالایی شکل می گیرد و اکثریت توده های مردم در وضعیت ناتوان جهت فروش نیروی کار خود در ازای پرداخت پول قرار می گیرند، اصلاً تعلق داشتن به این طبقه نمی تواند خصلت مثبت داشته باشد و می باید مرزهای طبقاتی را در پروسه ی انقلاب و حتی قبل از پیروزی آن متلاشی نموده پرولتاریا را از جایگاه طبقاتی خود عبور داد (144). وی به درستی در تایید خط فکری اتونومیستی و از جمله نظر آنتونیو نگری بحث می کند که ظهور بسیاری از تغییرات در عرصه تکنولوژی و مدیریت و از جمله استقرار سطحی از حقوق دمکراتیک ناشی از عقب نشینی صاحبان سرمایه و نهادهای سیاسی مدافع آنها در ازای مقاومت و مبارزه از طرف مردم می باشد. اما در آنجا که وجود اشتراک بین مبارزات آنها را عمدتاً ناشی از نگرش منفی آنها به سرمایه داری و نه پایه ی طبقاتی کارگری، که تعیین کننده است، می داند بحث انگیز می باشد. آنچه را که هالووی نمی بیند وجود زمینه ی مادی و شرایط عینی زندگی (روابط استثماری و انواع ستم های اجتماعی) در بین توده های کارگری است که در ذهنیت های آنها آگاهی طبقاتی و انگیزه های مقاومت علیه صاحبان ثروت و قدرت می آفرینند و نهایتاً به همگرایی افقی و همبستگی های طبقاتی می انجامند. در جامعۀ سرمایه داری قربانیان اصلی اکثریت توده های زحمتکش و محروم هستند که در مبارزات حق طلبانه خود نوک افشاگری را نه فقط به سوی مناسبات فتیشیستی بلکه همچنین به درستی به سمت نخبگان و صاحبان سرمایه و قدرت نشانه می گیرند. اما به نظر هالووی، کارگران، توده های محروم و زحمتکش و سرمایه داران و در واقع همگان، چون که در زیر سلطۀ روابط کالایی زندگی می کنند، قربانی شده اند و جهت گیری مبارزات نیز می باید صرفاً برای نفی خصایل غیرانسانی در تمامی مردم که به طبقات گوناگون تعلق دارند، باشد. این خط فکری با نادیده گرفتن انگیزه های سود جویانه و قدرت طلبانه در میان صاحبان سرمایه و قدرت، حل مسئله (ایجاد روابط غیر سرمایه دارانه و انسانی) را در زدودن ایده ها و ارزش های منفی و ستمگرانه از تفکر مردم که به طبقات مختلف تعلق دارند، می داند. این نگاه ایده آلیستی است و شباهت هایی به تعالیم مذهبی دارد.
هالووی در مورد مسایل دیگر اجتماعی و از جمله پدیده ی بحران اقتصادی نیز به عوامل عینی کمتر توجه می کند. برای مثال هالووی به نادرستی براین نظر است که در سال های 1980، 1990 و تا اواسط سال های 2000 هجوم سرمایه های جهانی به عرصه فعالیت های بانکی/ مالی عمدتاً به خاطر پیشگیری و یا به تعویق انداختن رکود اقتصادی و در نتیجه تداوم سیستم حاکم بوده است (203-200). اما شواهد و تحقیقات معتبر در جنبش چپ و نشریات سوسیالیستی مثل مانتلی ریویو نشان می دهند که عمداً وجود اشباع در بازار مصرف جهانی و نه اتخاذ استراتژی از طرف قدرت های بزرگ سرمایه داری جهت کاستن از تضادهای اجتماعی است که ناگزیر، باعث سرازیر گشتن سرمایه ها به بخش های مالی و اعتباری شده و نهایتاً با ترکیدن حباب های شکل گرفته بر اساس ارزش های غیر واقعی، به ویژه در بازار مسکن، به بحران اقتصادی اخیر منجر گشته است. واقعیت این است که سرمایه از قدرت اَزَلی برای حکومت بر جامعه برخوردار نیست و بسیاری از تحولات و اتفاقات اجتماعی به خاطر مقاومت از طرف توده های مردم و بخشاً خارج از افق قابل تشخیص از طرف صاحبان سرمایه های عظیم و دول ارتجاعی و مدافع آنها انجام می گیرند. مبارزات کارگران، بیکاران، محرومان و تمامی طبقات و اقشار تحت ستم برای بهبودی شرایط زندگی یکی از عوامل اصلی در سرگردان نمودن سرمایه برای هجوم به حیطه های سودآور است و در برخی از جوامع دیده شده است که در مواردی صاحبان سرمایه به عقب نشینی و حتی تسلیم مجبور شده اند. مثال دیگر مسئله هویت اجتماعی است که از دیدگاه هالووی به رسمیت شناختن دایمی آن سازشی است با مقولات ساخته شده از طرف سرمایه داری که بر مبنای وجود کثرت، تفاوت و رقابت ما بین گروههای متنوع اجتماعی و نه همبستگی بین آنها، برای ایجاد ثبات اجتماعیِ مقطعی تدوین شده اند. وی تاکید می کند که جنبش سوسیالیستی نباید به دام مبارزاتی که به سوی مطالبات هویت گرایانه (ب.م طبقه کارگر، زنان، ملیت ها) جهت گیری دارند بیافتد، چون که دستاوردهای ناشی از اهداف هویت طلبانه و سایر حقوق دمکراتیک، نهایتاً تحت کنترل سرمایه در می آید. بحث هالووی تا حدی قابل قبول است و دیده شده که در مقاطعی، صاحبان سرمایه در کنار مطالبات صنفی کارگری و خواسته های طرح شده از طرف جنبش زنان، ملیت ها و فعالین مدافع محیط زیست قرار گرفته و برای مثال به سازش با اتحادیه های کارگری، به رسمیت شناختن حقوق برابر برای زنان و پلورالیسم ملیتی (ب.م یوگسلاوی سابق) و همچنین سرمایه گذاری در عرصۀ تکنولوژی سبز می پردازد. اما آنجا که هالووی برای مقولۀ هویت خصلت فرٌار و بی ثبات قائل شده از جنبش سوسیالیستی انتظار دارد که با توجه به واقعیات، صرفاً به شناسایی هویت بپردازد بدون این که به تداوم اجتماعی آنها (ب.م طبقه، ملیت، مذهب) دامن بزند، مسئله ناروشنی پیدا می کند. تجربیات تاریخی نشان داده است که دست یافتن به حقوق دمکراتیک، هر چند طبقه بندی شده و متمایز گشته هم برای بخش های معینی از جامعه مثل کارگران، زنان و ملیت ها باشد، به خودی خود در دوران گذار به پیروزی کامل انقلاب اجتماعی، دست آوردهای عظیمی برای این بخش های تحت ستم به حساب می آیند. در پروسه ی این مبارزات، پیروزی ها و مکث های اجتماعی مقطعی حول محور مطالبات دمکراتیک و به ویژه نهادینه کردن هویت های کارگری، فمینیستی و ملیتی، تأثیر قاطعی در بهبودی زندگی مردم می گذارد. تا پیروزی نهایی، مسیر مبارزات در طول زمان نا معین، از پیچ گاهها و معابر سرسخت اجتماعی می گذرد و موفقیت های تاکتیکی و نسبی، مسلماً به حال زندگی کنندگان و نه لزوماً تئوری پردازان بسیار اهمیت دارد. زاپاتیست ها در منطقه چیاپس (مکزیک)، نمونه ای است که هالووی به آن به مثابۀ یک جنبش بومی که با توجه به مختصات جغرافیایی/ تاریخی ویژه ی خود توانسته است حول محور هویت محلی، مبارزات برابرطلبانه موفقیت آمیزی را به جلو ببرد اشاره می کند. البته به نظر هالووی برای زاپاتیست ها طرح مسئله هویت یک تاکتیک مبارزاتی است چون که هدف اصلی آنها مبارزه "برای انسانیت" در سراسر جهان است (103-102). در پاسخ به این ادعا از طرف هالووی حداقل می توان گفت که مگر شورش و مبارزات رهایی بخش از طرف زاپاتیستا برای استقرار سیستم خود حکومتی و مناسبات غیر استثماری، حتی اگر به یک منطقۀ کوچک محدود گردد، به خودی خود دستاوردی نیست و آیا امکان ندارد که همبستگی بین این جنبش برابری طلب بومی با سایر جنبش های کارگری، زنان، جوانان، دانشجویان و همچنین دیگر جریانات فعال بومی، همچون گرانیگاهی متمرکز از تجمع های انسانی، در عین حفظ هویت های متنوع خود، به پیروزی نهایی یعنی انقلاب اجتماعی سوسیالیستی در مکزیک بیانجامد. اتفاقاً، واقعیات ناشناخته اجتماعی، نا روشنی در چگونگی پیروزی انقلاب و ابعاد زمانی و مکانی آن که به گفته ی خود هالووی "نا معلوم" است این رسالت را در جلوی جنبش سوسیالیستی می گذارد که از نیل به دست آوردهای دمکراتیک، هر چند مقطعی و محدود، غفلت نکند.
صاحبان سرمایه های عظیم و حکومت گرایان مدافع آنها انسان هایی هستند که با استفاده از موقعیت اجتماعی و داشتن ذهنیت های منفعت جویانه و خود خواهانه در ایجاد شرایط چپاول، استثمار و استبداد مؤثر بوده باعث ترویج نا برابری، فقر، محرومیت و سایر معضلات اجتماعی مثل جنگ، نژاد پرستی و حتی نسل کُشی می شوند. اگر منظور هالووی این است که این نخبگان اقتصادی که معمولاً به ارکان قدرت سیاسی و ابزار سرکوب نیز مسلط هستند مانند توده های کارگری، زحمتکش و محروم اسیر ذهنیت های فتیشیستی (ستایشگری از کالا و پول) و غیر انسانی بوده و بنا براین وظیفه جنبش آزادی خواه سوسیالیستی زدودن این خصایل منفی و ویران کننده از تفکر عموم مردم که متعلق به طبقات مختلف حاکم و ستم دیده هستند، می باشد، پاسخ ساده این است که دیگر دوران برای نظرگاه ها و تحلیل های ایده آلیستی و غیر واقعی گذشته است. تفکری که علت معضلات اجتماعی را نه در خود روابط نا عادلانۀ انسان ساخته بلکه عمدتاً در ذهنیت فتیشیستیِ تحمیل شده به خاطر واقعیات دنیای مادی و از جمله روابط سرمایه داری، تحلیل می کند و راه حل ها را که شباهت زیادی به پیام های اخلاقی متعلق به مکاتب مذهبی دارند در محو اندیشه های "منفی" و جایگزینی آنها با ایده های نوع دوستانه و همبستگی آور دیده (210)، و در عین حال دست آوردهای نهادینه شده و ارزش یافته (ب.م قانون اساسی، حق رأی عمومی، احزاب و حقوق مدنی) را آلوده به مناسبات سرمایه داری می داند، را نمی توان به مثابۀ یک تئوری اجتماعی برای ایجاد جامعه انسانی جدی گرفت. همان طور که هالووی، خودش، در پایان کتاب می نویسد بشریت با آینده ای "ناشناخته" که همچون یک "ستارۀ اتوپیایی" در آسمان چشمک می زند (231) مواجه هست. اما برخلاف راه حل های ارائه شده از طرف وی، بر جنبش سوسیالیستی است که با دست یافتن به ترکیب درستی از تئوری های اجتماعی که بر مبنای دنیای واقعی و ماتریالیستی نضج یافته باشند، یعنی همان بینش ماتریالیستی دیالکتیک در راستای عبور از مناسبات انسان ساخته ی نا عادلانه و نا برابر به مبارزه ادامه دهد.
پایان