۱۳۸۷ آذر ۱۴, پنجشنبه

مذهب ستیزی یا مذهب زدایی - نوشته شده آبان 86


پیش از شروع می خواهم روی این نکته تأکید داشته باشم که در این یادداشت سخن پیرامون مذهب ستیری نیست، بلکه صحبت از مذهب زدایی از فرهنگ مبارزه سیاسی است؛ ولی برای زدودن مذهب از فرهنگ سیاسی باید آلترناتیو داشت. مشخص تر اینکه، تغییر بنیادین اندیشهء حاکم بر جامعه به اندیشه ای پویا و سارنده تنها در صورتی امکان پذیر است که باور جایگزین در حد تأثیرگذاری مذهب فورموله شده باشد. در گام نخستین باید آنچه را که بر اذهان حاکم است بهتر بشناسیم.

یکی از خصیصه های بارز فاشیسم ناتوانی اش درتحمل حرف مخالف است. نمی تواند دگراندیش را تحمل کند. فاشیسم بصورت سیستماتیک دگراندیش – آنکه آنطور نمی اندیشد که فاشیسم می اندیشد، را مورد تهاجم قرار می دهد.شکل حادتر فاشیسم، فاشیسم-مذهبی است. نه تنها مخالف خود را تحمل نمی کند، بلکه با استفادهء ابزاری از خدا و پیغمبر و دگر باورهای مذهبی، مخالف خود را در سلولی محصور با اختناق و تهمتهایی مانند منافق و مرتد و کافر و باغی و مفسد فی الارض، و بدتر و خطرناکتر از همه – مخالفت با رهبر، که امام گونه دربارهء اندیشه و حرکات و اعمال تو فتوا می دهد، محبوس می کند. فاشیست ها چون لباس (دین) اسلام بر تن دارند، می توانند با تفاسیر مختلف از آیات الهی، و فتاوی در زمانهای لازم راهکارهای جدیدی برای پیشبرد اهداف سیاسی خود ابداع کنند. آیات قران به «او» این امکان را می دهد که با تفسیر آیات محکم و متشابه، ناسخ و منسوخ، و خلاصه با استفادهء ابزاری از دین، جامعه را متعهد و ملتزم به بینش مشخص خود بکند. آن موقع که لازم است، چادر بر سر زن می کند، هر موقع که لازم شد روسری بر سرش می کند، و وقتی لازم باشد دختران را با لباسهای چسبان به نمایش می گذارد، و در هر مرحله عمل خود را عین دموکراسی و آزادمنشی تفسیر می کند. زن، برای فاشیسم مذهبی ابزار است. تا دیروز زن می بایست پشت سر مرد نماز به خواند، و امروز می تواند قاضی شود. آزادی زن، نه از جایگاه زن در جامعه و بنا به انتلکت زن، بلکه از جایگاه تفسیر آیات قران تعیین و تکلیف می شود. اگر زن آزاد بتواند احترام به قران و اسلام را دو چندان کند، زن با ارجاع به فلان آیه قران، آزاد می شود، و اگر لازم باشد که به تاریک ترین نقطه در آشپزخانه کشانده شود، آیاتی از قران به خدمت گرفته می شوند. در اندیشهء فاشیسم-مذهبی زن همانقدر ابزار است که خود دین. زن همانقدر در نقش چماق جامعه را منکوب می کند، که خود دین. نظام فاشیسم فرد، دین، اندیشه و خلاصه همه چیز و همه کس را بمثابهء ابزار برای ادامهء حیات مذهب و پایه ریزی جامعه ئی دینی به کار می گیرد، و چون بر گُردهء توهمات دینی جامعه سوار است، همیشه خیل عظیمی از مردم را به همراه دارد، و آن را نمادی از داشتن پایگاه مردمی خود ارزیابی می کند.فاشیسم-مذهبی با جامهء سیاسی بر تن، می خواهد از منافع ملی، از دموکراسی و آزادی دفاع کند. با پناه جستن به باورهای دینی که رنگ و بوی ملی و وطن پرستی به خود گرفته است، نه تنها مخالف را در مواقعی بخاطر باور های غیر مذهبی تکفیر می کند و یا القا می کند که چماق به دستانش مخالفین را تکفیر کنند، بلکه با برچسبهایی که محتوای به ظاهر دینی اما کاملا سیاسی دارند اما بر گرفته از اندیشه و فرهنگ مذهبی است، مخالفین را خاموش و از صحنه حذف می کنند.28 سال است که جامعهء ایران با این شکل از فاشیسم مبارزه کرده است. 28 سال است که شاهد جنگ حیدری – نعمتی بوده و دین نقشی محوری داشته است. عرصهء مبارزه را فقط مذهبیون علیه مذهبیون پر کرده است، و لائیک و سکولار یا از صحنه خارج شده اند، و یا در اولین یورش فیزیکی حذف شده اند. با حذف مخالفین سکولار، فاشیست سعی می کند تا به همه بقبولاند که تمام داستان براندازی در این است که کدام قرائت از دین باید حکومت کند. گویی تمام درد مردم ستمدیده انتخاب بین این رهبر مذهبی با فلان قرائت دینی و آن رهبر عقیدتی با بهمان قرائت دینی بوده است. و در برابر اعتراض، دریایی از خون شهید را بعنوان اثبات بر حقانیت راه و روش و اندیشهء خود، در قرار داده می شود. در چنین جامعه که هژمونی چنین فرهنگی بارز است، منطق و پیام انتلکتوئل و اندیشه ورز در برابر سرخی خون شهید رنگ می بازد. ماهیت اندیشه ورزی و دگراندیشی به زیر سوال می رود. با ایجاد جوّ اختناق و خفقان، بازبینی حرکت و عمل و اندیشهء عمامه به سرها و یا رهبران مکّلای امام گونه، به فازی دیگر حواله می شود. و ملت مانده است در مقابل زورگویانی که قران را بر سر نیزه کرده اند. تشنه گان به قدرت سیاسی، که مسلح به خون شهید و نام خدایند و با سوء استفاده از فرهنگی عقب نگاه داشته شده که با مفاهیم سکولاریسم و جدایی دین از دولت آشنایی ندارد، ماهیت مبارزه را باز سازی می کنند. در این جدال و در اولین گام، لیبرالیسم در عام ترین نوع تعریف - فرهنگ چند صدایی و تحملگرایی مورد تهاجم قرار گرفته و به خاطر ماهیتش شکست می خورد. آزاد منشی، آزاد اندیشی، و مبارزه برای آزادی خلق، در یورش بی امان موج سواران مذهبی حذف می شود، تا به آن حد که جای ظالم و مظلوم در اذهان عوض می شود، و ستمدیدگان به این باور می رسند که فاشیست-مذهبی حق است و دگراندیشی و سکولاریسم باطل. قشر عظیمی از جامعه قوانین ارتجاعی را پذیرا می شود. به پای چوبه های دار، برای تماشا می رود. در جنگ حق علیه باطل شرکت می کند، شهید می دهد و شهید می شود. و روز به روز در این تنیده تار اسیرتر می شود، و فاشیسم مذهبی از این قشر تغذیه می کند و به حیات خود ادامه می دهد. 28 سال است که اینچنین بوده است. خصیصهء بارز دیگر فاشیسم وابستگی اش به قوای نظامی است، و از آنجا که نمی تواند در برابر آزادی بیان ایستادگی کند، از این ابزار برای سرکوب هر چه بیشتر مخالفان تا به آن حد استفاده می کند که غیبت نیروی نظامی و سرگوبگر مترادف می شود با فروپاشی نظام. وابستگی به نیروی نظامی، قدرت مانور را از حاکم و رهبران گرفته و در مرور زمان ماهیت سیاسی فاشیسم-مذهبی، به نظامی-مذهبی تبدیل می شود. حرف آخر را نیروهای مسلح می زنند. هرچند ماهیت حکمرانی تغییر کرده است، اما جامعه همچنان در چمبرهء باورهای مذهبی نگاه داشته می شود، و سکولاریست و آزاد اندیش همچنان سرکوب می شود.به راستی در مقابل فاشیسم مذهبی چه می توان کرد؟ قبول داغ و درفش یکی از راه ها است. اما پذیرش داغ و درفش زمانی راه گشاست که اندیشه و باوری راهگشا و غیر مذهبی نوید دهنده و جایگزین اندیشهء حاکم بر جامعه باشد. چگونه می توان با اندیشهء مذهبی به جنگ فاشیسم-مذهبی رفت؟ چگونه می توان خواهان سرنگونی نظام ایدئولوژیک بود، و از سوی دیگر خواهان تأسیس نظام ایدئولوژیک با قرائتی متفاوت شد؟ چگونه می توان کمبودها و کاستی های نظام ایدئولوژیک، مقتدی به رهبر را با نظامی مشابه با آن جایگزین کرد؟ اگر دیکتاتوری عامل اصلی رشد و نمو فاشیسم-مذهبی است، چگونه می توان به هرگونه دیکتاتوری باور داشت؟ چگونه می توان با نام خدا شروع کرد و فتوا به جدایی دین از دولت داد؟ آیا نتیجه به جز رفورم و استحاله چیز دیگری خواهد بود؟ آیا مبارزه با حاکم می تواند جدا از مبارزه با اندیشهء فاشیسم مذهبی باشد؟ آیا سرنگونی نظام حاکم، بدون پرداختن به اندیشهء آن نظام، عملی انقلابی است؟ مگر نه اینکه انقلاب نتیجهء کن فیکون شدن کلیه مناسبات و تغییر باور هاست؟

خلاصه اینکه اگر می خواهیم رفورم کنیم، چه اصراری به تقبیح استحاله چی؟ و اگر به دنبال تغییری ریشه ای هستیم، چرا به ریشه نمی پردازیم؟ و اگر می خواهیم برای سرنگونی رژیم از باورها و خرافات مردم سوء استفاده کنیم، خط بین عمل انقلابی با اپورتونیستی در کجا رسم می شود؟ آیا در نبود مرزی روشن و شفاف مردم گمراه نمی شوند؟ به تاریخ نگاه کنیم؛ نتیجهء استفادهء مذهب علیه مذهب چه بوده است؟ آیا حکومتهای مذهبی تضعیف شده اند و یا اینکه بیشتر رشد کرده اند؟ آیا فاشیسم مذهبی حاکم با استفاده ابزاری از مفاهیم مذهبی همچون باغی، مفسد فی الارض، منافق، معاند، و.... از خرافات و باورهای مذهبی مردم سوء استفاده نکرده است؟ آیا اگر مخالفینش غیر مذهبی بودند، فاشیسم مذهبی حاکم کمتر می کشت یا بیشتر، و یا فرقی نمی کرد چرا که حاکم می خواهد حکومت کند و تنها برای این هدف است که می کشد؟تأثیر منفی تبدیل کردن مبارزهء مردمی به مبارزهء مذهبی قابل توجه و بررسی مستمر است.

آنچه در 28 سال گذشته پیش روی مردم قرار داشته، پروسهء انقلاب علیه نظام اسلامی نبوده، بلکه فاز رفورمی بوده که می خواسته فورمولی برای برونرفت از قرائتی از دین که حاکم است کشف کند تا بتواند با قرائت دیگری از دین حکومت کند. به همین خاطر و از آنجایی که مردم نقش فورمالیستی داشته اند – و چون مردم هیچ موقع موضوع اصلی نبوده اند و در نتیجه فرهنگ مبارزاتی مردم ارتقا نیافته است، اگر به بحران های موجود در سیستم حکومتی و یا در سطح جامعه نگاهی گذرا بیندازیم، می بینیم که بحران ها زودگذر بوده اند. ریشه ای نبوده اند بلکه مقطعی بوده اند. مستمر و هدفمند نبوده اند. دانشجو بر می خیزد، و بعد خاموش می شود. کارگران بر می خیزند، بعد ساکت می شوند. معلم بر می خیزد، بعد تنش می خوابد. منظور بی ارزش کردن تنش ها، خیزش ها و سرکشی های طبقهء زحمتکش و یا انتلکتوئل نیست. و نقش نیروهای سرکوبگر فاشیست نادیده نگرفته شده اند. هدف بلکه مشخص کردن کم عمق بودن علل خیزش های خود بخودی است، و اینکه در 28 سال گذشته فرهنگ مبارزاتی ارتقا پیدا نکرده است. معلم و کارگر و دانشجو خواستهای صنفی و مقطعی دارند، و نه سیاسی-انقلابی و طبیعتا طولانی مدت. دانشجو می خواهد نشریه منتشر کند و اگر مستبدین حاکم حداقلی از آزادی را رعایت کنند، دانشجو تا مدتها (نگفتم همیشه) خرسند است. کارگر و معلم می خواهد حقوقش را که ماه ها عقب افتاده است بگیرد. به معلم حقوق مکفی داده شود، تا مدتها شهر شاهد تظاهرات برای سرنگونی نخواهد بود. توجه شود که به این خواستها نمی توان انتقاد داشت. اینها خواستهای به حق مردم ستمدیده است. نان، کار و مسکن پایهء اصلی تمام یورش ها و انقلاب هاست. و بی شک، جمهوری اسلامی توان اقتصادی، سیاسی و ایدئولوژیک برآورده کردن این حداقلها را ندارد. نمی تواند حقوق مکفی بدهد. نمی تواند حتی نشریه دانشجوی دفتر تحکیمی را تحمل کند، و... ولی اگر توان برآورد کردن این خواستها را داشت و می توانست حداقلها را تحمل کند، آنوقت خواستهای دانشجویان سرنگونی طلبانه نبود، چرا که فرهنگ مبارزاتی تنها بر روی جنگ حیدری-نعمتی استوار بوده است. چون فرهنگ انقلابی آموزش داده نشده است. فرهنگ مبارزاتی حاکم، فرهنگ رفورمیستی است. دقیقا به این دلایل است که بحران موجود بحران انقلابی نیست بلکه بحران فروپاشی است. دانشجو، کارگر، و معلم هنوز به نقطه ای نرسیده است که برای سرنگونی نظام اسلامی اعتراض کند. نه اینکه درد را با پوست و استخوان خود حس نمی کنند، نه اینکه خواهان سرنگونی نیستند – از روز اول این رژیم را نمی خواستند، بلکه اینگونه نیاموخته اند که باید اعتراض خود را در مداری پیچیده تر ابراز کنند. آن معدود افرادی هم که آموخته اند و اعتراض خود را به عریانی خورشید ابراز کرده اند، مدافعی برای خواست خود نیافته اند و یا به اندازه کافی آموزش برای دفاع از خود ندیده اند. مدافعین آزادی زمانی به صدا آمده اند که دیگر دیر شده است. و این اشکال دوم است. اگر جامعه بپذیرد که می خواهد سرنگون کند، توان انسجام ندارد. پراکنده است. اتحادی بین کارگر و معلم و دانشجو نیست، چرا که خواستهای این سه برگرفته از یک فرهنگ مبارزاتی همه گیر و عمیق نیست، صنفی-صوری است، و نه سیاسی و سرنگونی طلبانه، و چون نیروهای سرنگونی طلب در انسجام و سازماندهی این سه عنصر، دخالتی مؤثر نداشته اند انرژی به هرز رفته است. متاسفانه نیروهای چپ هم یا از صحنه حذف شده اند و یا توان رهبری و سازماندهی ندارند.سالها پیش از قیام بهمن، داستان این چنین بود، که امروز است. در آن روز سه اندیشمند، لباس رزم بر تن کرده، و با گذشتهء خود وداع کردند. جامعه را با عینکی دیگر دیدند و برای جامعه نسخه ای دیگر نوشتند. امیرپرویز پویان، مسعود احمدزاده و بیژن جزنی آمدند، راه را نشان دادند و رفتند.گویی زمان آن رسیده که مدافعان آزادی در داخل کشور از تنیده تار فاشسیم مذهبی خود را رها کرده و با توجه به شرایط مشخص، راهی نو با اندیشه ای نو پیش روی جامعه بگذارند. اما اول و باید به این باور و اصل بارز برسند که با اندیشه های پشین و کهنه نمی توان آینده را ساخت.علی ناظر – 27 اکتبر 2007