۱۳۸۷ آذر ۲۲, جمعه

تروريستها بيکار ننشسته اند، خاک ايران - آخرين خاک ريز

[سايت ديدگاه 3 اسفند 1385]

مي خواهم با يک فرض شروع کنم. رژيم به پروژهء اتمي خود ادامه مي دهد، و نتيجتا آمريکا به خاک ايران حمله مي کند.
البته دو نوع حمله نظامي امکان پذير است. زميني که مستلزم ورود نيروهاي پياده و زرهي از مرزها به داخل ايران است، و تعرض هوايي که تنها به تخريب تأسيسات اتمي و زيربناهاي نظامي رژيم بسنده مي کند.

حملهء زميني
قاعدتا اين اتفاق نخواهد افتاد. براي باز شدن بحث بر روي يک فرض محال به نوشته ادامه مي دهم.
اين فرض که بنا به نظر برخي چندان هم محال نيست هرچند به نظر نمي رسد محتمل باشد، با اين گزارش تقويت مي شود که پنتاگون در حال برنامه ريزي هاي استراتژيک براي حملهء احتمالي به ايران است [1] (بي بي سي 31 شهريور 1385). بي شک رژيم اين استراتژي را دقيق و ريز بررسي کرده است.
رژيم با توجه به اين احتمال، و براي درگيري با نيروهاي آمريکا ميزهاي عملياتي متفاوت براي سناريوهاي مختلف تنظيم مي کند.
يکي براي درگيري در زمين عراق. اين درگيري يا بهتر است بگويم «جنگ» خيلي وقت است که شروع شده است. گيتس اين واقعيت را تأييد کرده و مي گويد «پاسخ نظامی به ایران در محدوده عراق!» خواهد بود (هست) [2] ( آفتاب 28 بهمن 1385). براي عملي کردن اين پروژه رژيم خيلي وقت است که نيروهاي خود را در شکل سپاه قدس وارد خاک عراق کرده است. مجاهدين اسامي 32000 نفر را افشا کرده است و بوش و گيتس هم بر اين واقعيت تأکيد کرده اند. گيتس مي گويد: «ما می دانیم که نیروی قدس در این ماجرا دخالت دارد. ما می دانیم که نیروی قدس نیروی شبه نظامی سپاه پاسداران است. اما از این که آیا رهبران سیاسی ارشد ایران از این قضیه مطلع هستند یا نه، بی خبر هستیم. اما صادقانه بگویم که در هر صورت این وضعیت نگران کننده است. آنها یا می دانند و این اقدام را تایید کرده اند، یا نمی دانند و سپاه پاسداران خودسرانه در عراق عمل می کند.» [3] (بي بي سي 27 بهمن 1385). الوطن صحنه را وخيم تر ترسيم کرده و گزارش مي کند که رژيم در داخل عراق، در حال«عضوگيري 70هزار نفر با پوشش خيريه تنها براي يك نيروي شبه نظامي» است [4] (همبستگي ملي 24 بهمن 1385). ساده تر اينکه، رژيم مي خواهد آمريکايي ها را در مرحلهء اول در زمين عراق سرگرم کند. اين پروژه بنا به داده هاي مختلف از جمله بسته شدن مرزها، در حال جمع بندي است و آخرين مراحل را مي گذراند، و دير يا زود به نتيجه نهايي خواهد رسيد. اگر رژيم برنده شود، آمريکا باج لازم براي ادامهء بقاي رژيم را خواهد پرداخت و مذاکرهء هسته اي به نفع رژيم خاتمه خواهد يافت. و اگر رژيم بظاهر عراق را ترک کند، آمريکا براي پاکسازي کامل، وارد مرحلهء دوم يعني ورود به خاک ايران مي شود.
بنابراين، در پايان مرحله اول، دو احتمال وجود دارد. يا آمريکا و رژيم به توافق مي رسند که در آن صورت با هم بر سر سفرهء عراق و ايران نشسته و به تناول ادامه خواهند داد. و يا اينکه بر سر آخرين استخوان به جان هم خواهند افتاد. که در اين صورت، ميز دوم عملياتي رژيم فعال خواهد شد.
در ارتباط با ميز دوم عملياتي، اخيرا اخبار متفاوتي گزارش مي شود، از جمله تشنج آفرينان از عراق به ايران گريخته اند. مثلا «جمال جعفر به ايران گريخت...به نوشته اين منبع اين تروريست كه در زمان انفجار سفارتهاي آمريكا و فرانسه در كويت در سال1983 با حزب الدعوه نوري المالكي كار مي كرده است، در حال حاضر از فرماندهان سپاه بدر است.» [5] (21 بهمن 1385 -همبستگي ملي)؛ و يا «جوخه اعدام... روزنامه دارالسلام ارگان حزب اسلامي عراق نوشت: رژيم ايران براي حفاظت از فرماندهان جوخه هاي مرگ 11تن از آنان را به ايران برده است.» [6] (26 بهمن 1385 - همبستگي ملي). و يا « نوری مالکی نیز به صراحت نارضایتی خود را از سیاست جمهوری اسلامی در عراق اعلام کرده و ضمن تایید حمایت ایران از برخی شبه نظامیان، همزمان به تهران و واشنگتن هشدار داده است که اختلاف های خود را در جایی غیر از خاک عراق دنبال کنند.» [7] (بي بي سي 27 بهمن 1385)، و بقول واشنگتن تايمز مالکي «رهبران شبه نظاميان را به ايران وجنوب عراق فراري ميدهد» [8] (1 اسفند 1385 – همبستگي ملي) سعيد قاسمي به زبان مشخص بسيجي امکانات ديگري را بررسي کرده و « خواستار ایجاد «هسته‌های مقاومت» و «ورود به قلب اروپا» مي شود [9] (28 بهمن 1385 – آفتاب)
اينها اخبار واقعي هستند، اما آنچه که در زير مي آيد فقط يک بحث ذهني است، که بر روي ميز عملياتي «ذهني» نگارنده رسم شده است - فقط يک فرض است. يک سناريوي سياه است. در اين سناريوي سياه، افراد فراري از عراق که به رژيم اسلامي پناه برده اند، از دو خصوصيت بارز برخوردارند. اول اينکه آموزش ديدهء رژيم و نوکر رژيم هستند، و دوم اينکه بحرالعلوم مبارزه عملي (چريک شهري-تروريستي) با نيروهاي آمريکايي هستند (در عراق و افغانستان و لبنان دوره ديده و فعال بوده اند). به نظر من، در اتاق عملياتي دوم رژيم (اگر آن موقعيت پيش بيايد و آمريکا نيرو وارد خاک ايران بکند)، اين افراد در دو منطقه با نيروهاي آمريکايي درگير خواهند شد، اول در نوار و شهرهاي مرزي ايران و عراق، و دوم در شهرهاي عمده ايجاد تشنج و درگيري خواهند کرد، و تا سرحد ايجاد جنگ داخلي پيش خواهند رفت. نقش اين عناصر ضربه زدن به نيروهاي آمريکايي در داخل شهرها خواهد بود و وارد جنگ کلاسيک نخواهند شد. برخلاف تصور بسياري سپاه پاسداران و نيروهاي هم سنخ از جمله لشگر استشهادي و بسيج... آخرين نفراتي خواهند بود که با نيروهاي آمريکايي درگير خواهند شد. آنها در مراحل اوليهء حمله، به حفاظت شهر ها عليه خيزش هاي مردمي خواهندپرداخت و تنها اگر آمريکا بتوان رسوخ جدي به داخل خاک ايران بکند وارد جنگ کلاسيک خواهند شد. به نظر من وظيفه آنها حفظ نظام در داخل شهر ها خواهد بود. نيروهاي دطگرط در آماده باش به سر خواهند برد. آن 70 هزار نفر فوق الذکر و «هسته هاي مقاومت» کذايي هم در نقش نيروهاي پشتيباني، به تضعيف پشت جبههء آمريکا خواهند پرداخت.
رژيم جمهوري اسلامي بخوبي مي داند که اگر آمريکا قصد حمله داشته باشد (بايد با تأمل روي اين اگر تکيه کرد)، دير يا زود سرنگوني رژيم حتمي خواهد بود. اما همانطور که مي دانيم اين رژيم به اين آساني ها رفتني نيست، و براي ادامهء بقاي خود حاضر است 500000 نفر را به کورهء جنگ بفرستد (تلفات جنگ ايران-عراق). براي رژيم آخرين خاکريز دفاع از موجوديتش، خاکريز (خاک) ايران است، و همه بخوبي مي دانيم که دشمن هميشه براي گذشتن از خاکريز، مجبور به انهدام خاکريز ها مي شود، و در بسياري از اوقات آنها را با خاک يکسان مي کند. آمريکا بدون هيچ گذشتي اين خاکريز را منهدم خواهد کرد.
تعرض هوايي
با توجه به مشکلات نظامي که در عرض 4-5 سال اخير براي آمريکا در افغانستان و عراق پيش آمده، و با توجه به سناريويي که در بالا ترسيم شد (البته در صورت درستي آن)، آيا آمريکا حاضر به ريسک هست که صدها هزار نيروي تازه نفس وارد ايران کند؟ آيا توان سياسي و اقتصادي آمريکا آنقدر هست که جبههء سومي باز کرده و توانمندي خود را در بوتهء آزمايشي سخت بيازمايد؟ براستي اگر آمريکا نيرو وارد ايران کند، چه دستاوردي خواهد داشت؟ آيا به جز ضرر منفعت ديگري مي کند؟ اگر پاسخ به اين سوالات منفي است، پس به يقين بايد گفت که آمريکا «حملهء نظامي» نخواهد کرد.
با اين فرض، آمريکا دو چاره بيشتر نخواهد داشت. قبول شکست. ساده تر اينکه خاورميانه را يا در آتش هرج و مرج رها کرده تا بسوزد، که البته اين آتش عاقبت دامن اسرائيل را خواهد گرفت و آمريکا و شرکاء خواهان آن نيستند. يا خاورميانه را دو دستي به «اصولگرايان» خاورميانه اي بسپارد (خواست انگليس و اروپا). به زباني ديگر، آمريکا در انتظار سقوط عربستان و مصر و لبنان و ...و حتي سوريه بنشيند. آيا آمريکا اينقدر ذليل شده که تن به چنين خفتي بدهد؟ باز هم به نظر من پاسخ منفي است. هنوز تا برافتادن امرياليست آمريکا راه بسيار است.
به نظر من، و با باور به اين امر که آمريکا خواستي بجز وابسته کردن ايران به خود ندارد، تعرض هوايي – يعني تخريب تأسيسات اتمي و زيربناي نظامي رژيم را بهترين و سودمندترين گزينه ارزيابي خواهد کرد. با تعرض هوايي:
* پيامي در سطح جهاني رله خواهد شد که آمريکا اهل شوخي نيست و زماني که بايد بزند مي زند – بقيه حساب کار خودشان را بکنند.
* توانمندي هسته اي ايران تقليل و پروژه «تعليق» مي شود.
* عِرقِ ملي شکوفا شده و نهايتا رژيم تا مدتها تثبيت مي شود. اين براي آمريکا و شرکاء بهترين دستاورد است.
* ايران به لحاظ زيربنايي تا مدتها وابسته خواهد ماند. فقر و تنگدستي دو چندان شده و خواستهاي کارگران به حداقل تقليل پيدا مي کند.

* رژيم بهانه براي سرکوب خيزش هاي مردمي خواهد داشت، و نقض حقوق بشر تشديد مي شود.
* خفقان بر اپوزيسيون داخلي و نهاد هاي مدافع حقوق بشر در داخل کشور حاکم خواهد شد.
* رژيم به اعتراضات بين المللي وقعي نخواهد گذاشت. خود را پاسخگو نخواهد ديد (مثلا با همه قهر است)
* کشور هاي همسايه عرب و سنّي احساس امن کرده و ادامهء مراودات تجاري-سياسي بين آمريکا و اين کشورها تضمين مي شود.
* پتانسيل ضربه پذيري نيروهاي نظامي-سياسي اپوزيسيون رژيم افزايش خواهد يافت. رژيم از فرصت استفاده کرده و کليه مخالفان خود را مورد حمله قرار خواهد داد
با توجه به منافع استراتژيک اقتصادي، سياسي و منطقه اي، در قبال هزينه هايي از جمله شکست احتمالي در انتخابات رياست جمهوري آمريکا، امکان تعرض هوايي خيلي بيشتر از حملهء نظامي خواهد بود.

راه حل سوم
تعرض هوايي به جز هزينهء سياسي و اقتصادي کوتاه مدت، باعث تشديد اختلافات و حتي شروع جنگ سرد بين روسيه و چين و هند از يک سو و با اروپا از سوي ديگر خواهد شد. حال آنکه آمريکا بدنبال حداکثر منفعت با حداقل هزينه است.

راه حل همه پسند، پيدا کردن «نردبان» است. اگر جهانخواران بتوانند با ارائه نردباني رژيم را از بن بست موجود نجات داده [10] (28 بهمن 1385 – آفتاب) [11] (29 بهمن 1385 - بازتاب) تا رژيم بتواند در دقيقه 90 جام زهر را سر کشيده و با حداقل هزينه به بقاي خود ادامه دهد، هم رژيم خرسند خواهد شد و هم جهانخواران. به نظر من رژيم به دنبال آن نردبان است. البته اگر امنيت و بقاي رژيم تضمين شود. اروپا خواهان اين تضمين است و آمريکا را در آن مسير لنگان لنگان هُل مي دهند [12] (28 بهمن 1385 – آفتاب).
هشدار، مجاهدين را دريابيم
به نظر من و در کوتاه سخن، اولين قرباني هر کدام از اين سناريوها، رفقي مقيم اشرف خواهند بود. اگر حملهء نظامي شود، دشمنان آنها در داخل خاک عراق بهترين فرصت براي وارد کردن کاري ترين ضربه را خواهند داشت. کنوانسيون 4 ژنو هم بي معني خواهد بود. اگر تعرض هوايي صورت بگيرد، مجاهدين از لحاظ سياسي و با توجه به مواضع کنوني آنها در قبال جنگ، ديگر نمي توانند مهمان آمريکا بمانند وقتي آمريکا کشورشان را منهدم مي کند. مجاهدين مجبور به موضعگيري شده و يا مجبور به ترک خاک عراق به سوي خاک وطن و يا خاک اروپا خواهند شد. اگر به سوي وطن حرکت کنند، مجبور به درگيري نظامي با عناصر فوق الذکر خواهند شد. اگر آمريکا و رژيم به توافق برسند، يکي از ژتون هايي که آمريکا حاضر به باختن است شهر اشرف است.
به هر حال من براي جان آنها نگرانم. اين نگراني به اين منظور نيست که دم و دستگاهشان را همين امروز جمع کنند و بيايند اروپا. اصلا. قاعده بازي اين است که اگر لازم نيست بودن خود در اشرف را هزينه کنند، نبايد پيشقدم شده و امروز که هنوز تمام جوانب امر روشن نيست ترک اشرف کنند. پيشنهاد من، در صورت لزوم، ترک اشرف به سوي اروپا، بجاي ورود به خاک وطن است. آنها از اروپا خيلي بيشتر و سنجيده تر مي توانند خيزش هاي مردمي را سازماندهي کنند تا اينکه با دادن تلفات زياد و در تيم هاي کوچک در سطح کشور گسترده شوند.
چه مي توان کرد؟

بسياري از خود سوال مي کنند که اگر يکي از اين اگر ها و شايد ها و احتمال مي رود هاي «ذهني» نگارنده، درست از کار دربيايد، و اگر رژيم در آخرين لحظه جام زهر را نخورد (هرچند از ماهيت رژيم بعيد است که جام را سر نکشد – اينها از امامشان قدر قدرت تر نيستند) [13] (28 بهمن 1385 – آفتاب)، موضع تک تک ما در قبال حملهء آمريکا چه خواهد بود؟ آيا همسنگر با آمريکا، سپاه بدر و قدس و پاسداران را مورد حمله قرار مي دهيم؟ اگر آري، تا چند روز و چند هفته و ماه مي توانيم فشنگهاي آمريکايي را به خاک وطن شليک کنيم؟ خاطر نشان کنم که عراق پس از 4 سال هنوز به جايي نرسيده، ايران که چندين برابر بزرگتر است چه مدتي لازم دارد تا بزانو درآيد؟ و يا اينکه، همسو با رژيم (در کنار سپاه پاسداران و بسيجي) ارتش «ينکي ها» را بخاطر حمله به خاک کشورمان به گلوله مي بنديم؟ اگر آري، و اگر اين جنگ (مثل قبلي) 8 سال طول کشيد، چه خواهيم کرد (8 سال در کنار پاسدار و بسيجي خواهيم بود)؟ از سوي ديگر مي توانيم سکوت اختيار کرده و فقط «ناظر» باقي بمانيم.
هيچ غلطي نمي توان کرد
به نظر من طرح سوالات فوق هيزم ريختن در آتش جنگي (محدود و حساب شده) که هم رژيم و هم آمريکا خواهان آن هستند، است. واقعيت اين است که اگر آمريکا حمله بکند، ما هيچ غلطي نمي توانيم بکنيم. يا بايد از دست زدن به عمليات گستردهء انتحاري که خودي و آمريکايي را با هم خواهد کشت حمايت کنيم ، و يا اينکه نظاره گر ورق خوردن برگي از تاريخمان بشويم. اگر زمان اسکندر غلطي کرديم، اگر در زمان اعراب کاري کرديم، اگر توانستيم جلوي حملهء مغول را بگيريم، اگر توانستيم از اشغال کشورمان به وسيلهء روسيه و انگليس جلوگيري کنيم، اينبار هم مي توانيم در برابر نيروي اشغالگر صف آرايي کنيم. اگر آمريکا بخواهد نيرو پياده کند به اين معني است که کمر خود را براي مدتها سفت بسته است. آمده که بماند. و اگر تعرض هوايي بکند، دست ما از هفت آسمان کوتاه خواهد بود.
راه حل پيشگيرانه يا دگرديسي
پس چه مي توان کرد؟ پاسخ من حرف هميشگي است. پيشگيري بهتر از درمان است. به نظر من اپوزيسيون بايد متحد شود، بايد خود را هرچه سريعتر (هر چه سريعتر) منسجم و متشکل کند، بايد هر چه زودتر (هر چه زودتر) برنامه اي به ملت ايران تقديم کند. بايد با متحد شدن و منسجم شدن خود، آمريکا را از اين عمل جنايتکارانه بازدارد. بايد مردم را عليه رژيم وطن فروش بشوراند، يک صدا.هر نيرويي که خواهان سرنگوني اين رژيم است، هر کسي که خواهان آلترناتيوي دموکراتيک است، موظف به ياري رساني براي تشکيل جبههء وسيع است. موظف است براي برداشتن تمام سدها (سدهاي واقعي و گاه صعب العبور) اقدام کند. از آن بزرگتر ها تا آن کوچکتر ها. از آنها که ادعاي رهبري و آلترناتيو بودن دارند تا آنها که ادعاي رهبري نمي کنند، بايد فورمولي تهيه کنند که همهء نيروهاي سرنگوني طلب بتوانند در اين جبهه فعال شوند.
به نظر من، زمان تعارف گذشته است. پس از حملهء آمريکا، ديگر دير است. تمام آنهايي که در تشکيل اين جبهه شرکت نکنند، اما بخواهند در تشکيل دولت آتي شرکت داشته باشند، دچار دگرديسي خواهند شد. يا علاوي خواهندشد، يا طالباني، يا نورالمالکي، و يا کرازي خواهند شد. تاريخ ايران اين امر را ثابت کرده است. تاريخ ايران از علاوي ها و طالباني ها و ... بسيار نام برده است. از اين ها در دربار امويه و عباسيه و مغول و رضا شاه و خميني ... بسيار داشته و داريم که همسويي با تاراجگران را در راستاي منافع ملي تعريف کرده اند. خيلي از اينها پيش از امويه و عباسيه و... همخون و هم سنخ با قدرتمداران نبودند، اما وقتي اشغالگران مغول وار بر تماميت کشور پهناور ما حاکم شد، علاوي ها و اپورتونيستها خودنمايي کردند. تاريخ را جدي بگيريم.
پس از حملهء آمريکا (اگر روزي پيش بيايد)، و اگر رژيم سرنگون شود، جايگزيني را که آمريکا براي رژيم تعيين کند «ضد خلق» است. جايگزيني که با کمک آمريکا به قدرت برسد، ضامن اهداف آمريکا است. نيروي خلقي پيش از حملهء آمريکا مواضع روشن خود را هم به مردم ايران و هم به آمريکا، صريحا اعلام مي کند. نيروي خلقي بر سر منافع خلق معامله و بازي سياسي نمي کند. نيروي خلقي، منافع ملي را به خاطر منافع تشکيلاتي و بخاطر بقاي تشکيلاتي (گاه تشکيلات چند نفره) ناديده نمي گيرد. زمان آن رسيده که هر کس، از خود نچيند، بلکه از منافع خلق بچيند. تمام سازمانهاي سرنگوني طلب در آخر اسم سازمانشان «ايران» را يدک مي کشند. يعني مدافع منافع مردم ايران (کارگران، دهقانان، مذهبي و سکولار) هستند، منافعي که با حملهء آمريکا به ايران تأمين نخواهد شد. زمان آن رسيده که با اتحاد با بقيه نيروها، جبهه اي وسيع و قدرتمند در برابر يورش آمريکا و در مقابل وطن فروشي رژيم تشکيل داده شود.
من بارها تکرار کرده ام و هر روز که مي گذرد تکرار اين جمله هشداردهنده تر مي شود: بهانه ها را کنار بگذاريم، بين خود و ايران يکي را انتخاب کنيم. اين انتخاب بايد پيش از حملهء آمريکا صورت بگيرد. پس از آن، پس از بمباران، پس از تخريب زيربناي اقتصادي کشور، پس از تضمين فقر و تنگدستي براي ده ها سال، همبستگي ملي معني نخواهد داشت. بمباران يوگسلاوي (صربستان) را به ياد بياوريد. نتيجه چه شد؟ همه چيز همان است که بود. فقط کشور نابود شد. با تشکيل جبهه اي وسيع مي توان از انهدام کشوري جلوگيري کرد.
پيشنهادي پراتيک و غير جبهه اي
با وجود اينکه، بعضي از سازمانها شرايط را وخيم و حساس ارزيابي مي کنند و بوي متعفن عطر سربازان ينکي و پاسداران اسلامي به مشام آنها رسيده است، اما تشکيل جبههء وسيع را غير ممکن مي دانند.
پيشنهاد مي کنم به عنوان گامي پراتيک و در راستاي اهداف مشترک تمام سازمانها و نهادهاي مخالف رژيم و مدافع حقوق بشر، کليه سازمانهاي سرنگوني طلب فراخواني مشترک و چند خطي عليه جنگ و رژيم امضا کنند. مگر نه اينکه مجاهدين ضد جنگ هستند؟ مگر نه اينکه چريکهاي فدايي ضد جنگ هستند؟ مگر نه اينکه راه کارگر ضد جنگ است؟ مگر نه اينکه ملييون ضد جنگ هستند؟ مگر نه اينکه حزب دموکرات کردستان، کو مه له، حزب کمونيست، حککا، ... ضد جنگ هستند؟ مگر نه اينکه همهء اين سازمان ها واژه ايران را در آخر اسم سازمان و حزبشان دارند؟ مگر نه اينکه هدف همهء اين سازمانها تضمين عدالت اجتماعي و دموکراسي براي مردم ايران و ايران است؟ پس بيايند بعنوان اولين گام، بعنوان تنها گام، بعنوان مهمترين گام، بدون تعهد به هيچ کار مشترک ديگري در آينده، جنگ آفريني آمريکا و مردم ستيزي رژيم را محکوم کنند. در چند خط بگويند که بايد سرنوشت ايران را به ايرانيان سپرد. بگذاريد ديگران بدانند که ايران صاحب دارد. متحد و همسو بگوييد که جنگ نه! رژيم اسلامي نه! سرنگوني رژيم اسلامي آري. بگذاريد آمريکا بداند ما مخالف هرگونه تجاوزي هستيم. بگذاريد بدانند که ما خواهان سرنگوني رژيم هستيم. بياييد ميز بازي رژيم و آمريکا را بهم بريزيم.
بگوييم اگر بايد آتشي در ايران روشن شود، آن آتش را خود مردم روشن مي کنند. بگذار ببينند که نيروهاي رهبري کننده مردم، تنها نيستند، که بي صدا نيستند، که قليل و اسير نيستند. با تهيه و امضاي چنين فراخواني به مردم اميد بدهيم. پيش از اينکه دير شود. پيشگيري بهتر از درمان است، اگر درماني براي سرطاني که در انتظار مردم ايران و کشورمان ايران است، وجود داشته باشد.