۱۳۸۷ بهمن ۳۰, چهارشنبه

ديپلماسي مستقيم در هاله اي از ابهام

[صبح صادق - سپاه پاسداران، 28 بهمن 1387]
صبح صادق سياست اعلامي اوباما در قبال ايران را بررسي مي كند

ديپلماسي مستقيم در هاله اي از ابهام

سيامك باقري


«اوباما» در اولين كنفرانس خبري خود، رويكرد اجمالي كاخ سفيد در قبال ايران را « ديپلماسي مستقيم» اعلام كرد. اين موضعگيري كه در آستانه جشن سي ساله انقلاب اسلامي اتخاذ شد داراي چند محور اصلي است:

1- گروه امنيت ملي من در حال بازنگري سياست فعلي آمريكا در قبال ايران هستند.

2- مشغول بررسي حوزه هايي هستند كه مي توان در آنجا مذاكرات سازنده داشت وتعامل مستقيم با آنها برقرار كرد.

3- اميدواريم كه بتوانيم در چند ماه آينده فرصت هايي ايجاد شود تا براساس آن بتوانيم رودر رو پشت يك ميز بنشينيم.

اظهارات فوق كه بازتاب هاي گسترده اي را در رسانه هاي آمريكايي و غربي داشته و به طور عمدي نيز برجسته سازي و بزرگنمايي شده است، اين سوالات را به ذهن متبادر مي سازد:

1- چه عواملي باعث رويكرد «ديپلماسي مستقيم» دولت جديد در كاخ سفيد شده است؟

2- اين موضع ( ديپلماسي مستقيم) داراي چه هدف ها و انگيزه هايي است؟

3- حوزه هاي موردنظر كاخ سفيد كه ظرفيت تعامل مستقيم دارند شامل كدام حوزه ها مي شود؟

4- چرا اجراي ديپلماسي مستقيم به چند ماه آينده، موكول شده است. فرصت هايي كه اوباما از آن به صورت كلي و مبهم ياد كرده است كدامند؟

5- پيامد و آثار رويكرد موصوف چگونه پيش بيني مي شود؟

6- اوباما تا چه ميزان ظرفيت بازنگري سياست آمريكا عليه ايران را دارد؟ به عبارت ديگر سطح و عمق اين بازنگري تا چه ميزان است؟

7- كدام واكنش مي تواند منافع جمهوري اسلامي ايران را تامين نمايد؟



الف) كندوكاوي در علل رويكرد جديد

ترديدي نيست كه تصميم گيري ها و سياستگذاري هاي در حوزه حكومتي بويژه در راستاي بازنگري سياست ها ناشي از نوع رابطه اي است كه بين محيط و منافع از يك سو و معنايي كه اين دو در دايره بزرگتري به نام «آرمان و ايده ال» پيدا مي كنند ايجاد مي شود. تصميم اوباما در قبال ايران نيز از اين قاعده مستثنا نيست. با كنار زدن ظواهر امر و «پروپاگاندايي» ( تبليغات سياسي) كه در اين راستا صورت مي گيرد، به نظر مي رسد علل و زمينه هاي عميق و متعددي درخصوص چرايي طرح ديپلماسي مستقيم وجود دارد. در واقع معناي باطني موضعگيري كوتاه و تكراري اوباما در قبال ايران با كندوكاو در زير پوسته هاي ظاهر امر، آشكار خواهد شد. برخي از عوامل عبارتند از :

1- ناتواني سياست هاي گذشته: اكنون بركسي پوشيده نيست كه سياست هايي كه تاكنون عليه انقلاب اسلامي بكارگرفته شده نه اثربخش بوده و نه كار آمد. يعني نه تنها به اهداف خود نرسيده اند بلكه هزينه هاي زيادي را نيز بر دوش آمريكا گذاشته و در اين ارتباط «اعتبار» به عنوان جوهره قدرت نرم واشنگتن را در معرض بحران قرارداده است. در اواخر دوره اول رياست جمهوري بوش، وزير خارجه آمريكا طي درخواستي از كاخ سفيد، خواستار تحقيق و مطالعه پيرامون چرايي شكست هاي پي درپي سياست هاي كاخ سفيد عليه ايران شده بود. هر چند نتيجه تحقيقات رسما منتشر نگرديد لكن گفتمان غالب در كاخ سفيد بويژه پس از پايان دوره بوش اين شد كه استراتژي آمريكا در قبال ايران شكست خورد. در چنين شرايطي پيشنهادات و راه حل ها از ناحيه كساني كه معتقد به ناكامي كاخ سفيد در اجراي سياست هايش عليه ايران بودند، روبه ازدياد نهاد. در فضاي گفتمان موصوف بود كه رايس، وزير خارجه آمريكا راه حل مذاكره مشروط غيرمستقيم را مطرح و در دستور كار وزارت خارجه آمريكا قرار داد. كه يك چشمه اي از آن را در قالب درخواست تاسيس دفتر حفاظت منافع در تهران مشاهده كرديم. با پايان دوره دوم رياست جمهوري بوش و روي كارآمدن اوباما، همان سياست بازنگري صورت جدي تر و براساس شرايط جديد مورد توجه قرار گرفت. هيلاري كلينتون، وزير خارجه اوباما در اولين سخنراني رسمي خود پس از تصدي وزارت خارجه ضمن تاكيد بر ناكارآمدي سياست هاي گذشته در قبال ايران سخن از راهبرد هوشمندانه به ميان آورد. نكته اساسي اين است كه خانم كلينتون نيز با تاكيد بر ناتواني راهبردهاي گذشته مدعي بازنگري در سياست خارجي آمريكا نسبت به ايران مي شود.

2- تغيير نگرش نسبت به موقعيت ايران: درجست وجوي تغيير رفتارها و تصميمات، اين سوال هميشه اساسي است كه چه تحول در نگرش و به عبارتي در «تصويرها» صورت گرفته است. ترديدي نيست كه نوع تصويري كه ميان واحد الف با واحد ب وجود دارد. رفتارهاي آنها نسبت به يكديگر تنظيم مي شود. با نگاهي به روساي پيشين آمريكا ( از زمان انقلاب اسلامي تاكنون) ملاحظه مي گردد كه همواره تصويري كلي از جمهوري اسلامي داشته اند، «ايراني ناپايدار» در معرض «انحطاط و قهقرا » و در « آستانه انقلاب». به عبارت ديگر غلبه گفتماني در كاخ سفيد برتصويري معيوب و ضعيف از ايران بود. اما اين نگرش و تصوير به تدريج بويژه از سالهايي كه آمريكا در منطقه خاورميانه لشكركشي كرده متحول شد. الان كمتر سياستمداري در حوزه سياست آمريكا است كه معتقد بر ناپايداري حكومت اسلامي ايران باشد.

آنها به اين نتيجه رسيده اندكه پايه هاي حكومت اسلامي ايران به قدري مستحكم شده است كه با ساز وكارهاي موجود برانداخته نخواهد شد. با اين توصيف از نظر آنها «تغيير رژيم » ايران امر بسيار دشوار و غيرممكن شده است . از اين رو، تصوير ايران در ميان كاخ سفيد نشينان متحول شد. با تغيير نگرش، سياست هاي گذشته نيز به صورت مبنايي متزلزل شده اند لاجرم اكنون بازنگري سياست هاي گذشته به امري ضروري تبديل شده است. «كيسينجر» سياستمدار و صاحب نظر آمريكا حدود دو سال قبل به اين نتيجه رسيده بود. نكته كليدي وي در آن زمان نيز اين بود كه آمريكا بايد «ديد» خود را نسبت به ايران تغيير دهد.

3- فقدان توجيه؛ يكي از كاركردهاي مهم حكومت توجيه مباني تصميم گيري و رفتاري شان براي افكار عمومي ( داخل و خارج) است. سيستمي كه اين كاركرد را به خوبي انجام ندهد يا بايد منتظر گسست خواسته و بايسته در درون جامعه خود باشد كه خود ممكن است به عامل بحراني براي حكمراني تبديل شود و يا بايد تصميمات و رفتارهاي خود را بازنگري نمايد. به نظر مي رسد با توجه به شيوع موضعگيري هاي منفي كه از سوي صاحب نظران، دانشگاهيان و محافل مطبوعاتي و سياسي آمريكا در قبال سياست هاي آمريكا عليه ايران آشكار شده است، كاخ سفيد در معرض انتخاب دو گزينه «پايداري تداوم سياست هاي گذشته» و «بازنگري سياست ها» قرارگرفته و اكنون دولت اوباما گزينه دوم را انتخاب كرده است. در اين ميان نبايد از تاثيري كه مدل رفتاري رئيس جمهوري ايران در طي چهار سال گذشته داشته است و نوع ارتباطي كه با افكار عمومي آمريكا از طريق حضور در مجامع دانشگاهي آمريكا، نامه نگاري به رئيس جمهور اين كشور، مصاحبه با خبرنگاران برجسته آمريكايي و ... ايجاد كرد، غافل بود. به تعبير پرفسور مولانا احمدي نژاد به تنهايي به يك رسانه تبديل شده بود و در تحول نگرشي جامعه آمريكا بسيار تاثيرگذار بوده است. به زعم وي اگر چه دولت بوش سعي داشت با چهره سازي از احمدي نژاد او را به عنوان خطر بزرگ جهاني جايگزين تهديدات گذشته بكند اما اين اقدام بتدريج نتيجه عكس داد.

4- گره خوردن منافع آمريكا به مسئله ايران: آمريكايي ها تا زماني كه منافع شان به خطر نيفتد و يا منافعي در يك مسئله نبينند، تصميم و يا اقدامي انجام نخواهندداد.ارزيابي منابع اطلاعاتي آمريكا از منافع اين كشور در جهان بسيار نامطلوب است. اين منافع در حوزه خاورميانه بويژه پس از اجراي سياست هاي ميليتاريستي بوش در معرض تهديدات جدي قرار گرفته است. اينكه اوباما اعلام كرد كه اگر ايران مشت خودش را باز كند ما دست خود را به سوي او دراز مي كنيم در واقع عملا در سال هاي اخير اتفاق افتاده است. آمريكائي ها در حوزه لبنان، سوريه ، فلسطين، عراق، افغانستان و ... دچار شكست هاي مزمني شده اند اين شكست ها باعث شد كه منافع اين كشور بطور كلي در معرض فروپاشي قرارگيرد. ما نبايد اين سخن ريچارد هاوس رئيس شوراي روابط خارجي آمريكا را سطحي بگيريم كه تصريح كرده بود عصر آمريكايي در خاورميانه به پايان رسيد. اكنون آمريكا در زير شديدترين فشارهاي داخلي و منطقه اي قرار دارد. فشار ملت و دولت عراق به منظور خروج نظاميان اين كشور از عراق فشار مشابه ملت و دولت افغانستان ،فشارهاي جدي كشورهاي آسياي مركزي و قفقاز در خصوص برچيدن پايگاه نظامي آمريكا در اين كشورها، نا امني غير قابل كنترل در مرزهاي پاكستان براي انتقال تجهيزات نيروهاي آمريكايي و ناتو در افغانستان و ده ها فشار ديگر وضعيت شكننده اي را براي مقامات كاخ سفيد بوجود آورده است در ميان اين شرايط، ايران به عنوان كليد حل اين مسئله ها و پل پيروزي براي فشارهاي موصوف است. اين كه فرمانده ناتو اعلام مي كند بايد با ايران وارد مذاكره شويم تا مسائل افغانستان و انتقال مواد و تجهيزات را حل نماييم گوياي نقش و جايگاه ايران در تامين منافع كاخ سفيد است.

5- راهبردهاي تيم هاي مطالعاتي؛ در دوره رياست جمهوري بوش تيم هاي مطالعاتي متعددي از سوي كنگره آمريكا، پنتاگون، سازمان سيا، شوراي اطلاعات ملي آمريكا و وزارت خارجه اين كشور درخصوص وضعيت موجود آمريكا در منطقه و چگونگي برون رفت.از آن صورت گرفته است، حاصل اين مطالعات و تحقيق گزارش هاي سري و محرمانه اي بوده كه به مقامات كاخ سفيد ارائه شد از جمله گزارش معروف به بيكر- هاميلتون ، گزارش پترائوس، گزارش شوراي روابط خارجي آمريكا و گزارش مركز اطلاعات آمريكا وجه مشترك اين گزارش ها ( بخش هايي كه آشكار شده اند) عبارت بود از تعامل با ايران و استفاده از نفوذ ايران براي حل مسائل. در واقع ايران از نظر اين تيم هاي مطالعاتي مشكل گشايي آمريكا در با تلاق خاورميانه است.

6- وضعيت انفجاري در جهان اسلام؛ سياست هاي آمريكا بويژه در چند سال اخير، جهان اسلام و ايران را به كانون مهم ضد آمريكا يي تبديل كرده است. امروز آمريكا در ميان ملل اسلامي هيچ نقطه مثبتي ندارد. بررسي نظرسنجي هاي نهادهاي آمريكا از نگرش ملل اسلامي نسبت به آمريكا وضعيت بحراني را براي آمريكا نشان مي دهد. تحليل گران آمريكا بر اين اعتقادند كه جهان اسلام آماده انفجار عليه آمريكا است. كاخ سفيد با راه اندازي « ديپلماسي عمومي» و تخصيص ميليون ها دلار براي اين مركز سعي در توجيه ومشروعيت بخشيدن سياست هاي خود در منطقه داشته لكن بازخوردها نشان مي دهد كه شدت تنفر عليه آمريكا هر روز نسبت به روز قبل بيشتر مي شود. از نظر آمريكا اين وضعيت اگربخشي مربوط به سياست هاي دوران بوش و وجود دنياي رسانه اي است لكن ايران مهمترين عامل در جنبش هاي ضد آمريكايي است. ردپاي ايران از خاورميانه تا آمريكاي لاتين به وضوح مشخص و تعيين كننده است.

7- بحران اقتصادي جهان غرب، كليدي ترين ابزارهاي آمريكا براي تحميل اراده بر «كشور هدف» به خاطر تحولاتي كه در سال هاي اخير رخداده، تاكنون كند و بي اثر شده است. اهرم نظامي آمريكا در جنگ افغانستان و عراق زمين گير شد و ابزار نظامي رژيم صهيونيستي نيز در جنگ عليه حزب الله لبنان و حماس ناكارآمدي و ضعف خود را آشكار ساخت. از سوي ديگر بحران اقتصادي در غرب كه از نظر كارشناسان بي سابقه ترين بحران و حتي شديدتر از بحران 1930 مي باشد. اهرم اقتصادي آمريكا را نيز براي فشار بر ايران گرفته است. اگر چه در ظاهر امر برخي «از سياست هاي اعلامي» آمريكا و برخي از كشورهاي اروپايي ( آنچنان كه در اجلاس اخير مونيخ مطرح شد) نشان از تداوم بهره گيري از اهرم اقتصادي به منظور فشار بيشتر حكايت دارد لكن وقتي عمق بحران اقتصادي غرب مورد مطالعه قرار گيرد به اين نتيجه خواهيم رسيد كه اين نوع موضع گيري ها مبنايي جزء «عمليات رواني» و «عمليات فريب استراتژيك» ندارد. درگيري ميان كشورهاي صنعتي درخصوص برون رفت از اين بحران به حدي است كه تاكنون نتوانستند، راهكار مشتركي را پيدا كنند هر يك از اين كشورها تلاش مي كنند با رويكرد مستقل با اين بحران روبه رو شوند. از اين رو، هر نوع فشار غيرعادي بر اين اقتصاد رو به اضمحلال ، فرايند تحولات و بحران را در اقتصاد غرب پيچيده تر و بغرنج تر خواهد كرد. از اين رو بايد گفت كه اوضاع اقتصادي آمريكا و متحدينش نقش مهمي در رويكرد ديپلماسي مستقيم آمريكا نسبت به ايران داشته است.



ب) زواياي پنهان ديپلماسي مستقيم

اكنون با توجه به علت كاوي سياست اعلامي اوباما پيرامون ايران مي توان هدف ها و انگيزه هاي دولت جديد در كاخ سفيد را گمانه زد. دسترسي و يا شفاف شدن انگيزه واهداف طرح بازنگري در سياست آمريكا براي مديريت اين موضوع و تنظيم واكنش ها بسيار اهميت دارد. با نفوذ بر لايه هاي زيرين سياست اعلامي اوباما، بهتر مي توان معنا و ماهيت موضع وي را دريافت كه آيا سياست او در قبال ايران نمايشي و صوري است يا واقعي و حقيقي. به عبارت فني تر آيا سياست اعلامي با سياست اعمالي همگرا است يا متفاوت. آيااين سياست نشان از تحول نگرشي مثبت نسبت به جمهوري اسلامي است يا ناشي از نياز بدون تحول اساسي در نگرش؟ شواهد و دلايل زيادي در كنار علت هاي گفته شده وجود دارد كه نشان مي دهد سياست اعلامي اوباما بدون تحول اساسي در زيرساخت هاي نگرشي به ايران اعلام شده است. يكي از مهمترين دلايل اين ادعا، مواضع اكثر دولتمردان جديد در كاخ سفيد عليه ايران مي باشد همه غير آشكار «ديپلماسي مستقيم» اوباما را معنا و تفسير نموده اند.از نظر آنها مذاكره مستقيم «مي تواند» رفتارهاي ايران را اصلاح كند يا تغيير دهد. اين تفسير از ديپلماسي مذاكره مستقيم به اين معنا است كه اوباماي جوان و تيم همراه او ايران را به عنوان يك كشور خاطي و در تعارض با منافع خود ارزيابي مي كنند. با توجه به نكات فوق اهداف و انگيزه هاي دولت جديد كاخ سفيد عبارتنداز:

1- نفوذ استراتژيك: آمريكا با مذاكره مستقيم سعي در نفوذ سيستمي در داخل كشور دارد. در واقع واشنگتن ناكارآمدي سياست هاي خود را در اين نكته پيداكرده است كه چون مستقيم حضور نداشته و همواره با كشورهاي ثالث و يا افراد و جريانات معارض و مخالف درصدد اجراي سياست ها بوده ناكام مانده است. البته اين راهكار قبلا توسط «كميته خطر جاري» آمريكا و برخي از مراكز مطالعاتي اين كشور ارائه شده بود. طرح ايجاد دفتر حافظ منافع نيز با چنين مباني صورت گرفته بود اكنون اين موضوع در قالب يك استراتژي جديد و به تعبير كلينتون وزير خارجه اوباما هوشمندانه مطرح شده است.

2- ايجاد اختلاف ؛ اگر چه در سي سال گذشته، «اختلاف افكني» همواره مورد توجه كاخ سفيد بوده لكن در اين مقطع اختلاف افكني به منظور مهار و اصلاح رفتار ايران دنبال مي شود. از نظر كارشناسان و روانشناسان آمريكايي مذاكره مستقيم چند كاركرد رواني را در پي خواهد داشت اولا قبح آمريكاي سلطه گر شكسته خواهد شد ثانيا دو دستگي در داخل پيرامون چگونگي واكنش به مذاكره مستقيم ( به عنوان يك اقدام حسن نيت!) صورت خواهد گرفت و ثالثا با شكسته شدن اجماع داخلي در برابر آمريكا فشارها بر سيستم سياسي ايران براي پايان بخشي تعارضات افزايش خواهد يافت رابعا عده اي به تدريج تحول نگرشي نسبت به آمريكا پيدا خواهند كرد و خامسا در تعارض و تعامل بين ديدگاه هاي مختلف در ايران، رفتار ايران در قبال آمريكا و سياست هاي او «تعديل » خواهد شد.

3- بالا بردن ظرفيت اجماع سازي؛ دولت اوباما و تيم او به خوبي درك كرده اند كه اجماع موجود در قبال ايران بسيارشكننده و ضعيف است. همچنين مي دانند كه تداوم سياست هاي اعلامي و اعمالي گذشته نيز هيچ توفيقي را در تحكيم اجماع جهاني عليه ايران ندارد. از اين رو به زعم آنها با مذاكره مستقيم و بازنگري در سياست اجماع سازي گذشته بهتر مي توان اجماع سازي جهاني عليه ايران را «بازسازي» كرد. از فحواي سخنان و مواضع مقامات آمريكا مي توان استنباط كرد كه رويكرد ديپلماسي مستقيم رويكردي اصيل و پايان بخش واقعي خصومت آمريكا عليه ايران نيست بلكه كينه و دشمني آمريكا با پوشيدن لباس جديد و زيباي ديپلماسي همچنان در تداوم است. تنها اين عبارت «جوزف بايدن» كه معروف به ديدگاه مذاكره با ايران است را ملاحظه كنيد. وي در اجلاس مونيخ با قاطعيت اعلام كرد كه اگر مذاكره نتيجه نداد تحريم هاي بيشتري با اجماع جهاني عليه ايران وضع خواهيم كرد! چنين ادبياتي در كاخ سفيد بيانگر اين نكته است كه دولت جديد با طرح مذاكره مستقيم سعي در كنار زدن بهانه ها براي توجيه تداوم دكترين گذشته ( تغيير رژيم) دارد.

4- كاهش و تقليل بار فشارها: مذاكره مستقيم آمريكا بيش از آنكه في نفسه در بردارنده موانع اساسي طراحي شده باشد بيشتر براي كاهش و تقليل فشارهاي سياسي، نظامي و اقتصادي و بويژه افكار عمومي داخلي، منطقه اي و بين المللي تدوين شده است همان طور كه ذكر شد آمريكا ومتحد اصلي آن رژيم صهيونيستي در با تلاق تحولات خاورميانه گير كرده اند و فشارهايي كه از ناحيه ايران بر اين دو رژيم وارد مي شود بسيار شديد است به گونه اي كه شكستن استخوان هاي خود را اكنون حس و لمس مي كنند. رويكرد تقليل فشار در اواخر دوره بوش نيز دنبال شد اما ناقص و عقيم بود اكنون اوباما و تيم او به اين رويكرد به عنوان يك استراتژي براي خروج آبرومندانه نگاه مي كنند. در واقع نياز آنها به ايران جهت تامين امنيت و منافع حياتي و حتي فوق حياتي خود امري اجتناب ناپذير است. اين مسئله هم از ناحيه دولتمردان اروپايي مانند ساركوزي و هم توسط مقامات آمريكا و همچنين ژنرال هاي ناتو اذعان شده است.

5- مديريت جهان اسلام؛ بررسي مواضع و گزارش هاي مراكز مطالعاتي آمريكا نشان مي دهد كه آمريكا درصدد بازنگري در سياست هاي خود در قبال جهان اسلام است. اگر دوره بوش با زير ساخت هاي فكري مانند پايان تاريخ «فوكوياما» و جنگ تمدن هاي هانتينگتون شروع شد و هدف غايي آن نيز «تغيير جغرافياي فكري و سياسي و قدرتي جهاني اسلام» بود ، اكنون نتيجه عكس داده است همانطور كه گفته شد جهان اسلام در نقطه انفجار خود قرار دارد. لذا تغيير سياست امري ضروري و ناگزير مي باشد. برخي تحليل گران ، كانديداتوري اوباما و پيروزي وي به عنوان يك شخصيتي كه سفيد پوست نيست و داراي تبار مسلمان است را با ديدي استراتژيك نگريسته و آن را يك امر عادي و معمولي تلقي نكردند. در واقع اوباما پيروز شد تا استراتژي كلان آمريكا يعني تغيير نگرش ها بويژه نگرش ها و احساسات و باورهاي جهان اسلام را تعديل نمايد. در اين ميان، مقامات كاخ سفيد به اين نتيجه رسيده اند راهي براي رسيدن به اين استراتژي نيست مگر اينكه از ايران بگذرد. در واقع ديپلماسي مستقيم با ايران نه تنها تعديل و تغيير رفتار ايران را دنبال مي كند بلكه مديريت جهان اسلام و جنبش هاي اسلامي نيز در دايره اي بزرگتر مورد تاكيد مي باشد.



ج) عمق بازنگري

با توجه به علل رويكرد به ديپلماسي مستقيم و اهداف و انگيزه هايي كه در وراي اين سياست اعلامي مطرح شد اكنون راحت تر مي توان به عمق بازنگري سياست هاي مطرح شده از سوي اوباما رسيد. در واقع بازنگري سياست ها حول محورهايي دور مي زند كه بتواند سياست هاي آمريكا عليه جمهوري اسلامي را كارآمدسازي نمايد. از اين رو، تلقي عمومي از بازنگري سياست ها بسيار خوشبينانه است. به جهت اينكه «سياست اعلامي» بدون هر گونه تغيير و تحولي در مباني رفتارها صورت گرفته است. لذا سطح بازنگري سياست هاي اوباما را در چند محور اصلي زير مي توان رصد كرد.

1- جابه جايي اولويت هاي تغيير: بطور كلي براي تغيير در هدف چهار دكترين متصور است: الف) تغيير رژيم ب) تغيير رفتار ج) اصلاح رفتار د) تعديل رفتار. اين دكترين ها با سياست ها و استراتژي هاي مختلفي صورت عمل مي تواند پيدا كند. به عنوان مثال استراتژي سد نفوذ، استراتژي پاداش و تنبيه، استراتژي مصالحه ، استراتژي اقدام متقابل شرطي، استراتژي كاهش تدريجي و متقابل تنش ، استراتژي مقابله به مثل و ... از جمله راهكارهاي تغيير يا اصلاح يا تعديل مي باشند به نظر مي رسد اوباما در سياست بازنگري خود، اولويت دكترين هاي تغيير را جا به جا نموده به جاي تغيير، اصلاح يا تعديل رفتار را مدنظر قرار داده باشد. در اصلاح رفتار نيز به نظر مي رسد استراتژي كاهش تدريجي و متقابل تنش را دنبال مي كند. در حاليكه در اواخر دوره بوش بويژه از سوي رايس دكترين تغيير آن هم تغيير رفتار از طريق استراتژي اقدام متقابل شرطي دنبال مي شد. اما اوباما با اين استراتژي سعي در اعتمادسازي داشته و با سياست هاي نرم تر مي خواهد اصلاح رفتار را ايجاد نمايد. ناگفته، پيدا است كه انتهاي اين سياست نيز همان ايران مهار شده و تحت كنترل مي باشد.

2- حركت از موضوعات مشترك: بازنگري سياست هاي اوباما شامل آن دسته رخ دادها و پديده هاي سياسي مي شود كه ايران نيز داراي منافع مي باشد. در واقع توازي منافع مبناي گفت وگو قرار گرفته و از اين راهگذر از مشكلات و فشارهاي آمريكا كاسته خواهد شد. بنابراين امنيت منطقه و ايجاد نقش براي ايران، مسئله عراق، افغانستان مواد مخدر و انرژي از جمله محورهايي است كه در اين سطح مورد توجه مي باشند.

3- پيگيري تاسيس دفتر حافظ منافع: كاري كه بوش و تيم او نتوانستند انجام دهند، اوباما سعي خواهد كرد با بازنگري مباني و شرايط سياست تاسيس دفتر حافظ منافع، نظر ايران را براي استقرار آن در تهران جلب نمايد.

4- حضور در نشست 1+5 تعامل با ايران؛ بوش در اواخر دوره خود با علم به اين كه دمكرات ها مذاكرات هسته اي 1+5 را به 1+6 تبديل خواهند كرد سعي نمود تا اين سياست را مصادره نمايد لذا برنز مرد شماره سه وزارت خارجه خود را به نشست رو در روي 1+5 با ايران وارد كرد اما اكنون به نظر مي رسد كه اوباما و تيم او مي خواهد شاكله 1+5 را به 1+6 يعني شش كشور آمريكا، آلمان، انگليس ، فرانسه، چين ، روسيه بعلاوه ايران تبديل نمايد.



د- ظرفيت بازنگري

علاوه بر اينكه نداشتن عمق يكي از ويژگي هاي اساسي سياست بازنگري اوباما مي باشد، اوباما و تيم وي ظرفيت هاي لازم براي بازنگري جدي و واقعي سياست هاي آمريكا در قبال ايران را ندارند. در واقع سوال اساسي در اين جا اين است كه اوباما تا چه ميزان حاضر است نسبت به رژيم صهيونيستي تغيير رفتار دهد و يا تا چه حدودي حاضر است به جنبش هاي آزاديخواهي كه براي «وطن» خود مي جنگند بر چسب تروريسم را نزند. اوباما تا چه حدي مي تواند نظام جمهوري اسلامي ايران را مورد پذيرش قرار دهد. آيا وي حاضر است، برنامه هسته اي صلح آميز ايران را آن گونه كه خود انتظار دارد، پيش ببرد. آيا اوباما قادر است گذشته پر از تنفر در قبال ايران را بازنگري و اعلام پشيماني و عذرخواهي نمايد؟ و بسياري از سوالات از اين دست وجود دارد كه به نظر مي رسد اوباما و تيم او ظرفيت تغيير و تحول در آن ها را نداشته باشد. شناخت مباني قدرت در آمريكا و فرايندهاي تصميم گيري و تصميم سازي در اين كشور و همچنين شناخت تاريخ و ديپلماسي آمريكا از يك سو و رابطه اي كه بين آمريكا با رژيم صهيونيستي وجود دارد از سوي ديگر اين اعتقاد را تاييد مي كند كه اوباما و تيم او مجريان سياستي هستند كه حد و حدود آن مشخص و درسطوح رو بنايي و در جهت تامين امنيت و منافع ملي اين كشور ( آن گونه كه كارگزاران اصلي در آمريكا تعريف مي كنند.) قابل ارزيابي است.

از زوايه ديگر با شناخت خواسته هاي ايران به اين نتيجه خواهيم رسيد كه بين خواسته هاي ايران و بايسته هاي آمريكا، شكاف عميقي وجود دارد كه سياست هاي بازنگري اعلامي اوباما قادر بر پر كردن آن نيست.



ه- واكنش مطلوب

علي رغم بررسي هاي فوق، سياست اعلامي اوباما، يك واقعيتي است كه داراي آثار و نتايجي محيطي مرتبط با ايران است. لذا اين سوال مطرح مي شود حال كه علل رويكرد اوباما و اهداف و انگيزه هاي او تا حدودي معلوم گشت ، چه نوع واكنشي مي تواند مفيد منافع و اهداف ملي جمهوري اسلامي باشد. هر چند اين موضوع مهم نياز به كار كارشناسي ذو ابعادي دارد با اين حال چند محور كلي قابل توجه است:

1- جمهوري اسلامي ايران بايد از واكنش هاي سطحي و هيجاني پرهيز نمايد.

2- مقامات ايران نبايد تا زماني كه سياست بازنگري از ابهام خارج نشده موضع جدي بگيرند.

3- ايران بايد با راهبرد نيازمندسازي آمريكا به ايران و بي نيازي ايران به كالاهاي استراتژيك بيرون، رفتار كاخ سفيد را مديريت نمايد. چنانكه صاحب نظران مديريت تاكيد دارند عنصر نياز كليه مديريت رفتارها است حال كه آمريكا به ايران نياز است ايران مي تواند اوباماي جوان را مديريت نمايد.

4- ايران بايد هر نوع پاسخي را منوط به تحقيق شرايطش و عملي شدن تغيير رفتار كاخ سفيد نمايد.

5- ايران بايد صداهاي واحدي را به گوش اوباما و تيم او برساند.